حکایت شیعیان اهل حلب در مثنوی ترجمه توفیق سبحانی
۱۳۹۹-۰۶-۰۱
مولانا حکایتی به مصداق فرموده امام باقر علیه‎السلام که هر زمینی کربلا و هر روزی عاشوراست، به آن مقصود بیان کرده است که باید همیشه حضور قلبی داشت، از حق و حقیقت نباید جدا شد و تعلیم می‎دهد که فقط در زمانهای معین و به شیوه معین نباید به یاد خدا بود، بلکه باید دائم الحضور بودن را آموخت.

شیعیان اهل حلب و عزاداری ایام عاشورای آنان و رسیدن شاعری غریب در مثنوی معنوی
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
(روز عاشورا همه‎ی مردم حلب شب در دروازه ی حلب)( شیعیان در آن روزگار در شهر حلب اکثریتی داشته‎اند)
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
(گروهی عظیم از زن و مرد جمع می‎شوند و عزای خاندان پیامبر را برپا می‌دارند)
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
(شیعه روز عاشورا برای واقعه‎ی کربلا نوحه و ناله می کنند و می گریند)
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
(آن ستمها و رنجهایی را که خاندان پیامبر از یزید و شمر دیده اند، بر زبان می آورند)
نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت
پر همی‌گردد همه صحرا و دشت
(نعره های آنان با افغان به هم می آمیزد و صحرا و بیابان از فریاد پر می شود)
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
(روز عاشورا شاعری غریب از راه رسید و آن زاری و گریه ها را شنید)
شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد
قصد جست و جوی آن هیهای کرد
(شهر را رها کرد، روی به جانب باب انطاکیه گذاشت، خواست که درباره آن هیاهو جستجو کند)
پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد
(برای جستجو پرسان‎پرسان می‎رفت و می‎پرسید که این اندوه برای چیست، چه کسی را چنین ماتمی پیش آمده است؟)
این رئیس زفت باشد که بمرد
این چنین مجمع نباشد کار خرد
(کسی که مرده است باید سرور بزرگی باشد، چنین اجتماعی کاری کوچک نیست)
نام او و القاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل دهید
(نام و القاب او را برایم بگویید، من مردی غریبم و شما اهل اینجایید)
چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او
(نام او و پیشه‎ی او چیست، چه صفاتی دارد؟ به من بگویید تا در مناقب او مرثیه‎یی بسرایم)
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا ازینجا برگ و لالنگی برم
(مردی شاعرم، مرثیه‎یی بسرایم تا ازاینجا توشه و لقمه‌یی نصیبم شود)
آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای
تو نه‌ای شیعه عدو خانه‌ای
(یکی از کسانی که این سخنان را شنید، گفت: مرد! مگر تو دیوانه‌یی؟ یا شیعه نیستی و دشمن خاندان پیامبری؟)
روز عاشورا نمی‌دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست
(مگر نمی‎دانی روز عاشورا روز عزای جانی است که برتر از یک قرن است؟)
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
(کی ممکن است که این اندوه در نظر انسان مومن حقیر باشد، عشق گوشواره(حسین) به اندازه‎ی عشق گوش(پیامبر) است).
پیش مؤمن ماتم آن پاک‌روح
شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوح
(سوگواری آن روح مقدس در نظر مومن از صد طوفان نوح مشهورتر است)
گفت آری لیک کو دور یزید
کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
(شاعر گفت: آری صحیح است، اما دوره یزید کی بوده است؟ خبر این اندوه چه دیر به اینجا  رسیده است؟)
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
(چشم نابینایان هم آن زیانکاری را دید، گوش ناشنوایان هم آن ماجرا راشنید!)
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا
(آیا شما تاکنون خواب بودید که اکنون در عزای او جامه چاک می‎کنید؟)
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
(پس ای خقتگان برای خود عزا بگیرید، زیرا که این خواب سنگین مرگی زشت است )
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست
(چون روح پادشاهی از زندانی رها شد، چرا جامه چاک کنیم و دست حسرت بخاییم)
چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
(چون خاندان پیامبر پادشاهان دین بوده‌اند، وقتی بند زندان را شکستند، برای آنان هنگام شادمانی است)
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
(آنان کنده و زنجیر را گستند و به سراپرده الهی رفتند)
روز ملکست و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره ازیشان آگهی
(اگر ذره ای از حال ایشان خبر داری، می‎دانی که امروز برای آنان روز پادشاهی، روز خوشی و سلطنت است)
ور نه‌ای آگه برو بر خود گری
زانک در انکار نقل و محشری
(اگر خبر نداری برو و به حال خودت گریه کن زیرا که انتقال به عالم دیگر و رستاخیز را انکار می‏کنی)
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمی‌بیند جز این خاک کهن
(بر دل و دین خراب خود نوحه‎سرایی کن که چیزی جز این خاک کهن را نمی بیند)
ور همی‌بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم‌سیر
(اگر چیز دیگری می‎بیند، پس چرا شجاع، متوکل و چشم‌سیر نیست؟)

در رخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
(پس شادابی شراب دین در رخسار تو کجاست؟ اگر دریا را دیده‎ای، پس دست بخشنده‎ات کو؟)
آنک جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کو دید آن دریا و میغ...
(کسی که جویبار را ببیند از آب دریغ نمی‌کند، مخصوصا کسی که آن دریا و ابر الهی را دیده باشد!)
نکته:
در شرح این ابیات عادتهایی که از احادیث مجعول پیدا شده است نیز چند مورد بیان شده است!
در دیوان کبیر نیز مولانا در غزلی با مطلع:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
همان علاقه را با صمیمتی بی‎نظیر و عمیق به صورت مرثیه‎یی بر زبان می‎آورد و حکایت را به مصداق فرموده امام باقر علیه‎السلام که هر زمینی کربلا و هر روزی عاشوراست، به آن مقصود بیان کرده است که باید همیشه حضور قلبی داشت، از حق و حقیقت نباید جدا شد و تعلیم می‎دهد که فقط در زمانهای معین و به شیوه معین نباید به یاد خدا بود، بلکه باید دائم الحضور بودن را آموخت.
منتخب:
صص130 تا 140
نثر و شرح مثنوي شريف/ عبدالباقي گولپينارلي؛ ترجمه و توضيح توفيق ه. سبحاني.- تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ‎۱۳۷۱.

 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.