مرضیه حسینی کتابدار کارشناس اجرای زنگ کتاب در دبستان دخترانه شهید حداد تهرانی در سال تحصیلی 1398، مهرماه، واقع در قرنی 12
گزارشی از منابع معرفی شده:
خلاصه کتاب روباه و کلاغ:
درپایین عنوان کتاب ذکر شده از سری داستانهای ملی روسیه که همان داستان روباه و زاغ ایرانی خودمان در کلاس چهارم دبستان است که کلاغی پنیر خود را به خاطر چاپلوسی ها و تعریفهایی که روباه مکار از زیبایی و آوازش می کند از دست می دهد چون بسیار به خود مغرور می شود و می خواهد بهترین آواز خود را برای روباه بخواند.
خلاصه کتاب کیسه طلا و پیرمرد:
پیرمردی که برای گذران زندگی درختان جنگل را قطع می کرد روزی با صحنه ای عجیب روبرو می شود، صدایی از درخت بلند شد که اگرمرا قطع نکنی هر روز به تو یک کیسه طلا می دهم و ناگهان یک کیسه طلا از سوراخ درخت بیرون آمد، پیرمرد وقتی به خانه رفت و قضیه را به همسرش گفت، همسرش به او گفت که برو و درخت را قطع کن تا همه طلاها مال ما شود. روز بعد درخت خواهش کرد که اگر او را قطع نکند دو کیسه طلا به او می دهد اما پیرمرد نپذیرفت و با تبر به تنه درخت زد که ناگهان یک مار سمی او را نیش زد اما زنده ماند، او و همسرش به خداوند قول دادند که دیگر طمع نکنند و به آنچه دارند قانع باشند و از آن پس به فقرا کمک کنند.
خلاصه کتاب اشک شادی امام زمان (عج):
شخصی به نام فضل با کاروانی از سفر برمی گشت که به نهر آبی رسیدند همه به استراحت و غذا خوردن پراختند اما فضل پشت تپه ای به نماز ایستاد که هیچ کس او را نمی دید، پس از نماز به سجده رفت و خوابش برد، وقتی بیدار شد کاروان را ندید، دوباره به سجده افتاد و گفت خدایا کمکم کن و امام زمان خود را صدا زد ناگهان مردی نورانی را دید که گفت من مهدی (عج) هستم، نگران نباش و کیسه پولی نیز به او داد و چند قدم با او راه رفت که ناگهان خود را در کنار مسجد شهرش دید.
خلاصه کتاب مریم کوچولو و ماهی سرخ رنگ:
مریم کوچولو کنار حوض بازی می کرد و عروسکش را روی کناره سنگی حوض گذاشت و رفت تا برای شستن موهای عروسکش صابون بیاورد اما وقتی برگشت اثری از او نیافت. ماهی سرخ رنگ حوض که مادر ماهیهای کوچک بود و با آنها در حوض زندگی می کرد به مریم کوچولو گفت تو خیلی شیطونی و همه ما را اذیت میکنی، مریم کوچولو گفت تو راست می گویی من مامانم را هم اذیت کرده ام و تو و بچه هایت را با چوب زده ام حالا می فهمم چرا عروسکم گم شده است. دراین موقع نوری به دل مریم کوچولو تابید که گرمی محبت و دوستی داشت. مادر ماهیهای حوض به او گفت حالا که از کارهای بد خود پشیمان شده ای، من خبر خوبی برایت دارم راستش من می دانم عروسکت کجاست! مریم کوچولو قول داد که دختر خوب و مهربانی باشد و همه را دوست داشته باشد. ماهی سرخ رنگ گفت زمانی که برای آوردن صابون رفتی باد تندی وزید و آن را توی حوض انداخت. سپس هریک از ماهیهای حوض گوشه ای از لباس عروسک را به دهان گرفته و به طرف مریم کوچولو شنا کردند.