مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم
یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان
اندرو گاویست تنها خوشدهان
(در جهان جزیره یی سرسبز هست که در آن گاوی خوش خوراک تنها زندگی می کند)
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و منتجب
(تا شب تمام علفهای صحرا را می چرد و درشت و بزرگ و سرحال می شود)
شب ز اندیشه که فردا چه خورم
گردد او چون تار مو لاغر ز غم
(شب از فکر آن که فردا چه خواهم خورد، از غصه چون تار مو باریک می شود)
چون برآید صبح گردد سبز دشت
تا میان رسته قصیل سبز و کشت
(چون صبح شود، دشت سرسبز میگردد، علف سبز و کشتزار تا کمر قد می کشد)
اندر افتد گاو با جوع البقر
تا به شب آن را چرد او سر به سر
(گاو با گرسنگی شدید به آن چمنزار می افتد و تمام آن علفها را میچرد)
باز زفت و فربه و لمتر شود
آن تنش از پیه و قوت پر شود
(دوباره درشت و فربه و چاق می شود و تنش پر از چربی و نیرو می گردد)
باز شب اندر تب افتد از فزع
تا شود لاغر ز خوف منتجع
(باز شب از ترس گرفتار تب و لرز میشود، چنانکه از خوف چراگاه لاغر و نزار میگردد)
که چه خواهم خورد فردا وقت خور
سالها اینست کار آن بقر
(با خود می گوید: فردا که وقت چرا فرا رسد، چه خواهم خورد؟ سالهاست که کار آن گاو همین است)
هیچ نندیشد که چندین سال من
میخورم زین سبزهزار و زین چمن
(هرگز نمیاندیشد که چندین سال است که من از این چمنزار و چراگاه میخورم)
هیچ روزی کم نیامد روزیم
چیست این ترس و غم و دلسوزیم
(هیچ روزی، روزی من کمبودی نداشت، پس این بیم و اندوه و حسرت برای چیست؟)
باز چون شب میشود آن گاو زفت
میشود لاغر که آوه رزق رفت
(بار دیگر چون شب فرا رسد، آن گاو ستبر لاغر میشود که وای! روزی من تمام شد)
نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کو همی لاغر شود از خوف نان
(نفس! آن گاو، و آن دشت دنیاست. نفس از ترس نان لاغر میشود)
که چه خواهم خورد مستقبل عجب
لوت فردا از کجا سازم طلب
(می گوید:در روزهای آینده چه خواهم خورد، غذای فردا را از کجا خواهم جست؟)
سالها خوردی و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضی نگر
(سالها خورده ای، خوراک تو کم نیامده است، فکر آینده را ترک کن به گذشته توجه کن )
لوت و پوت خورده را هم یاد آر
منگر اندر غابر و کم باش زار
(خورد و خوراکی را هم ، که تاکنون خورده ای، به خاطر بیاور، با نگرانی به آینده نگاه مکن و کمتر نالان باش)
ص383 از کتاب:
نثر و شرح مثنوي شريف/ عبدالباقي گولپينارلي؛ ترجمه و توضيح توفيق ه. سبحاني.- تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۳۷۱.
حکایت گاو خوش خوراک، حکایت دل نگرانی های بیخود ما آدم هاست. حکایت همان ترس ها و نگرانی هایی است که هیچ وقت اتفاق نمی افتد، فقط لحظه هایمان را هدر می دهد.
عادت کرده ایم هر روز یک دل مشغولی پیدا کنیم.
خداوند متعال، برای انسان، زندگی همراه با ترس و غم را نپسندیده است و ما را به پیروی از برنامه هدایتی خود فراخوانده تا ترس از آینده و غم و غصه گذشته از زندگی ما رخت بربندد: فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ پس هر کس که از هدایت من پیروی کند، پس ترسی بر او نیست و غمناک نمی شود. (بقره، 38)
اگر ایمان به خدا و امداد و رحمت او در وجود انسان تقویت شود، بسیاری از غم ها و غصه ها از بین می رود: الَّذینَ امَنُوا وَ لَم یَلبِسوُا ایمانَهُم بِظُلمٍ اولئکَ لَهُمُ الأمنُ وَ هُم مُهتَدوُن (انعام / 82) «آنانکه ایمان به خداوند آورده و ایمان خود را به ظلم و «شرک» نیالودند، برای آنها امنیت و آرامش است و هم آنها به حقیقت (به سر منزل سعادت) هدایت یافته اند.»
و به زبان رباعیات خیام:
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نَئی غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم نقد را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن درگذریم
با هفت هزار سالکان سر به سریم
و یا
به زبان معلم ماوراءالطبیعه که با کلامش جان انسانهای بسیاری را نجات بخشید، خانم فلورانس اسکاول شین آفریدگار کتاب: چهار اثر از فلورانس اسکاول شین(چهار اثر از فلورانس اسکاول شين/ ترجمه گيتي خوشدل) در صفحه342: ای کمایمانان چرا هراسانید! مبحثی دارد با عنوان زنهار مضطرب نشوید! برخی از دوستداران حقیقت که امروزه از اساتید این مرز و بوم هستند چهارده بار این اثر را خوانده و هر بار نکته ای جدید از آن کشف و علمی بر ایمان و معلوماتشان افزوده می دانند.
و در روزهای پر اضطراب و التهاب امروز بیش از پیش محتاج نگاه این آموزگاران روح و جان هستیم.
با کتب خوب:
شکر کنيد و رشد کنيد= Be grateful & grow/ نويسنده سجاد شباني قهرودي (سين. شين. قاف).- تهران: آرنا، ۱۳۹۵.
جايگاه رزق انسان در هستي/ اصغر طاهرزاده؛ [به سفارش] گروه فرهنگي الميزان.- اصفهان: لبالميزان، ۱۳۸۵.
...
و حکایت همچنان باقی است
به امید دیدن زیبایی و خوبی در تمام لحظات حتی این روزهای کرونایی. نعمتها هم هست حتی در این روزهای سرشار از هشدار و اخبار منفی و شیوع ترسها...
مثلا اگر ماجرای کرونا در جهان هستی شیوع پیدا نمی کرد شاید آتش یک جنگ خانمانسوز در جایی برپا می شد، چنانچه اواخر سال گذشته در سفری به خلیج فارس به علت شایع شدن حمله از جانب آمریکا، اجازه ورود به برخی جزایر مقل هرمز به گردشگران داده نشد.(اضطراب آن لحظات)، بعد سیلهای اواخر بهمن و خرابی ها(اضطراب) و اخبار و شایعات آن و از این دست مطالب همیشه در روزگاران بوده... اضطراب کمبود، ترس و... این دست مسائل آدمی را به خواندن دوباره و دوباره ی حکایت گاوی در چمنزار وا می دارد تا خوشه چین دنیای آرام ادبیات شویم و نمگر اندر غابر و کم باش زار شویم!