چشم مرا روشن کن: برگزيده داستان‌ها به کوشش ساسان ناطق
۱۳۹۹-۰۸-۰۶
کتاب چشم مرا روشن کن، برگزيده‎ای از حدود دویست و بیست داستان نوشته شده برای جشنواره بین‎المللی امام هشتم است.

چشم مرا روشن کن: برگزيده داستان‌هاي جشنواره بين‌المللي امام رضا (ع)/ به کوشش: ساسان ناطق.- تهران: شرکت انتشارات سوره مهر، ‎۱۳۹۰.
کتاب چشم مرا روشن کن، برگزيده‎ای از حدود دویست و بیست داستان نوشته شده برای جشنواره بین‎المللی امام هشتم است. محورهای ایده‎های نو با درونمایه قوی، پرهیز از کلی‎گویی، تنوع زاویه دید و خلاقیت در پرداخت، سی داستان این کتاب را مشخص نمود.
عنوان برخی از داستان‌ها عبارتند از: «نه آن یونسی که می‌شناختم»؛‌ «آن شب که معجزه شد»؛ «پنجره‌های حرم»؛ «طوقی»؛ «گنبد طلا»؛ «نامه‌ای به آسمان»؛ «پرواز در حرم» و «خاتون».

آقای امام رضا (ع)
مهدی زارع
1
به نام خداوند بخشنده و مهربان. آقای امام رضای عزیز؛ سلام . امیدوارم حال تان خوب باشد و به قول ننه ام، نور به قبرتان ببارد. من کاظم هستم؛ پسر محمد جعفر. غرض از مزاحمت اینکه می خواستم کمی مرد و مردانه با شما حرف بزنم. این تابستان که بیاید، یازده سالم پر می شود و می روم توی دوازده سالگی؛ یعنی کلاس پنجم. پس می بینید آن قدرها هم بچه نیستم که بخواهم از روی بچه گی برایتان نامه بنویسم . راستش، برای خودم چیزی نمی خواهم آقای امام رضا (ع). به قول پدرم، چهار ستون بدنم سالم است و می توانم کار کنم. تابستان که بیاید، می روم شاگردی یا آدامس فروشی و هر چیزی که بخواهم، برای خودم و خواهرم آسیه، می خرم، در درس هام هم مشکل ندارم، معدل پارسالم بیست شد. امسال هم آن قدر می خوانم که از بیست کمتر نشوم. من ... در حقیقت می خواهم برای پدرم دعا کنم. راستش را بخواهید، پدر من ... پدر من مرده شور است. یعنی اول مرده شور نبود بعدا مرده شور شد! اولش کارگر سر فلکه بود ولی بعد که از کار زیاد قلبش درد گرفت و دیگر نتوانست کار کند، رفت شد مرده شور که به قول خودش کارش کمی سبک تر است! خیلی وقت ها خجالت می کشم به دوست هام بگویم پدرم این کاره است. آخر می دانی، بچه ها مسخره ام می کنند و می گویند مرده شور پدر مرده شورت را ببرند مرده شوره ها .... از همه بیشتر، اصغر مسخره ام می کند که هم محلی امان است و همیشه هم خبر چینی ام را می کند اما وقتی بابای خودش مرد و بابام او را شست و کرد زیر خاک، از من بیشتر بدش گرفت و حالا هم سایه ام را با تیر می زند. با این حال ، من اصلا خجالت نمی کشم. پدرم همیشه می گوید کار عار نیست. خدا کند کمرت زیر منت کسی نباشد. مرده شوری هم برای خودش شغل است. اگر مرده شور نباشد که دنیا را گند بر می دارد.
ولی ننه ام ناراحت است از شغل بابام و بعضی وقت ها با هم دعوا و مرافعه راه می اندازند.
از این حرف ها بگذریم؛ راستش را بخواهی، چند ماهی است که پدرم درد قلبش دوباره برگشته و افتاده تو جا. ننه ام با پول رخت شوری؛ کلی خرج دوا و دکتر داده ولی هنوز حال پدرم خوب نشده. اتفاقا دارد روز به روز هم بدتر می شود. آقا مراد ، همسایه امان، دیشب که آمده بود خانه مان، کمی برای پدرم گریه کرد و گفت: جان در نمی کند، رفتنی است.
زنش کبری خانم هم گفت: راحت می شود از دست این زندگی نکبتی.
ننه ام تا نصف های شب گریه کرد و هی نالید و زمین و زمان و خدا و پیغمبر را نفرین کرد و باز دستش را دندان گرفت و استغفرالله گفت! خیلی وقت ها کارش همین است. هی می نالد که خدا برای آن هایی که پول دارند، خداست نه برای ما بدبخت‎های بی پول. آقا معلم‌مان می گوید خدا برای همه خداست و گدا و پول دار برایش فرقی نمی کند. این شد که تصمیم گرفتم خودم کاری کنم و از خدا برای خوب شدن پدرم کمک بخواهم ولی چون خبری نشد، ناچار شدم برای شما از مریضی پدرم بگویم تا شاید شما بتوانید از خدا بخواهید خوبش کند. ننه ام می گوید اگر بخواهی دعایت مستجاب شود، باید از یک آدم خوب بخواهی دعایت را به گوش خدا برساند. من هم جز آقای رحیمی، آقای معلم مان و شما، آدم خوب نمی شناسم! ولی از شما چه پنهان، از آقای رحیمی هم خجالت می کشم. به همین خاطر دست به دامن شما شده ام. پس ای آقای امام رضای عزیز، تو را به هر کس که دوستش داری، پدرم را خوب کن و ننه ام را از این بدبختی نجات بده. قول می دهم دیگر هیچ وقت به کسی فحش ندهم و نمازهایم را سر وقت بخوانم. قول می دهم.
ای نامه که می روی به سویش؛ از جانب من ببوس رویش. دیگر عرضی ندارم جر آرزوی سلامتی شما. قربانت کاظم.
ضریح را بوسید. نامه را از میان سوراخ های ضریح انداخت داخل. به زور خودش را از میان زائرین بیرون کشید و رفت.
2
آقای امام رضای عزیزم! سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. الان که این نامه را می نویسم، دو هفته ای از نامه ای که برایت نوشتم، می گذرد ولی هنوز خبری از خوب شدن پدرم نیست. نمی دانم چی شده که به دعایم جواب ندادی. شاید سرت شلوغ است و نرسیده ای برایم کاری بکنی. اگر هم باید یک چیزی نذر کنم تا پدرم خوب شود، باشد ... حرفی ندارم. قول می دهم اگر حال پدرم خوب شد، یک سوم سود فروش آدامس هایم را نذرت کنم. اگر هم فکر می کنی کم است، باشد، تو پدرم را شفا بده، نصف سودم را می دهم. دیگر حرفی نداری؟ منتظرم خوبش کنی، هر چه زودتر. قربانت کاظم.

3
آقای امام رضا (ع) سلام. واقعا که! اصلا توقع نداشتم این قدر بی خیال باشی و کاری برایم نکنی. من که گفتم هم پسر خوبی می شوم و هم نصف سود فروش آدامس هایم را نذرت می کنم وای الان دو ماه گذشته و تو کاری نکردی. حتما باید پدرم بمیرد که از این بی خیالی دست برداری؟ یک کار از تو خواستم برایم انجام بدهی؛ آن هم داری پشت گوش می اندازی؟ آخر تا کی باید برایت نامه بنویسم و التماست کنم؟ پس چرا کاری نمی کنی؟ حال پدرم روز به روز بدتر می شود و حال و روز مادرم سیاه است. پس چرا کاری نمی کنی؟ دیگر چه می خواهی که به دعاهایم جواب نمی دهی؟ همه سود فروش آدامس هایم خوب است؟ باشد ... قبول. تو پدرم را شفا بده. قول می دهم همه سود فروش آدامس هایم را نذرت کنم. دیگر چه بهانه ای برای جور کردن داری؟ دیر نکنی؟ قربانت کاظم.

4
سلام آقای امام رضا. الان که دارم این نامه را می نویسم، می خواهم برای آخرین بار حرف هایم را به تو بزنم. انگار ننه ام راست می گفت که خدا و پیغمبر فقط مال پولدارهاست. دستت درد نکند با این شفا دادنت! پدرم حالش خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. حالا ننه ام بالای سر پدرم نشسته و منتظر است بابام نفس های آخرش را بکشد. من که می دانم همین امروز فردا بابایم می میرد؛ فقط می خواستم بگویم برو به همان پول دارهایی برس که صد هزار تومان، صد هزار تومان نذرت می کنند. تو را با آدم های بدبخت مثل ما چه کار؟ دیگر هم نه نمازهایم را می خوانم نه می آیم این جا پا بوست. اصلا دلم می خواهد یک آدم بد باشم تا همه از دستم بنالند. آخر چه فرقی می کند که آدم خوبی باشی ولی دعایت مستجاب نشود؟ تو هم برو با آن شفا دادنت. دیگر کاری به کارت ندارم. خداحافظ.
این بار نیز نامه را داخل ضریح انداخت و بی آن که ضریح را ببوسد، رفت.

5
آقای امام رضای عزیز، سلام. الهی نور به قبرت ببارد. ببخشید که دیر آمدم. آخر می دانید اصلا انتظارش را نداشتم. وقتی آن روز، آن چند نفر را فرستادی تا بابایم را ببرند بیمارستان برای دوا و درمان، باورم نمی شد. وقتی ننه ام پرسید از کجا آمده اند؛ گفتند از طرف تو. این طوری بیشتر خجالت کشیدم. مرا ببخش آقای امام رضا که آخرین بار آن طور باهات  حرف زدم. آخر می دانی، اعصابم خرد بود ولی حالا راحتم. توی این سه ماهی که گذشت، خیلی جیزها برایم معلوم شد. فهمیدم اگر خدا یادش رفته ما هستیم! لااقل تو را داریم که به دادمان برسی. بابام الان حالش خوب است. از بیمارستان مرخصش کردند، همان چند نفر آمدند دنبالش و او را آوردند این جا. الان هم همین جا، توی همین مرقد خودت هست. دارد کار ... یعنی خادمی می کند. نمی دانم با چه زبانی از شما تشکر کنم. الان دیگر نه تنها کسی مسخره ام نمی کند بلکه همه یک جور دیگر نگاهم می کنند. یک جوری که احساس بزرگی می کنم. بابام گفته دیگر نمی خواهد این دو، سه هفته آخر تابستان بروم آدامس فروشی ولی من نمی توانم؛ چون باید نذرت را ادا کنم. فقط یک چیز، می خواستم اگر اجازه بدهی، به جای همه سود فروش آدامس ها، همان یک سوم را بدهم! چون تو پول داری و احتیاجی به پول من نداری. آخر آسیه خواهرم، خیلی وقت است دلش  می خواهد یک دوچرخه داشته باشد می خواهم تا آخر تابستان کار کنم و برایش دوچرخه بخرم. قبول؟ بگو که قبول کرده ای. باز هم دستت درد نکند.
حالا که بابام این جا کار می کند، سعی می کنم بیشتر به پابوست بیایم. قربان بزرگی ات بروم آقای امام رضا. امیدوارم همه را به مراد دل شان برسانی. قربانت کاظم.
نامه را داخل ضریح انداخت. ضریح را چند بار بوسید و مثل آدم بزرگ ها عقب عقب و در حال تعظیم رفت سمت در خروجی.

 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.