اکرم غلامی
۱۳۹۸-۰۷-۲۴
اکرم غلامی اجرا کننده زنگ کتاب در روستای شهید علیمردانی واقع در 75 کیلومتری مشهد در مدرسه‎ی این روستا برای دانش‌آموزان

گزارشهای زنگ کتاب کارشناس اجرا: اکرم غلامی
تاریخ اجرا:16/7/1397
نام مرکز:75 کیلومتری مشهد روستای شهید علیمردانی
کتب معرفی شده: قانون های رنگی زندگی، آشنایی بااحکام، نویسنده.مرتضی دانشمند
"لبخند بچه های روستا"
باکسب اجازه ازمسئولان زیربط امروز قرار است حرکت کنم سمت روستا.خیلی ساده عازم روستا شدم که خدا می‌داند چقدرخوشحال بودم.پیک یا قاصدی بودم ازطرف سرزمین امام رضا (ع)برای بچه هایی که ازامام رضا (ع) فقط یک اسم شنیده اند می خواستم برای شان کتاب ببرم وبا دستان کوچکشان کتابخانه ای به وسعت دل های بزرگشان درست کنیم.این نیّت بدجور روی شانه هایم سنگینی میکرد.ازچندروز قبل باچندین تماس بالاخره موفّق شدم شماره تماسی ازمدرسه روستا پیداکنم تماس گرفتم خدا میداند وقتی اسم امام رضا(ع) راآوردم چه شادی وخوشحالی درصدای معلم مدرسه میشد فهمید هماهنگی انجام شد مدرسه فقط یک شیفت داشت آن هم بعدازظهر.ساعت13 راه افتادم با کوله باری ازکتابهای کودکانه رنگارنگ وقشنگ
بالاخره ساعت15 رسیدم ازاهالی روستا سراغ مدرسه راگرفتم وآن ها بمن نشان دادند به راننده آژانس گفتم جلودر مدرسه منتظربایستد.واردحیاط مدرسه شدم انگار میدانستند.وای خدای من9 دانش آموز قدونیم قد در حیاط مدرسه خاکی همه بدنبال توپ....کجابود آن وسایل ورزشی که حتی بچه های روستا اسم آن راهم نمی دانستند بغض راه گلویم را گرفته بود یکی راصدازدم....دخترم یه لحظه بیا.... بانگاه پرازسوالش به سمتم دوید خاله بامن کار داری.....
گفتم معلمتان کجاست گفت آقامعلم توکلاس هست. وارد کلاس شدم آقای هژبری مردی که دل دریایی داشت بلندشد و چون ازقبل هماهنگ شده بود مرا شناخت.بعداز سلام گفتم میشه کلاس بچه ها راببینم؟کلاسی که نشان ازصداقت ومهربانی میداد. درودیوار نقاشی هایی پرمعنی زده شده بود.کارم را شروع کردم کلاس دوپنجره داشت بامشورت معلم یکی ازپنجره ها را بارگال هایی که برده بودم کتابخانه درست کردیم کتابخانه ای با نام "کتابخانه ضامن آهو" کم کم معلم بچه هارا صدازد وارد کلاس که شدند توی چهره‌ی بچه‌ها اضطراب شیرینی موج می‌زد.یکی یکی سرمیز هایشان نشستند.نمی دانید با چه ذوقی به کتابخانه کوچک نگاه می کردند. آقا معلم هم به ازای هرکتابی که درقفسه رگال می گذاشتم میگفت :خدا خیرتان بدهد ومن بیشترشرمنده بچه هامیشدم. پرچم سبز,و پوستر زیبایی از ضریح آقارا که همراه خود، برده بودم  به کمک آقا معلم به دیوارکلاس نصب کردند.بچه ها دورم حلقه زده بودند یادم آمد که همراه کتابها یک بسته مداد سیاه نیز تهیه کرده  بودم که آنها را باشرمندگی توسط یکی از بچه ها توزیع کردیم و آنها ،چقدربا ذوق از این هدیه خیلی کوچک،تشکرمیکردند.
دوربین گوشی رافعال کردم گفتم خودتان رابرایم معرفی کنید. مهسا.ابوالفضل.مهدی.... جمعا9 نفر که ازمقطع اول تا ششم وهمه دریک کلاس با5 میز هرکدام به نوعی دوست داشت خودش را نشان دهد نقاشی هایشان رانشان میدادند وهرکلمه ای که ازقلم می افتاد بغل دستی کاملش میکرد.درگوشه کلاس جعبه ای به حالت جعبه کمک های اولیه بودکه یک لحظه یکی گفت خاله اون کتابخونه ماست وای خدایاماکجاهستیم......بعدازکالبدشکافی کلاس.به آقا معلم گفتم چه خوب که درکنارساعت های درس .زنگی به نام زنگ کتابخوانی داشته باشیدکه آقا معلم هم با کمال میل پذیرفت...

کارشناس اجرا: اکرم غلامی
تاریخ اجرا:23/11/1397
نام مرکز:75 کیلومتری مشهد روستای شهید علیمردانی
کتب معرفی شده: سلام زائرتوس  واخلاق پیامبران.علی برجی

با اجازه مسئولین محترم برای اجرای دومین زنگ کتاب راهی روستای ... شدم. رفتن من مصادف شده بود با ایام الله مبارک دهه فجر
هوای سرد زمستان و جاده پرپیچ وخم مرا منصرف نکرد وقتی یاد لبخند بچه های معصوم افتادم شوق رفتنم دو چندان شد
شنبه 23 بهمن بعد از هماهنگی با معلم مدرسه راهی روستا شدم این بار بچه ها شیفت صبح بودند ومن ساعت10 رسیدم
وارد مدرسه شدم به علت سردی هوا بچه ها داخل کلاس بودند. انگار بچه ها صدای قدم هایم را شنیدند هر9 نفربه استقبال آمدند همه وارد کلاس شدیم بعد ازاحوال پرسی با بچه ها از حال و احوال کتابخانه کوچکمان (درمهرماه بابستن رگال در طاقچه کلاس درست کرده بودیم ) از بچه ها سوال کردم و همه با اشتیاق میگفتند همه کتاب ها راخوانده ایم چند سوال پرسیدم همه جواب میدادند و بعد زنگ کتاب را شرو ع کردم
اولین کتاب بانام سلام زائر توس بود. با معرفی این کتاب خواستم بچه ها بدانند راه دور هم که باشند می توانند باامام رضاع ارتباط داشته باشند.که هرکدام ازخاطرات زیارتشان نقل کردند که واقعاٌ شیرین بود.
دومین کتاب اخلاق پیامبران نوشته یعقوب علی برجی بود که از هرکدام سوال میپرسیدم به زیبایی جواب میدادند. بااشتیاقی که دربچه ها دیدم متوجه شدم که واقعا ایجاد کتابخانه کوچک در دل مدرسه این روستای دورافتاده با9دانش آموز قدونیم قد چقدر برای بچه ها لازم بوده وازاین بابت خداراشاکرم.
تعدادی هدایا برای بچه ها خریده بودم که تقدیمشان کردم. وقتی شادی وذوق کتاب خوانی را درچشمان زیبای بچه ها میدیدم انرژی ام دوچندان شد.
تعدادی کتاب برده بودم که با کمک بچه ها آنهارادرقفسه ها گذاشتیم . خدا میداند هربارکه یک کتاب رابرمیداشتم که درقفسه بگذارم بچه ها همه باهم ازخوشحالی دست میزدند . ذوق کتاب وکتابخانه را میشد ازنگاهشان دید. ساعت13شده بود ومن ازبچه ها خداحافظی کردم قرار شد بزودی دوباره برگردم.
ازمدرسه بیرون آمدم اما هنوز صدای خنده ی بچه ها درگوشم بود وباخوشحالی ورضایت بسمت مشهد راه افتادم.
پایان
کارشناس اجرا: اکرم غلامی
تاریخ اجرا:24/5/1398
کتاب معرفی شده: مجموعه خاله بازی
آدرس مرکز: خواجه ربیع-کتابخانه تخصصی کودک مجتمع امام خمینی ره
 
اجرای زنگ کتاب درکتابخانه تخصصی کودک مجتمع امام خمینی ره
با شروع بکار کتابخانه تخصصی کودک واشتیاق بچه ها به کتاب وکتابخانه هرروز درساعات خاص
 کتابخانه کودک برای کودکان3 تا10سال زن کتاب اجرا میشود.
حدوداً 15 نفری میشدند که اکثراً دختر بودند بنابرین چون سن4 تا7سال بودند تصمیم گرفتم کتاب
 خاله بازی با اسباب بازیها رابرایشان شرح بدهم که برای بچه هایی که درخانه خودشان تنها هستند
 میشود با تک تک اسباب بازی ها حرف زد وخاله بازی کرد بیشتر مطلب کتاب تصویری بود که با
 نشان دادن به بچه ها بهتر متوجه میشدند ودرآخر بادست به دست کردن کتاب بین بچه ها بچه ها
 رابادنیای کتاب بیشترآشنا کردم .بااین کتاب بچه ها آموزش مهارتهای گروهی و مشارکت جهت فراگیری آموزش های فردی در منزل رابیشتر می آموزند.
پایان
اجرای زنگ کتاب با بازی فکری برای بچه ها
کارشناس اجرا: اکرم غلامی
تاریخ اجرا:19/5/1398
آدرس مرکز: خواجه ربیع-کتابخانه تخصصی کودک مجتمع امام خمینی ره

استفاده از بازی فکری " هدبند " مورد علاقه کودکان  جهت آموزش نحوه صحیح سوال پرسیدن و
 چگونگی پرسیدن سوالهای کلیدی برای رسیدن به هدف و ایجاد انگیزه برای برانگیختن حس
 کنجکاوی در کودکان
پایان

کودکانی ازجنس بلور
بازدید بچه های موسسه خیریه گلستان علی ع از کتابخانه تخصصی کودک مجتمع امام خمینی ره
روز جمعه مورخه 16/1/1398
کتاب های معرفی شده: اسب.نقطه.دخترخوب پسرخوب
تاریخ اجرا:16/1/1398
نام مرکز: بازدید بچه های خیریه موسسه گلستان علی ع ازکتابخانه تخصصی کودک مجتمع امام خمینی ره
کارشناس اجرا: اکرم غلامی


ساعت 10صبح روز جمعه 16/1 سرویس بچه ها عازم کتابخانه مجتمع شد بعد ازنیم ساعت سرویس رسید.یکی یکی از ماشین پیاده شدند باسروصداوارد حیاط شدند ازپله ها بالا آمدند ودر قسمت ورودی کتابخانه توقف داشتند شور وشوق را میشد در نگاه بچه ها دید.بچه هارابه سمت کتابخانه کودک هدایت کردیم فضا پرشده بود ازشوق وشور ومن آن لحظه باخودم فکر میکردم شایداین سرخوشی، کودکان را ازغم وغصه ای که دارند دورکند غصه هایی که بزرگترین آن میتواند نداشتن پدر ومادرباشد والبته درهمان حال خداراشکرکردم که اگر بچه هایی هستند که طعم نداشتن پدرومادررا میچشنداماآدم های بزرگی هستند که دائم به بچه هاسرمیزنند ودست مهربانانه ای برسرآنها می کشند.
در ابتداکه بچه ها با راهنمایی روی صندلی ها نشستند ازبچه ها خواستیم خودشان را برایمان معرفی کنند که یک به یک بازبان کودکانه شروع کردند.علی اصغر.حسین.آرمان.آرمین ......
وای خدای من، این بچه ها تاوان کدام گناه نکرده را پس میدهند.
کتابهای اسب، نقطه، دخترخوب وپسرخوب کتابهای معرفی شده بود که از هرکدام سوال میشد به شکل قشنگی همراهی میکردند.
مدادرنگی وبرگه های نقاشی از قبل تدارک دیده بودیم که به تک تک بچه ها دادیم واز آنها خواستیم شروع به رنگ آمیزی کنند.بعد ازرنگ آمیزی بچه ها با اسباب بازی های موجود شروع به بازی کردند ودنیای کودکانه را برای ماهم زنده کردند.بعد از بازی با بچه ها وپذیرایی.مربی بچه ها آنها را آماده رفتن کرد وآنها هم ازمربی شان قول گرفتن که دوباره برگردند.و ای کاش ماهم بتوانیم با قدم های ناچیزمان گوشه ای ازقلب این بچه ها راشادکنیم.
پایان
نام مرکز: دبستان شهید علیمردانی75 کیلومتری مشهد
کتب معرفی شده: آب هوا نور- اختراعات- سفرهای علمی
تاریخ اجرا:9/7/1398
کارشناس اجرا: اکرم غلامی
 
روستایی صمیمی با مردمانی مهربان؛ کتابخانه‌ای کوچک و بی‌ادعا و اعضایی از جنس صفا
باعبورازمیان دشت وتپه وکوه 75کیلومترکه ازمشهدفاصله بگیریم به روستای زیبای شهید علیمردانی میرسیم.درطی3مرحله ای که بنده برای اجرای زنگ کتاب عازم این روستا شدم اینبار تصمیم گرفتم باخریدقفسه، کتابخانه مدرسه راگسترش بدهم لذا طبق هماهنگی صورت گرفته در تاریخ9/7 ساعت15 به مدرسه روستا رسیدم آرام آرام واردمدرسه شدم بچه ها سرکلاس بودند نیم ساعتی نشستم تا زنگ تفریح شان شدبه محضی که وارد حیاط شدند ومن را دیدند با لبخند به سمتم آمدند همان بچه هایی که روز اول حتی خودشان را معرفی نمیکردند بعد از حال واحوال با بچه ها ومعلم، بچه ها پی آب خوردن وصفای دست وصورت به سمت آبخوری رفتند .
به معلم مدرسه گفتم که برای کتابخانه بچه ها قفسه آوردم وبا اجازه معلم وکمک اطرافیان بعد از جای مناسب شروع به نصب قفسه ها کردند.دراین بین بچه ها وارد کلاس شدند ومن برای اجرای زنگ کتاب همنشین بچه ها شدم معلم مرابابچه ها تنها گذاشت خواستم اشتیاق بچه ها را ازنزدیک شاهد باشم ازبچه ها راجع به کتابهای کتابخانه سوال پرسیدم به زیبایی جواب دادند کتابی با عنوان اختراعات را انتخاب کردم وازیکی شان خواستم برایم بازگوکندکه خیلی تمیزتوضیح میداد کتاب بعدی آب.هوا.نور بود که دانش آموز کلاس دومی از روی تصاویرکتابم مطالب را بازگو میکرد.خدا میدانداین9دانش آموز فرصت نمیدادند من نوبتی صدابزنم همه دوست داشتن ازهم سبقت بگیرن.خیلی خدا راشکر کردم.دراین بین قفسه ها به دیوارنصب شد وبا کمک بچه ها ومعلم کتاب های قبلی از داخل طاقچه ( به اصطلاح همان کتابخانه قبلی)  به داخل قفسه ها چیده شد.بعدازچیدن کتابهای جدیدکه برای بچه ها برده بودم قفسه ها شکل کتابخانه به خود گرفتند بعدبچه ها را به داخل کلاس دعوت کردم وهدیه ای که برایشان خریده بود اهداء کردم ودر آخر بادعای معلم وخداحافظی بچه ها عازم مشهد شدم وخدا میداندچقدر خوشحال بودم.
پایان
عنوان کتاب: چطوربه دیگران کمک کنم؟
تاریخ اجرا: هفته کتاب
آدرس مرکز: خواجه ربیع- مدرسه بیت المقدس
کارشناس اجرا: اکرم غلامی

مدرسه بیت المقدس- کلاس چهارم
با هماهنگی مدیرمدرسه وارد کلاس شدم کلاس چهارم الف-مدرسه بیت المقدس منطقه خواجه ربیع، بعد ازحال واحوال بابچه ها خودم رامعرفی کردم.بنده کتابدارکتابخانه مجتمع هستم واین افتخار رادارم که دربین شما دختران فعال وبانشاط  یک ساعتی رادرفضای کتاب وکتابخوانی بگذرانیم، کتابی باعنوان چطوربه دیگران کمک کنم؟ رامعرفی کردم سعی کردم بیشتر ازخودبچه ها کمک بگیرم ودرواقع من بیشترشنونده باشم که همین طورهم شد بچه ها هرکدام نظری مطرح می کردند. خیلی خوشحال بودم وخداراشکرکردم و خواستم که بمن توان بدهد بتوانم رسالت این کار را بیشترانجام بدهم.
پایان
نام مرکز: خواجه ربیع- مدرسه دخترانه بیت المقدس
کارشناس اجرا: اکرم غلامی
عنوان کتاب: چطوربه خودم افتخارکنم؟
تاریخ: آبان ماه هفته کتاب
 
آبان97- هفته کتاب
زنگ کلاس زده شد وبچه ها به داخل کلاس رفتند ده دقیقه ای گذشت بعدازگپ وگفتی با مدیرمدرسه برای اجرای زنگ کتاب وارد کلاس شدم بعد ازسلام بابچه ها خودم رامعرفی کردم بچه ها به محض شنیدن اینکه کتابدار هستم شروع به پرسیدن سوال کردن چطور میشه به کتابخانه بیان؟ آیا میشه اونا هم ازکتابای کتابخانه استفاده کنند؟ بعد اینکه به سوالاتشان جواب دادم نوبت به معرفی کتاب رسید کتابی با عنوان چطوربه خودم افتخارکنم؟تاعنوان را گفتم هرسی نفرباهم شروع به جواب دادن کردندبعد ازدعوت به آرامش ازچندنفرشان به نوبت پرسیدم که به زیبایی وعین مطالب کتاب جواب می دادند.بعداز مختصری بحث وگفتگو بابچه ها با کمک خودشان در سالن مدرسه به مناسبت هفته کتاب نمایشگاهی برپا کردیم .بعدبادادن آدرس کتابخانه ازبچه هاخداحافظی کردم.

پایان

 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.