پنجاه و یکمین نشست ادبی خوانش متون کهن
۱۴۰۰-۰۸-۲۲
برگزاری پنجاه و یکمین نشست ادبی خوانش متون کهن: بررسی اشعار فارسی درباره امام حسن عسگری علیه‎السلام در ادبیات فارسی، به مناسبت میلاد این امام همام

الهی سر به سر کیفیت اسرار کن ما را...
برگزاری پنجاه و یکمین نشست ادبی خوانش متون کهن: بررسی اشعار  فارسی درباره امام حسن عسگری در ادبیات فارسی، به مناسبت میلاد این امام همام

تاریخ برگزاری: یکشنبه 23/8/1400، ساعت 9تا11، کتابخانه تخصصی ادبیات حرم مطهر رضوی
ای خدا در طلب خود دل بی‌کامم ده
اینکه غیر تو نخواهم ز تو انعامم ده
ديوان رايج سيالکوتي/ محمد علي رايج سيالکوتي؛ به تصحيح محمد سرفراز ظفر.- اسلام‌آباد: مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان، ‎۱۳۷۵.  (‎۱۱۱۵۴۴۰۰‎)۸‎فا‏‎۱‎ /۴ ر‏ ‎۳۱۲‎ س‌م/ د‏
رايج سيالکوتي، شاعر قرن یازدهم و دوازدهم شیعه و هندی و  پاکستانی برای هر کدام از ائمه قصیده ای جدا دارد.
دکتر محمدسرفراز ظفر از استادان پرتلاش زبان و ادبیات فارسی پاکستان است و با انتشار دیوان رایج، بار دیگر روشن نمود هنوز چهره‌ها و آثار درخشانی از زبان فارسی در این سرزمین وجود دارد که ناشناخته است و تلاش علاقمندان را برای معرفی می طلبد. مضامین بلندی که در مناجاتها، نعتها، مناقب و مراثی دیوان و قالبهای مختلف غزل، مثنوی، رباعی و... وجود دارد، حکایت از معرفت شاعر به پیامبر و ائمه اطهار دارد.
استان پنجاب قرنهای متمادی یکی از بزرگترین مراکز علم و ادب فارسی و گنجینه‌ی آثار پرارزش این زبان بوده است و بزرگانی از آنجا پدید آمدند که رونق بیشتر علم و ادب را عامل شدند.
میرمحمدعلی متخلص به رایج از خانواده‌ی سادات بود که از ترشیز مهاجرت و در سیالکوت(از شهرهای قدیم پنجاب یا پاکستان) اقامت گزید. امکان دارد هنگام تسخیر سیالکوت به دست محمود غزنوی اجدادش به سیالکوت وارد و در آن ماندگار شده باشند.
بنیاد سیالکوت به راجه سل منسوب است. زادگاه علامه محمداقبال شاعر بلندآوازه فارسی و اردو نیز بوده.
پدر رایج هم جامع فضل و هنر بود و از سخن سنجان زمانش. رایج بیشتر آموخته های خود را از پدرش به دست آورد:
چه مدعی و کجا دعوی سخن رایج
زمین شعر به ارث پدر رسید مرا
برادران او نیز در اعتلای سخن رایج اثرگذار بودند.
برخی او را شاگرد میرمحمدزمان رایج، و برخی شاگرد میرزا عبدالقادر بیدل در دهلی دانستند. او از  محضر ادبای زمان چون استادالشعرا میرجمال‌الدین سیادت لاهوری بهره برد.
رایج زندگی ساده ای داشت با محصولات چند قطعه زمین امرار معاش میکرد و هرگز شکوه از وضع مادی خود نداشت. وی تنها یک فرزند پسر داشت که در زمان حیاتش فوت کرد. او صبر پیشه کرد و به رضای خدا تن داد. او شعر خود را کمتر از فرزند نمی‌داند.
رایج چه غم که صاحب اولاد نیستم
از شعر صدهزار پسر زاده من است
شاگردان زیادی در مکتبش تلمذ کردند: میرزاابوتراب فتوت، قاضی وجیه‎الدین و...
شعر رایج از دیدگاه تذکره نویسان:
مشق سخن را پخته کرد.
در فارسی و فن نظم و نثر بسیار ماهر بود.
استاد عصر خود بود.
در فن فارسی نظم و نثر و موشکافی‎های فقرات و ابیات مشکله کسی نظیرش نبود.
بسیار شوخ طبع، خوش محاوره و انجمن افروز بود.
مختصات شعر رایج
سبک شعر رایج پیچیده و پرابهام است و دارای همه‎ی خصوصیات و صناعات ادبی می‌باشد که در آن زمان در شعر فارسی متداول بوده.
نسخه خطی دیوان رایج منحصر به فرد است که در کتابخانه مرکزی دانشگاه پنجاب لاهور نگهداری می‌شود. دیوان مزبور به خط نستعلیق و گاهی شکسته نگاشته شده است و دارای 368 برگ و هر برگ 19 سطر شعر می‎باشد. غزلیات، قصاید، مناقب و مرثیه ها، رباعی، ترجیع بند و مثنوی در آن موجود است.
نسخه خطی از لحاظ الفبایی به ترتیب حرف آخر هر بیت مدون است، لیکن ترتیب الفبایی قافیه و ردیف در آن رعایت نشده، لذا مصحح با توجه به برخی دواوین، بالاخص دیوان حافظ با تصحیح قزوینی ترتیب الفبایی قافیه و ردیف را در تصحیح دیوان رعایت کرده است.
در دیوان ترکیباتی وجود دارد که خود شاعر آن را ابداع کرده یا امروزه متداول نیست و همچنین لغاتی نیز در آن به کار رفته که اصلا فارسی نیست، یا در فارسی امروزه معنای دیگر دارند. لذا چنین ترکیبات و لغاتی در آخر دیوان گردآوری شده است.
منقبت حضرت امام حسن عسکری (ع)...چهل بیت با مطلع:
از درد دل باو کنم آنجا که عرض حال
مهر دگر زنم ز ادب بر زبان لال...
منتخب از بیت بیستم به بعد:
پر می‎زند دل از هوس مدح صاحبی
 کش جبرئیل فخر کند در صف نعال
زیبنده‌ی امامت کونین عسکری
چشم و دل نبی و علی باب ختم آل
گردد زمین زلزله گم کرده فلک
تمکین او چو عرض دهد جاه بی‌زوال
تمکین چو کوه، بسته پی خدمتت کمر
رفعت چو چرخ، کرده مثال تو امتثال
آنجا که از غضب نکهت چهره برفروخت
هفت آسمان چو اختری افتاد در وبال
انگشت اگر زنی به مثل بر لبش ز لطف
خواند به دشت درس غزل بلبل از غزال
فکر سخن به رفعت جاهت رسد چه حرف
اندیشه ره برد به کمالت چه احتمال
ای بزم دل ز پرتو شمع رخت چراغ
وی باغ دین ز نخل قد حرمت نهال
گردد سوار چون به عروسی کار زار
عیش و طرب یمین و یسار آن شه کمال
نفاط سان به کنج زمین دوز شعله جوش
آتش در افگند به صف خصم بدسگال
نازم به این کرم که هر انگشت در کفت
هنگام ریز شست رگ ابر برشگال
خواهد ز حق شفاعت آدم به ذلتش
ابلیس اگر شود به جناب تو جبهه مال
قدر از عروج قدر تو نازد زهی شکوه
جاه از هجوم جاه تو بالد زهی جلال
دیگر به سینه گرم نگردد نفس به حرف
انصاف او دهد به طبایع گر اعتدال
با اوج حمد حق چه کند بستی سخن
مدح تو می طرازم آبم ز انفعال
از لطف اگر بسوی مجوس افگنی نظر
آتش پرست خضر شود آتشش زلال
راز ازل ز رو، ابدش گل کند ز پشت
گر رای روشنت کند آیینه را صقال
ای مهر تو، شفای مرض های مزمنه
رایج گداخت از غم این رنج کهنه سال
حق نبی و حق علی یک نظر فگن
بر حال زار او که طرب گرددش ملال
تا نکبت است پیروی غیر و قوم او
تا دولت است حب علی و ولای آل
خصمت مدام حسرت دل جمع ساز میل
مخلص همیشه محفل عشرت طراز مال
منقبت حضرت امام مهدی عج...
شهر و ده باز چو گلشن شد سبز
صحن و بام و در و روزن شد سبز
از طراوات به لب ساده رخان
همچو خط، حرف به گفتن شد سبز
انبساطیست که داغ غم عشق
در دل و سینه چو سوسن شد سبز
دیگر از فیض هوا در صحرا
جاده چون سرو به  گلشن شد سبز
این چه فصلیست که چون دانه به خاک
ریخت تا اشک به دامن شد سبز
مرغ خون شد که کسش گر در خاک
دانه افشاند به چیدن شد سبز
علف خرم این فصل چو گاو
خورد تا شیرش و روغن شد سبز
کردم انشاء، صفت فیض هوا
صفحه در محض نوشتن، شد سبز
مد فریاد چو قوس قزحی
بی‌دلان را به کشیدن شد سبز
یار در محفل یاران چو نهال
بی‌تکلف بنشاندن شد سبز
از اثرهای هوا ظالم را
خون مظلوم به کردن شد سبز
چه بهار است که خط لب جام
از تری، می روشن شد سبز
همچو گندم به زمین عاشق را
سینه چاک، به مردن شد سبز
دود بالیده نهالیست کنون
بسکه از نامیه گلخن شد سبز
مد افغان به کشیدن شد نخل
خار مژگان به گرستن شد سبز
در سخن خرمی مدحت کیست
خامه دیگر به کف من شد سبز
ابر سیراب ولایت مهدی
که ازو دهر چو گلشن شد سبز
ای که از خرمی دوستیش
جان صد سوخته در تن شد سبز
نوبهاری که به خلقش از دوست
بیشتر مزرع دشمن شد سبز
مهر او آب و هوائیست کزو
نخل فهم از گل کودن شد سبز
لطفش ابری‌ست کزو تخم شرر
در دل خاره و آهن شد سبز
هیچم و خرمی قدرم ازوست
یعنی این ذره چو ارزن شد سبز
آنکه از حفظ تو و خرمیش
دانه در عین برشتن شد سبز
هست امیدم که ز لطفت آخر
خواهدم آتش گلخن شد سبز
کشت احباب تو خرم بادا
تا بگویند که گلشن شد سبز
رایج از خرمی منقبتت
پای تا فرق چو سوسن شد سبز
*********
...خداوندا مرا ز افتادگی ها جاه عالی ده
به نقصان خودم بینا کن و صاحب کمالی ده...

 

 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.