خاطرات سفير/ نويسنده نيلوفر شادمهري؛ ويراستار اکرم دژهوست گنک.- تهران: کجاوه سخن سوره مهر، ۱۳۹۶.
...القصه! به عنوان دانشجوی ممتاز، موفق به دریافت بورس دوره دکترا در رشته طراحی صنعتی شدم. علاقه شخصی و بررسیهای مطالعاتی پیرامون موضوع رسالهام من را در انتخاب کشور فرانسه مطمئنتر کرد و سرانجام راهی پاریس شدم.
دوران تحصیل، جدای از آموزههای علمی و دانشگاهی، تجربیات زندگی اجتماعی را هم همراه دارد؛ طوری که گاهی میبینی آنقدر که در مورد دوم خیر و برکت هست در مورد اول نیست. برای من، که طراحی صنعتی را بسیار دوست داشتم، چندین سال مطالعه در این حیطه و شاخههای مرتبط با آن به خودی خود جذاب و انگیزهبخش بود؛ اما مهمتر از آن این بود که پیش از مقطع دکترا یک دانشجوی فعال تشکیلاتی بودم و این همان بستری بود که به رشتهام سمتو سو میداد. فعالیت تشکیلاتی روی نگاهم به تکنولوژی و محصولات صنعتی تاثیر داشت و روی نگاهم به مصرفگرایی، به تاثیرات محصول، به موضوع مهم سبک زندگی، و ... و خود زندگی. این باعث میشد اتفاقات روزمره را به اندازه درسهایم جدی بگیرم و گاهی برایشان برنامه بریزم و هدفم فراتر از اتفاقی کوچک، مثل صرفا "گرفتن یک مدرک دکترا" باشد.
از وقتی به خاطر دارم بحث کردهام! نه اینکه خودم بحث راه بیندازم؛ که اگر من هم نمیخواستم بروم طرف بحث، بحث میآمد طرف من! و اینچنین شد که نوعی زندگی مسالمتآمیز بین من و بحث کردن شکل گرفت و هنوز ادامه دارد. یاد گرفتهام و اعتقاد دارم مذهب بدون موضع، به غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان میرسد. نمیشود به مفاهیمی چون حق و باطل باور داشته باشی و به پیرامون خودت بیاعتنا بمانی. صد البته آنچه از انواع مسلمانها دیدم نیز قلم در تایید این جمله میزد.
پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوالهایی که درباره حجابم میشد و به خصوص درباره وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا کسی من را نمیبیند. آن که آنها میدیدند و با او سر صحبت باز میکردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری. آنها چیز زیادی از ایران نمیدانستند. اگر بخواهم دقیقتر بگویم، شناختی که از ایران داشتند فاصله زیادی حتی با واقعیت داشت؛ چه رسد به حقیقت.
و من شدم "ایران"! من باید پاسخگوی همه نقاط قوت و ضعف ایران میبودم. انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم. چارهای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آنطور که باید و شاید وظیفهام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش.
مجموعه حاضر بخشی از اتفاقاتی است که در مدت تحصیل برایم رخ داد. سال چهارم تزم وبلاگی به نام سفیر زدم و تعدادی از خاطرات مجموعه فعلی را در آن ثبت کردم. بعضی از مطالب گاه تا پانصد کامنت داشت؛ از تشویق و تحسین و ابراز احساسات و بیان لطف و محبت گرفته تا فحش و بد و بیراه به من و اسلام و ایران و ...