کودکان عارفان راستين/ قدمعلي سرامي، مريم علايي.- تهران: ترفند،1394
مفهوم کودکی اگرچه در اذهان عوام، از تعریف روشنی برخوردار است، در دوران معاصر به مفهومی بسیار پرمناقشه بدل شده است. نظریههای گوناگونی که اندیشمندان و کارشناسان علوم تربیتی و روانشناسی در مورد کودک ابراز داشتهاند، حوزه این مناقشات را پیش از پیش تشدید کرده است. گاه به اقتضای شرایط سنی، تجارب اندک و فقرشناختی، اندام به ظاهر خرد و شرایط روانی خاص، اورا موجودی آسیب پذیروکم اطلاع شمردهاند که قدرت حفاظت از خود را در برابر دشواریها و حوادث ندارد و بزرگترها باید ازاو مراقبت کنند؛ وگاه شخصیتهایی همچون فرانچسکوی قدیس، او را رهبر بزرگسالان دانستهاند ویا مثل تارکوفسکی، کودک را بالغتراز بزرگان معرفی کردهاند.
زندگانی ما آدمها، همه شیرینی و گوارایی خود را وامدار روزگار خردی است. بزرگسالی، چندان چنگی به دل نمیزند و اگر هم بزرگسالیمان، دلنواز و چاره ساز است، همه دلنوازی خود را از همان هفته نخستین دارد. شاید اینکه شمارهفت، در همه فرهنگهای بشری، سپندینه است به خاطرهمین هفت سال پچگی است.
روانشناسان میگویند، کودک کوچک شده بزرگسالان نیست، بلکه شخصیتی مستقل و هویتی جداگانه است. این هویت خاص، ویژگیهای منحصر به خود دارد که برخی از اهم آنها بدین قرار است:
کودک عواطفی پاک و روحی لطیف دارد.
کودک کنجکاو و عاشق دانستن است.
کودک اکراه و تحمیل را نمیپسندد.
کودک در بیان خواستهها و ابراز مقاصد خود صریح و صادق است.
کودک، کینه توزی و غرض ورزی نمیکند.
کودک ریا و تزویر نمیکند.
کودک در زمان حال زندگی میکند و به ماضی و مستقبل نمیاندیشد.
کودک دارای ذهنی بسیط و سازمان یافته است.
کودک اهل محافظه کاری و خطرگریزی نیست.
کودک تعصب نمیورزد.
کودک عاشق بازی است.
کودک متکی به والدین است.
اگر کودک، به خودی خود دارای اهمیت زیادی است، باید این نکته را افزود که: به همان میزان یا حتی بیش از آنکه کودک جلوهای از بزرگسالی باشد، بزرگسال جلوه کودکی است؛ زیرا هر بزرگسال، حتی هر خالقی، زندگی را با کودکی آغاز کرده است و این امر از دوران قبل از تاریخ تاکنون، بر این منوال استمرار داشته است.
سعی نگارنده بر این است تا تعریفی از مفهوم کودک و دوران کودکی، با آوردن نکاتی چند از آرا و اندیشههای روانشناسان، در زمینه خصوصیات نظام شناختی حاکم بر ذهن کودک و ارتباط آن با دنیای عارفانه، درصدد کشف و جستجوی همانندی میان این دو برآید وضمن بازکاوی قابلیتهای فطری و روان شناختی دوران کودکی، عرفان حقیقی و ملکوت عالم کودکی مورد بررسی قرار گیرد و با پرداختن به عوالم ملکوتی و ویژگیهای کودکانه، تبیین مناسبات و حقیقت مشترک میان دو امر «کودکی» و «عرفان»مقایساتی میان «کودکان »و «عارفان» به عمل آید تا با کشف همانندی و پیوند ظریف وژرف میان آنها، نشان داده شود که کودکان به حقیقت عارفاند.