زن در ادبیات فارسی رسالت های چندگانه ای را بر عهده دارد؛ گاه مظهر عشق و دلدادگی است و عاشق است، گاه معشوق است، زمانی همسر است و در وقتی دیگر در مقام مادری دلسوز و فداکار و مربی تربیتی خانواده گاه زن مظهر پارسایی و توکل است و زمانی مظهر زهد و پرهیزگاری، گاه مظهر خردمندی و سیاستمداری و میهن پرستی است و در جایگاهی دیگر کینه توز و فتّان.
در خصوص مقام زن در نقش مادر در ادبیات ما بسی سخن ها رفته است. زن در این جایگاه سمبل فداکاری، ایثار، شکیبایی و عاطفه است و پرورش دهنده فلاطون ها و سقراط ها.
ادب کهن فارسی، یکی از غنیترین ادبیات جهان است، چه در گسترهی حماسه که شاهنامهی فردوسی نمونهی برجستهی آن است، چه در عرصهی قصههای عاشقانه و عامیانه که هزار و یک شب با اصل هند و ایرانی خود نمونهی بارزی از آن هستند و چه در گسترهی منظومههای عاشقانه که شاعران سخنپروری چون گرگانی، نظامی، جامی و دیگران داستانهای کهن را به نظم درآوردهاند. داستانهای عاشقانهای که زنان در آنان نقش فعال دارند و شخصیت و موقعیت این زنان نشانی از نگاه زمانهی باستان به زن در خطهی ایران میباشد.
«در آثار حماسی کوشش مادر در نجات فرزند از چنگ دشمن به عنوان نقطه عطف حماسه و تاریخ معرفی می شود و صفاتی چونان مادر پرهیز، خردمند مام، آرایش روزگار و اندرز ده بدو نسبت داده شده است.»
و از این گونه است فرانک زن آبتین و مادر فریدون که پس از کشته شدن شوهرش به دست ضحاک ماردوش، از بیم وی فرزند را به بر می گیرد و به مرغزاری می برد تا صدمه نبیند و زنده بماند. در قاموس زندگی، برای مادر، داشتنِ چنین آرزویی، سرآغاز وارستگی ها و نقطه همه پاکبازی هاست. این مادر تنها، و مادر فرزندی آزاده است که جز اویی ندارد، سرانجام با تدبیر او را از کشور خارج می کند و به مردی پاک دین و پارسا می سپارد. پاک دین طفل را پرورش می دهد. فریدون سرانجام به وسیله مادر از ماجرا و زندگی گذشته اش آگاه می شود و تصمیم به خونخواهی می گیرد. فرانک از آشفتگی فرزند می هراسد، و در عین حال غرق غرور می شود و با پند و اندرز، او را از انجام کار نااندیشیده باز می دارد. فریدون سرانجام بر اثر راهنمایی های مادرش و به یاری مردم بر ضحاک پیروز می شود.
همین طور تدبیر و کاردانی زن به عنوان یک مادر گاهی موجب جلوگیری از جنگ میان دو کشور و نجات خانواده و ملت می گردد. سیمیندخت نیز در ادبیات زنی است که جایی بس والا دارد. در خردمندی و تدبیر بی همتاست. هنگامی که از راز دل و عشق دخترش به زال آگاه می شود به چاره کار دختر و نگهداشت جان او از خشم پدر می پردازد. سیمیندخت زنی است کاردان و ژرف بین، مانند هر همسر و مادر خوبی، درشتی مرد را به خاطر فرزند تحمل می کند و مانع از آن می شود که بگذارد خشم و تهدید شوهر از قوه به فعل در آید. خشم شوهر را درک می کند و درد او را درد خود می داند:
گزند تو پیدا گزند من است
دل دردمند تو بند من است
سیمیندخت با نرمی و ژرف نگری شوهرش را قانع می کند که از کشتن او و دخترش حاصلی به دست نخواهد آمد و باید تدبیر به کار برد و تدبیرش اینکه به عنوان سفیر از طرف شوهر پیش سام که به فرمان منوچهر به خاطر عشق به زال و رودابه به نیت جنگ آمده بود، می رود. وی بیم جان را به خاطر محبت فرزند در این رسالت به خود هموار می کند اما قبل از رفتن به عاطفه مادری از شوهرش قول می گیرد و می گوید: تو هم شرط کن که به رودابه آزار نرسانی. وی ابتدا از شوهر در باره ایمنی دختر پیمان سخت می گیرد، آنگاه دست به کار می شود و به تدبیر خویش نظر سام را نه تنها به حفظ ضرورت صلح جلب می کند، بلکه او را راضی می کند تا دخترش را برای زال به همسری برگزیند.
و همچنین است داستان تهمینه و سهراب، فرود و مادرش جریره زن سیاوش و ... که در تمام این داستان ها زن در نقش مادری اش نه تنها رنج را برای پرورش فرزند تحمل می کند بلکه به خاطر پروردن کودک ستایش می شود. حتی در مواردی که ازدواج بدون رضایت و تمایل قلبی زن صورت می پذیرد اما وقتی که همین زن مادر می شود برای تربیت نیکو و آموزش انواع فنون به فرزندان ـ که اغلب پسرند ـ تلاش می کند.
در این داستان ها با فداکاری زن و وفاداری او زمینه وجود نهاد اجتماعی سالم و دلپذیری فراهم می شود که عشق و پاکی در آن موج می زند. آنها در اوج جوانی به حفظ و نجات زندگی نه به خاطر وجود یک عشق، بلکه به خاطر فرزند و پرورش آنها می پردازند. و در واقع تمام ساختمان حیات ادبی ما در این موضوع بر پایه آن استوار است.
«خلاصه باید گفت که مادر برای تجدید ارزش حرمت زن بودنش فرزند را رها نمی کند، بلکه ریشه حفظ امید به فرزند را هر چه بیشتر در دل می پروراند که خود حرمتی مردانه است و بنابراین حرمت و شرافت تمامی زنان به بحث گذارده می شود. بدین ترتیب می بینیم که زن در حماسه ایرانی در نقش مادر مقامی والا دارد و همیشه مایه مباهات و مورد احترام فرزند است.»
همچنین در آثار عرفانی نیز از داستان های زنانی نام برده می شود که عشق فرزند را در دل و جان خود پرورانده اند. در آغاز منطق الطیر داستان مادری آمده که کودکش در آب می افتد. مادر در تکاپوی نجات فرزند، خود را به آب می زند و فرزند خود را در آغوش گرفته و شیر می دهد. در پایان عطار هم از خداوند می خواهد که ما را چون مادری مهربان در آغوش بگیرد.
شیر ده ما را ز پستان کرم
بر مگیر از پیش ما خوان کرم
در همین کتاب عطار، داستان مادر دیگری را نقل می کند که بر خاک دختر خویش نشسته و می گرید. راه بینی به سوی آن زن می نگرد و می گوید که این زن از مردان بسی جلوتر است چرا که می داند چه کسی را گم کرده که این گونه ناصبور افتاده است:
مادری بر خاک دختر می گریست
راه بینی سوی آن زن بنگریست
گفت این زن برد از مردان سبق
زانکه چون ما نیست و می دانی به حق
کز کدامین گمشده ماندست دور
وز که افتادست زین سان ناصبور
زن در جایگاه همسر
زن در فرهنگ ایرانی کانون پرورش ارزش های والای انسانی چون تربیت، عفت، عطوفت، رحمت، عشق و محبت و دهها خصلت دیگر است. شاهد این مدعی سخنان بسیار شعرا و بزرگان در مدح و ستایش زن است.
نظامی گنجوی در اسکندرنامه می سراید:
هزار آفرین بر زن خوب رای
که ما را به مردی شود رهنمای
و اسدی طوسی می گوید:
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بُد در جهان بیشتر
و سعدی نیز در بوستان این گونه می آورد که:
دلارام باشد زن نیکخواه ...
پروین اعتصامی به زیبایی و آگاهانه از حضور ارزشمند زن در خانواده یاد می کند و وی را رکن خانه هستی معرفی می کند.
در آن سرای که زن نیست انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد مرده است روان
زن از نخست بود رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان