فهرست مطالب کتاب: در انتظارفرزند، نخستین گامهای آموزش، بازگشت به پاژ، آرمان سترگ، ورود به دارالحکومه، بارقه های امید، سالهای سختی، حکیم در راه نیشابور، دیدار با محمود غزنوی، فرار از غزنین، فرجام کار می باشد.
چند سطری از متن کتاب : ..........شیخ به خواجه مژده داد، رویایی که سالها پیش دیده است، به زودی به حقیقت خواهد پیوست و آوازه ی فرزندش عالمگیر خواهد شد. حسن خیلی سریعتر از تصور شیخ نظام الدین خوافی توانست مراتب علمی آن مدرسه را طی کند. چون حسن از صدای دلنشینی بهره می برد. شیخ خواندن اذان ظهر را که معمولا بر عهده باهوش ترین و بهترین شاگرد مکتبخانه بود، به او سپرده بود. جلو در ورودی مدرسه مناره ای ساخته بودند که مخصوص موذن بود. حسن ظهرها به بالای مناره می رفت و با صدای دلنشین اذان می گفت. یکروز که حسن بالای مناره اذان می گفت و با آن صدای روحبخشش، جان هر صاحبدلی را که از آن حوالی می گذشت، با خود تا عرش برین به پرواز در می آورد. پیرمردی که برای ادای نماز ظهر به مسجد جامع توس می رفت، با شنیدن آن صوت دلنشین، ایستاد و خود و مریدانش تا پایان اذان تکان نخوردند. سپس از همراهانش پرسید: این کیست بروید و از او خواهش کنید اگر مایل است دقایقی نزد من بیاید. سپس در حالی که پشت سر هم ا...اکبر می گفت، به همراهانش گفت: این صدا نمی تواند صدایی زمینی باشد. این آوایی از فردوس بود که امروز به گوش ما رسید. لحظاتی بعد پسربچه مقابل شیخ نجیب الدین توسی ایستاد، همان که سالها قبل رویای ابومنصور را تعبیر کرده بود .به پسربچه گفت: آفرین بر تو ای فرزندم! صدای داوودی ات گویی از فردوس برین بلند می شد و به گوش می رسید. فرزند کی و از کدام محله هستی؟ حسن با حجب ذاتی خود، سرش را بلند کرد و گفت: من حسن بن منصور هستم، پسر شرفشاه، اهل روستای باژ ، صورت پیرمرد با شنیدن این جمله به تبسمی از هم باز شد و او را به گرمی در آغوش کشید و در حالی که در چشمانش قطره های اشک برق می زد، گفت: گفتم چرا این صدا اینقدر آرامشبخش روح من است، درست است، تو همانی هستی که مژده ی تولدت را از رویای پدرت سالها پیش دادم. از آن موقع به بعد همه دوستان و آشنایان حسن او را به نام فردوسی می شناختند و صدایش می کردند.