و به نستعین
چهل و هشتمين نشست ادبي خوانش متون كهن
پنج شنبه 14 اسفندماه 1399
با مشاركت:(كتابخانه تخصصي ادبيات، انديشگاه محترم رضوي، واحد مطالعات بانوان سازمان، بخش ترويج مطالعه و انجمن معلمان ادبيات خراسان رضوي)
موضوع: فضایل و مناقب مولای متقیان در ادبیات فارسی به مناسبت میلاد امیر بیان،
منتخب اشعار از کتاب گنجینه عرفان: قربانی اردبیلی
********************************
حکیم فردوسی طوسی(ق.4) در بینظیرترین شاهکار ادبی و حماسی جهان یعنی شاهنامه که 35 سال وقت صرف سرودن آن نمود، در وصف شاه خیبر سرود:
خداوند تاج
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیم در است
درست این سخن گفت پیغمبر است
چنین گفت پیغمبر هاشمی
به مردی نباشد چو تو آدمی
گواهی دهم کاین سخن را ز اوست
تو گویی دو گوشم بآواز اوست
منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاک پای وصی
خود آنروز نامم بگیتی مباد
که من نام حیدر ندارم به یاد
بدین زادهام، هم بدین بگذرم
یقین دان که خاک پی حیدرم
زمانه زبون گشتی و روزگار
که حیدر زدی دست بر ذوالفقار
نیامد بگیتی چو حیدر سوار
که دیندار عالم بد آن نامدار
جهان آفرین تا جهان آفرید
دلیری چو حیدر نیامد پدید
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج او تندباد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته
همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی مثال عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بر او اندرون با علی
همه اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از موج بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای
دلت گر به راه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلاست
نگر تا به بازی نداری جهان
نه برگردی از نیک پی، همرهان
از کسایی مروزی: شیر خداوند جهان
...مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بودست و که باشد؟
جز شیر خداوند جهان، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
از شیخالرئیس ابوعلی سینا
بگردون ابرش از رحمت برآمد از دل دریا
که دریا شد از آن صحر،ا که صحرا شد از آن دریا
بخـار از دشت پیدا شد چو ترکان بخارایی
زتیر ترکشش سـوزد سر خـارا ز بُن خـارا
زبان بگشود سوسن چون بشیر از مژدهی یوسف
زحسرت چشم نرگس همچنان یعقوب شد بینا
پی معجز ز شاخ گل برآمد بلبل از شادی
تجلی کرد بر هر شاخ گل، صد معجز موسی
علیِّ عالیِ اعلا، ولیِ والی والا
وصی سیدِ بطحا به حکمش جمله مـا فیها
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر
کلام نیک پیغمبر، ولیّ ایزد دانا
حدیثی خاطرم آمد که می فرمود پیغمبر
به اصحابش شب معراج سرّ لیلة الاسرا
بطاق آسمان چهارمین، دیدم من از رحمت
هزاران مسجدی، اندر درون مسجد اقصی
بهر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابی
بهر محراب دو صد منبر، به هر منبر علی پیدا
ز پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند
که دیشب با علی بودیم جمله جمع در یک جا
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر
بغیر از خود ندیدم هیچکس در نزد آن مولا
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر
نشسته بودم اندر خدمتش در گوشه ای تنها
بگوش فاطمه خورد این سخن گفتا علی دیشب
که تا صبح از درون خانه پا ننهاد برون اصلا
که ناگه جبر ئیل از حق سلام آورد بر احمد
که ای مسند نشین بارگاه قرب او ادنی
اگر چه بر همه ظاهر شدم بر صورتی اما
ولیکن از همه بگذشت، با ما بود در بالا
جنابش خالقی باشد که بر خلقش دو صد عالم
بهر عالم دو صد آدم به هر آدم دو صد حوا
بحکمش صد هزاران کوه بر هر کوه صد دامن
بهر دامن هزاران دشت، بر هر دشت صد سینا
نه وصفش این چنین باشد که می گویند در عالم
زخندق جست و مرحب کشت اندر بیشهی هیجا
علی سریست در وحدت که باشد سِر بیهمتا
علی خلقیاست درخلقت که باشد خلقتش یکتا
چو این اوصاف را بشنید از وصف کمال او
گرفت انگشت حیرت بر دهانش بوعلی سینا!
از حکیم سنائی غزنوی: مهر انور؛ در پاسخ پرسش سلطان سنجر دربارهٔ مذهب
ای بدریای ضلالت در گرفتار آمده
زین برادر یک سخن بایدت باور داشتن
بحر پر کشتیست لیکن جمله در گرداب خوف
بیسفینهٔ نوح نتوان چشم معبر داشتن
گر نجات دین و دل خواهی همی تا چند ازین
خویشتن چون دایره بیپا و بی سر داشتن
من سلامتخانهٔ نوح نبی بنمایمت
تا توانی خویشتن را، ایمن از شر داشتن
رو مدینهٔ علم را در جوی، پس دروی خرام
تا کی آخر خویشتن چون حلقه بر در داشتن
چون همی دانی که شهر علم را حیدر در است
خوب نبود غیر حیدر میر و مهتر داشتن
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن
آنکه او را بر علی المرتضی خوانی امیر
گر همی خواهی که چون مهرت بود مهرت قبول
چون نهال دین به باغ شرع در حیدر نشاند
باغبانی زشت باشد جز که حیدر داشتن
جز کتاب ال..و عترت ز احمد مرسل نماند
یادگاری کش توان تا روز محشر داشتن
از گذشت مصطفای مجتبی جز مرتضی
عالم دین را نیارد کس معمر داشتن
از پی سلطان دین پس چون روا داری هم
جز علی و عترتش، محراب و منبر داشتن
هشت بستان را کجا هرگز توانی یافتن
جز به حب حیدر و شبیر و شبر داشتن
ای سنائی وارهان خود را که نازیبا بود
دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن
بندگی کن آل یاسین را به جان تا روز حشر
همچو بیدینان نباید روی اصفر(دین اصغر) داشتن
زیور دیوان خودساز این مناقب را از آنک
چاره نبود نو عروسان را ز زیور داشتن
خورشید شرع: از عطار نیشابور
ز مشرق تا به مغرب گر امامست
امیرالمؤمنین حیدر تمامست
گرفته این جهان زخم سنانش
گذشته زان جهان وصف سه نانش
چو در سر عطا اخلاص او راست
سه نان را هفده آیة خاص او راست
سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشید
دو عالم را بخوان بنشاند جاوید
ترا گر تیر باران بر دوامست
علیُّ حبةُ جُنّة تمامست
پیمبر گفتش ای نور دو دیده
ز یک نوریم هر دو آفریده
چنان در شهر دانش باب آمد
که جَنّت را بحق بوّاب آمد
چنان مطلق شد اندر فقر و فاقه
که زرّ نقره بودش سه طلاقه
اگرچه سیم و زر با حرمت آمد
ولی گوسالهٔ این امّت آمد
کجا گوساله هرگز رنجه گردد
که با شیری چنین هم پنجه گردد
اگر خاکش شوی حسنالماب است
که او هم بوالحسن هم بوتراب است
چنین گفت او که گر منبر نهندم
بدستوری حق داور نهندم
میان خلق عالم جاودانه
کنم حکم از کتاب چارگانه
زهی چشم و زهی علم و زهی کار
زهی خورشید شرع و بحر ذخّار
سردار اتقیا از سعدی شیرازی
آن شرط مهربانی و تحقیق دوستیست
کز بهر دوستان بری، از دشمنان جفا
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعهٔ خیبر که دست او
برکند در ز قلعه به یاری لافتی
سالار خیل خانه دین صاحب رسول
سر دفتر خدای پرستان بی ریا
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهٔ مروت و دیوان معرفت
لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
تبارعلی از حکیم ناصرخسرو علوی قبادیانی
بهار دل دوستدار علی
همیشه پر است از نگار علی
از امت سزای بزرگی و فخر کسی نیست جز دوستدار علی
ازیرا کز ابلیس ایمن شده است دل شیعت اندر حصار علی
علی از تبار رسول است و نیست مگر شیعت حق تبار علی
به صد سال اگر مدح گوید کسی نگوید یکی از هزار علی
به مردی و علم و به زهد و سخا بنازم بدین هر چهار علی
ازیرا که پشتم ز منت به شکر گران است در زیر بار علی
شعار و دثارم ز دین است و علم هم این بد شعار و دثار علی
تو ای ناجی خامش ایرا که تو نهای آگه از پود و تار علی
محل علی گر بدانی همی بیندیش از کار و بار علی
به بیدانشی هر خسی را همی چرا آری اندر شمار علی؟
یکی اژدها بود در چنگ شیر به دست علی ذوالفقار علی
سران را سرافکند در زیر پای سر تیغ جوشن گذار علی
نبود از همه خلق جز جبرئیل به حرب حنین نیزهدار علی
به روز هزاهز یکی کوه بود شکیبا، دل بردبار علی
چو روباه شد شیر جنگی چو دید قوی خنجر شیرخوار علی
همی رشک برد از زن خویش مرد گه حملهی مردوار علی
نبود اختیار علی سیم و زر که دین بود و علم اختیار علی
شریعت کجا یافت نصرت مگر ز بازوی خنجر گزار علی؟
ز کفار مکه نبود ایچ کس
به دل ناشده سوکوار علی
گزین و بهین زنان جهان
کجا بود جز در کنار علی؟
حسین و حسن یادگار رسول نبودند جز یادگار علی
بیامد به حرب جمل عایشه بر ابلیس زی کارزار علی
بریده شد ابلیس را دست و پای چو بانگ آمد از گیرودار علی
از آتش نیابند زنهار کس
چو نایند در زینهار علی
که افگند نام از بزرگان حرب مگر خنجر نامدار علی؟
اين غزل با اندكي اختلاف، از حافظ شیرازی موجود مي باشد:
الف) نسخه قدسي، اين نسخه مورد استناد علامه طباطبايي ره، شهريار و بسياري از بزرگان بوده است.
ب) نسخه متعلق به كتابخانه مجلس شورا (بهارستان) به شماري 2414 مورخ 1204 ه كه در مجلد 8 فهرست كتابخانه ص 117 معرفي شده است.
ج) نسخه ي كتابخانه ي ملي ملك شماره 4677، نسخه ظاهرا متعلق به قرن دهم مي باشد.
د) نسخه فريدون ميرزاي تيموري، انتشارات دانشگاه تهران، متعلق به سال 907 هق.
شاه جهان:
ايدل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
از خارجي هزار به يكجو نمي خرند
گو كوه تا به كوه منافق سپاه باش
چون احمدم شفيع بود روز رستخيز
گو اين دل بلاكش من پر گناه باش
امروز زنده ام به ولاي تو يا علي
فردا به روح پاك امامان گواه باش
آن را كه دوستي علي نيست كافر است
گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش
مرد خداشناس كه تقوي طلب كند
خواهي سفيد جامه و خواهي سياه باش
قبر امام هشتم سلطان دين رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
دستت نمي رسد كه بچيني گلي ز باغ
باري به پاي گلبن ايشان گياه باش
حافظ طريق بندگي شاه پيشه كن
و آنگاه در طريق چون مردان راه باش
دیوار حرم شاهنشاه حضرت علی ابن موسی رضا صلوات الله علیه مزین به این غزل هست، سردر ورودی به صحن انقلاب از ورودی طوسی.
از مولانا خواجوی کرمانی: امام المتقین:
مرحبا ای نکهت عنبر نسیم نوبهار
جان فدای نفخه ات باد ای شمیم مشگبار
دوش هنگام سحر بر کوفه افکندی گذار
یا ز راه شامت افتاده ست بر یثرب گذار
یا نسیم روضه دارالقرار آورده ای
کز تو میابد روان بی قرار ما قرار؟
شاه مردان چون خلیل ال...بصورت بت شکن
شیر یزدان از رسول ال... بمعنی یادگار
مهر او از آسمان لا فتی الا علی
ثیغ او از گوهر لا سیف الا ذوالفقار
عالم او را گر امیرالمومنین خواند رواست
آدم او را گر امامالمتقین گوید سزاست
با وجود شمسهی گردون عصمت فاطمه
زهره رااین تیره روزان نام زهرا کردهاند
دانه ریزان کبوترخانهی روحانیان
نام اهل بیت بر بال کبوتر بستهاند
عصمت احمد ز مردودان بوجهلی مدان
قصهحیدر به مطرودان مروانی مخوان
از خاقانی شروانی، امیر نحل:
سرها بینی کلاه در پای
در مشهد مرتضی جبین سای
جانها چو سپاه نحل پرجوش
بر خاک امیر نحل، مدهوش
در خدمت شیرمرد عالم
چون شاخ گوزن قد کنی خم
در خاک هزار تبتش دان
بر خاک هزار رتبتش خوان
چندانکه تراب و بوتراب است
آبستن نافههای نابست
دیریست که پیش چشم احرار
تبت غزلست و کوفه برکار
عطارانیکه در جهانند
مشگ سره خاک کوفه دانند
از شاه نعمتال... ولی: ولای مرتضی
دم به دم، دم از ولای مرتضی باید زدن
دست دل در دامن آل عبا باید زدن
نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت
مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن
دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی
گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن
روبروی دوستان مرتضی باید نهاد
مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
این نفس را از سر صدق و صفا باید زدن
در دو عالم چارده معصوم را باید گزید
پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن
پیشوائی بایدت جستن ز اولاد رسول
پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن
گر بلائی آید از عشق شهید کربلا
عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن
هر درختی کو ندارد میوهٔ حب علی
اصل و فرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن
دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
بعد از آن دم از وفای مصطفی باید زدن
بی ولای آن ولی لاف از ولایت می زنی
لاف را باید که دانی از کجا باید زدن
بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید
خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن
از زبان نعمت الله منقبت باید شنید
بر کف نعلین سید بوسه ها باید زدن
از علامه اقبال لاهوری: دروازه شهر علم
مسلم اول شه مردان علیست
عشق را سرمایه ی ایمان علیست
از ولای دودمانش زنده ام
در جهان مثل گهر تابنده ام
خاکم و از مهر او آئینه ام
می توان دیدن ورا در سینه ام
از رخ او فال، پیغمبر گرفت
ملت حق از شکوهش فر گرفت
مرسل حق کرد نامش بوتراب
حق «یدال...» خواند در ام الکتاب
هر که دانای رموز زندگیست
سر اسماء علی داند که چیست
شیر حق این خاک را تسخیر کرد
این گل تاریک را اکسیر کرد
هر که در آفاق گردد بوتراب
باز گرداند ز مغرب آفتاب
ذات او دروازه ی شهر علوم
زیر فرمانش حجاز و چین و روم...
از شاه قاسم انوار تبریزی؛ کاشف قرآن
نور ولایت تویی شاه سَلامٌ عَلَیک
شمع هدایت تویی، شاه سَلامٌ عَلَیک
.
معدن احسان تویی، مظهر عرفان تویی
کاشف قرآن تویی، شاه سَلامٌ عَلَیک
.
جام مصفّی توئی، شاه مُعلّا توئی
مقصد اقصا توئی شاه سَلامٌ عَلَیک
صدر ولایت پناه، بنده روی تو ماه
خصم تو را رو سیاه، شاه سَلامٌ عَلَیک
حضرت حق را ودود مالک ملک شهود
قامع گبر و جهود، شاه سَلامٌ عَلَیک
آیت محکم توئی، اعلم و احکم توئی
جام توئی جم توئی، شاه سَلامٌ عَلَیک
عید تو! نوروز تو ! طالع فیروز تو
ماه دل افروز تو! شاه سَلامٌ عَلَیک
با همه انبیاء، آمدهای در خفا
ظاهر با مصطفی، شاه سَلامٌ عَلَیک
«لحمک لحمی»نبی گفت ترا ای ولی
سرور مردان علی، شاه سَلامٌ عَلَیک
درج در«لافتی»برج مه«هل اتی»
«انت ولی الوری» شاه سَلامٌ عَلَیک
سر ولایت تویی، حسن و ملاحت تویی
غایت غایت تویی، شاه سَلامٌ عَلَیک
باب شبیر و شبر، خسرو والا گهر
مرشد اهل نظر، شاه سَلامٌ عَلَیک
حیدر صفدر توئی، ساقی کوثر توئی
خواجه قنبر توئی، شاه سَلامٌ عَلَیک
پشت و پناه امم، در همه عالم علم
از همه رو محترم، شاه سَلامٌ عَلَیک
«قاسم»، مسکین تو، بر ره و بر دین تو
بنده ی تمکین تو، شاه سَلامٌ عَلَیک