سرگذشت نهجالبلاغه ويژه نوجوانان/ نويسنده حسن روش؛ ويراستار محمدعلي فقيهي.- تهران: بنياد نهجالبلاغه، ۱۳۷۹. (مناسب نوجوان و سطوح بالاتر هم)
ماجرای زندگی من اینگونه آغاز گردید. پیامبر اسلام از حج خانه خدا بازگشتهاند و حضرت علی علیهالسلام را به دستور خدا به جانشینی خود انتخاب کردهاند. من هنوز در وجود صاحبم پنهان هستم. اما شاهدم که مردم این رهبری را به او تبریک میگویند و بعد ماجرای روز غدیر را به فراموشی سپردند. کسی نمیتوانست صاحبم را درک کند. رسول خدا درگذشت. مدتی بعد تنها یادگار ایشان شهید شد. در نیمههای شبی که آن بانو را به خاک سپردند، یکمرتبه بخشی از من بر سر زبان علی افتاد و همراه با اشک جاری شد. پس از این ماجرا در پشت پرده ی خاموشی کام او ماندم. زندگی برای صاحبم بسیار تنگ و سخت شد. بعد از سالها روزی ابن عباس که شاگرد مولا بود، از روزهای تلخ گذشته سوال نمود. یکباره چهره مولایم برافروخته شد. من در سینه او به جوشش درآمدم و بر زبان او خطبه ای محکم و پرمعنا شدم به نام شقشقیه! گاه گاهی از عمل حاکمان دلتنگ میگردید و قلم و کاغذ به دست میگرفت و من از نوک قلم او بر روی کاغذ نقش می بستم. گاه حضرت من را که سخنان تندی بودم برای معاویه در نامه می فرستاد. من در درون وجود صاحبم سنگینی شدیدی احساس می کردم. هر بار بخشی از من به صورت خطابه های آتشین بر زبان او جاری میگشت. امیدوار بودم کلامش را به جان بخرند و از او اطاعت نمایند. اما افسوس! تا این که رمضان سال 40 هجری من در آخرین کلام او به صورت وصیتنامه شکل گرفتم. سرانجام صاحب من رستگار گردید! بخش بزرگی از من به همراه روح سترگ و ملکوتی مولایم به پرواز درآمد، تا قصههای ناگفته را در بهشت با برادرش رسول خدا و همسرش زهرا بازگو کند و پارهای از من در سینههای عاشقان حضرتش ماوی گرفت، ت به کسانی که از دیدار مولایشان محروم ماندند منتقل شود. در بدرقه اش به خانه ابدی، وقتی او را در قبر نهادند، من که لذت همنشینی او را سالها درک کرده بودم، خود را تنها و غریب یافتم. بانگ برآوردم: ای خالق من، من از توام و بینام و نشانم و میخواهم به جایگاهم بازگردم... ناگهان صدایی برآمد و گفت: تو یادگاری از من هستی! در دنیا بمان، تا تو را بخوانند و بفهمند که علی از مردم روزگار خود چه کشید. من تنهای تنها در کنار یادگاران دیگرش در انتظار سرنوشتی نامعلوم به سر بردم.
بعد از او دوستان، بخشهایی از من را بر روی صفحات کاغذ روان ساختند. بعضی مرا به سینهها و حافظههای خود سپردند. من روزگار را با ترس از بین رفتن دستنویسهای باقی مانده و از یاد رفتن ذهنهای کهنه و فرسودهشده و مرگ آنها سپری می#کردم. چه مواقعی که از ترس خلفای فاسد بر زبان جاری نگشتم و در سینخ مومنان دوران اختناق بسر میبردم.حال و روز من بهتر از دیگر یادگاران علی نبود تا در سال 359 هجری در خانوادهای از نوادگان پاک پیامبر، فرزندی به دنیا آمد و او را محمد نام گذاشتند که بعدها به شریف رضی یا به قول ایرانیان به سیدرضی معروف گردید. او از دانشمنئان بزرگ زمان خود و از شیعیان مولایم به شمار میرفت. قدرت فهم او در ادبیات عرب فوقالعاده بود. او در کنار تحقیقات دینی خود، یکباره متوجه من گردید. هر چه من را میخواند به عظمت کلام و علم صحبم بیشتر پی میبرد. شوق او در بررسی سخنان علی به حدی بود که تصمیم گرفت، من را جمعآوری نماید. او من را که قرنها در گوشه و کنار رها افتاده بودم، در کنار هم قرار داد و به طرز زیبایی دسته بندی نمود.
خطبهها: شامل 239 سخنرانی در حوادث مختلف، در مکانهای گوناگون از سوی مولایم،گفته شده بود.
نامهها: نوشتههایی به فرمانداران، استانداران و مخالفین حضرت که تعداد 79 نامه و عهدنامه بود.
کلمات کوتاه و حکمتآمیز: 480 جملهی پندآموز.
هر چه سیدرضی در دریای کلام مولایم علی علیهالسلام شنا میکرد به فصاحت و بلاغت و نکتهسنجیهای ظریف صاحبسخن پی میبرد.
دیگر اکنون من رها شده و پراکنده نبودم. او مرا به شکل کتابی زیبا درآورد و به من تولدی دوباره داد. در پایان کارش اسمی پرمعنا برای من برگزید. و بر روی من این اسم و عنوان را نوشت: نهجالبلاغه!