شیعیان اهل حلب و عزاداری ایام عاشورای آنان و رسیدن شاعری غریب در مثنوی معنوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
(روز عاشورا همهی مردم حلب شب در دروازه ی حلب)( شیعیان در آن روزگار در شهر حلب اکثریتی داشتهاند)
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
(گروهی عظیم از زن و مرد جمع میشوند و عزای خاندان پیامبر را برپا میدارند)
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
(شیعه روز عاشورا برای واقعهی کربلا نوحه و ناله می کنند و می گریند)
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
(آن ستمها و رنجهایی را که خاندان پیامبر از یزید و شمر دیده اند، بر زبان می آورند)
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
(نعره های آنان با افغان به هم می آمیزد و صحرا و بیابان از فریاد پر می شود)
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
(روز عاشورا شاعری غریب از راه رسید و آن زاری و گریه ها را شنید)
شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد
قصد جست و جوی آن هیهای کرد
(شهر را رها کرد، روی به جانب باب انطاکیه گذاشت، خواست که درباره آن هیاهو جستجو کند)
پرس پرسان میشد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد
(برای جستجو پرسانپرسان میرفت و میپرسید که این اندوه برای چیست، چه کسی را چنین ماتمی پیش آمده است؟)
این رئیس زفت باشد که بمرد
این چنین مجمع نباشد کار خرد
(کسی که مرده است باید سرور بزرگی باشد، چنین اجتماعی کاری کوچک نیست)
نام او و القاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل دهید
(نام و القاب او را برایم بگویید، من مردی غریبم و شما اهل اینجایید)
چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او
(نام او و پیشهی او چیست، چه صفاتی دارد؟ به من بگویید تا در مناقب او مرثیهیی بسرایم)
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا ازینجا برگ و لالنگی برم
(مردی شاعرم، مرثیهیی بسرایم تا ازاینجا توشه و لقمهیی نصیبم شود)
آن یکی گفتش که هی دیوانهای
تو نهای شیعه عدو خانهای
(یکی از کسانی که این سخنان را شنید، گفت: مرد! مگر تو دیوانهیی؟ یا شیعه نیستی و دشمن خاندان پیامبری؟)
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست
(مگر نمیدانی روز عاشورا روز عزای جانی است که برتر از یک قرن است؟)
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
(کی ممکن است که این اندوه در نظر انسان مومن حقیر باشد، عشق گوشواره(حسین) به اندازهی عشق گوش(پیامبر) است).
پیش مؤمن ماتم آن پاکروح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
(سوگواری آن روح مقدس در نظر مومن از صد طوفان نوح مشهورتر است)
گفت آری لیک کو دور یزید
کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
(شاعر گفت: آری صحیح است، اما دوره یزید کی بوده است؟ خبر این اندوه چه دیر به اینجا رسیده است؟)
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
(چشم نابینایان هم آن زیانکاری را دید، گوش ناشنوایان هم آن ماجرا راشنید!)
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا
(آیا شما تاکنون خواب بودید که اکنون در عزای او جامه چاک میکنید؟)
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
(پس ای خقتگان برای خود عزا بگیرید، زیرا که این خواب سنگین مرگی زشت است )
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست
(چون روح پادشاهی از زندانی رها شد، چرا جامه چاک کنیم و دست حسرت بخاییم)
چونک ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
(چون خاندان پیامبر پادشاهان دین بودهاند، وقتی بند زندان را شکستند، برای آنان هنگام شادمانی است)
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
(آنان کنده و زنجیر را گستند و به سراپرده الهی رفتند)
روز ملکست و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره ازیشان آگهی
(اگر ذره ای از حال ایشان خبر داری، میدانی که امروز برای آنان روز پادشاهی، روز خوشی و سلطنت است)
ور نهای آگه برو بر خود گری
زانک در انکار نقل و محشری
(اگر خبر نداری برو و به حال خودت گریه کن زیرا که انتقال به عالم دیگر و رستاخیز را انکار میکنی)
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
(بر دل و دین خراب خود نوحهسرایی کن که چیزی جز این خاک کهن را نمی بیند)
ور همیبیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشمسیر
(اگر چیز دیگری میبیند، پس چرا شجاع، متوکل و چشمسیر نیست؟)
در رخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
(پس شادابی شراب دین در رخسار تو کجاست؟ اگر دریا را دیدهای، پس دست بخشندهات کو؟)
آنک جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کو دید آن دریا و میغ...
(کسی که جویبار را ببیند از آب دریغ نمیکند، مخصوصا کسی که آن دریا و ابر الهی را دیده باشد!)
نکته:
در شرح این ابیات عادتهایی که از احادیث مجعول پیدا شده است نیز چند مورد بیان شده است!
در دیوان کبیر نیز مولانا در غزلی با مطلع:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
همان علاقه را با صمیمتی بینظیر و عمیق به صورت مرثیهیی بر زبان میآورد و حکایت را به مصداق فرموده امام باقر علیهالسلام که هر زمینی کربلا و هر روزی عاشوراست، به آن مقصود بیان کرده است که باید همیشه حضور قلبی داشت، از حق و حقیقت نباید جدا شد و تعلیم میدهد که فقط در زمانهای معین و به شیوه معین نباید به یاد خدا بود، بلکه باید دائم الحضور بودن را آموخت.
منتخب:
صص130 تا 140
نثر و شرح مثنوي شريف/ عبدالباقي گولپينارلي؛ ترجمه و توضيح توفيق ه. سبحاني.- تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۳۷۱.