ابسم ا... متن خوانش نشست ادبی متون کهن؛ با محوریت موضوعی اشعار فاطمی در ادب پارسی به مناسبت فاطمیه1400.
****
مدح حضرت سیده نساء از مرحوم کمپانی:
دختر فکر بکر من، غنچه لب چو واکند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
طوطى طبع شوخ من گر که شکر شکن شود
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من زیک نغمه عاشقانهاى
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
خامه مشکساى من گر بنگارد این رقم
صفحه روزگار را مملکت ختا کند
مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهى
دائره وجود را جنت دلگشا کند
شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد
شاهد معنى من از جلوه دلربا کند
و هم به اوج قدس ناموس اله کى رسد؟
فهم که نعت بانوى خلوت کبریا کند؟
ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد
تا که ثناى حضرت سیده نسا کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهى کند
صورت شاهد ازل معنى حسن لم یزل
و هم چگونه وصف آیینه حق نما کند
مطلع نور ایزدى مبدأ فیض سرمدى
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند
بسمله صحیفه فضل و کمال معرفت
بلکه گهى تجلى از نقطه تحت «با» کند
دائره شهود را نقطه ملتقى بود
بلکه سزد که دعوى لو کشف الغطا کند
حامل سر مستمر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوى کند
عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم
گاه سخا محیط را قطره بى بها کند
لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا
صبح جمال او طلوع از افق علا کند
بضعه سید بشر ام ائمه غرر
کیست جز او که همسرى با شه لافتى کند؟
وحى نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصهاى از مروتش سوره «هل اتى» کند
دامن کبریاى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا کند
لوح قدر به دست او کلک قضا به شست او
تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند
در جبروت، حکمران، در ملکوت، قهرمان
در نشئات کن فکان حکم به ماتشا کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او،
سر قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند
نفخه قدس بوى او جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز «لاینطق عن هوى» کند
قبله خلق، روى او، کعبه عشق کوى او
چشم امید سوى او تا به که اعتنا کند
بهر کنیزیش بود زهر کمینه مشترى
چشمه خور شود اگر چشم سوى سها کند
مفتقرا متاب رو از در او بهیچ سو
زانکه مس وجود را فضه او طلا کند
قصیده ای از امام خمینی با عنوان مدیحهی نوریْنِ نیّریْن که در وصف بانوی دو عالم فاطمهی زهراء و فاطمهی معصومه - سلام الله علیها در فاصلهی سالهای 1309 تا 1324 ش سروده شده است.
ای ازلیّت، به تربت تو مُخمّر!
وی ابدیّت، به طلعت تو مُقرّر!
آیت رحمت ز جلوهی تو هویدا
رایَتِ قدرت در آستینِ تو مُضْمَر
جودت، همبسترا به فیض مقدّس
لطفت همبالشا به صدرِ مُصَدّر
عِصمتِ تو تا کشید پرده به اجسام
عالَم اجسام گردد عالَم دیگر
جلوهی تو، نور ایزدی را مَجْلیٰ
عِصمت تو، سِرّ مُختفی را مَظهر
گویم واجب تو را، نه آنَتْ رُتبت
خوانم ممکن تو را، ز مُمکِن برتر
مُمکن اندر لباس واجب پیدا
واجبی اندر ردای امکان مُظْهر
ممکن، امّا چه ممکن، علّت امکان
واجب، امّا شعاعِ خالقِ اکبر
ممکن، امّا یگانه واسطهی فیض
فیض به مِهْتر رسد، وزان پس کهتر
ممکن، امّا نمودِ هستی از وی
ممکن، امّا ز مُمکِناتْ فزونتر
وین نه عجب، زانکه نور اوست ز زهرا
نور وی از حیدر است و او ز پیمبر
نور خُدا در رسول اکرم پیدا
کرد تجلّی ز وی به حیدر صفدر
وَ ز وی، تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهر ز دُختِ موسی جعفر
این است آن نور، کز مشیّت «کُنْ» کرد
عالم، آنکو به عالم است مُنوّر
این است آن نور، کز تجلّی قدرت
داد به دوشیزگان هستی زیور
شیطانْ عالِم شدی اگر که بدین نور
ناگفتی آدم است خاک و من آذر
آبِروی مُمْکِناتْ جمله، از این نور
گر نَبُدی، باطل آمدند سراسر
جلوهی این، خود عَرَض نمود عَرَض را
ظِلّش بخشود جوهریّتِ جوهر
عیسیِ مریم به پیشگاهش دربان
موسیِ عمران به بارگاهش چاکر
آن یک چون دیدهبان، فرا شده بر دار
وین یک چون قاپقان، معطّی بر در
یا که دو طفلاند در حریم جلالش
از پی تکمیل نفس آمده مُضطَر
آن یک، «انجیل» را نماید از حفظ
وین یک «تورات» را بخواند از بر
گر که نگفتی: امام هستم بر خلق
موسیِ جعفر ولّیِ حضرتِ داور
فاش بگفتم که این رسول خدای است
معجزهاش می بُوَد همانا دختر
دختر، جُز فاطمه نیاید چون این
صُلْبِ پِدر را و هم مَشیمهی مادر
دختر، چون این دو، از مَشیمهی قدرت
نامد و ناید، دگر هُماره مُقدّر
آن یک، امواج علم را شده مبدأ
وین یک، افواج حلم را شده مَصْدر
آن یک، موجود از خطابش مَجْلیٰ
وین یک، معدوم از عقابش مُسْتَر
آن یک، بر فرق انبیا شده تارک
وین یک، اندر سرْ اولیا را مِغفر
آن یک، در عالم جلالت کعبه
وین یک، در مُلک کبریایی مَشْعَر
لَمْ یَلِد م بسته لب و گر نه بگفتم
دختِ خُدایند این دو نور مُطهّر
آن یک، کوْن و مکانْش بسته به مَقْنَع
وین یک، مُلکِ جهانْش بسته به مِعْجَر
چادر آن یک، حِجابِ عصمت ایزد
مِعْجَرِ این یک، نقابِ عفّتِ داور
آن یک، بر مُلک لایَزالی، تارُک
وین یک، بر عرش کبریایی افسر
تابشی از لطفِ آن، بهشتِ مُخَلّد
سایهای از قهر این، جحیم مُقَعّر
قطرهای از جودِ آن، بِحارِ سماوی
رَشْحهای از فیض این، ذخایر اغیر
آن یک، خاکِ مدینه کرده مُزّین
صفحهی قم را نموده، این یک انور
خاک قم، این کرده از شرافتْ جنّت
آب مدینه، نموده آن یک، کوثر
عرصهی قم غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش، یَساولی است برابر
زیبد اگر خاک قم به «عرش» کند فخر
شاید، گر «لوح» را بیابد همسر
خاکی، عجب خاک! آبروی خلایق
ملجأ بر مُسلم و پناه به کافر
گر که شنیدندی این قصیدهی هندی
شاعر شیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطی صفت همی نسرودی
ای به جلالت ز آفرینش برتر
وین یک قمری نمط هماره نگفتی
ای که جهان از رُخ تو گشته منوّر
قصیده ملکالشعرا بهار: در منقبت حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام
ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار!
جز تو که بر مه ز مشک برزده زنار؟
زلف نگونسار کردهای و ندانی
کو دل خلقی ز خویش کرده نگونسار
روی تو تابنده ماه بر زبر سرو
موی تو تابیده مشک از بر گلنار
چشم تو ترکی و کشوریش مسخر
زلف تو دامی و عالمیش گرفتار
ریحان داری، دمیده بر گل نسرین
مرجان داری، نهاده بر در شهوار
آفت جانی از آن دو غمزهٔ دلدوز
فتنهٔ شهری از آن دو طرهٔ طرار
فتنه شدستم به لاله و سمن از آنک
چهر تو باغی است لالهزار و سمنزار
ز آن لب شیرین تو بدیع نماید
این همه ناخوش کلام و تلخی گفتار
ختم بود بر تو دلربایی، چونانک
نیکی و پاکی به دخت احمد مختار
زهرا، آن اختر سپهر رسالت
کو را فرمانبرند ثابت و سیار
فاطمه، فرخنده مام یازده سرور
آن به دو گیتی پدرش، سید و سالار
پردهنشین حریم احمد مرسل
صدر گزین بساط ایزد دادار
عرفان، عقد است و اوست واسطهٔ عقد
ایمان، پرگار و اوست نقطهٔ پرگار
از پی تعظیم نام نامی زهراست
اینکه خمیده است پشت گنبد دوار
بر فلک ایزدی است نجمی روشن
در چمن احمدی است نخلی پربار
بار ولایش به دوش گیر و میندیش
ای شده دوش تو از گناه گرانبار!
عصمت، چرخ است و اوست اختر روشن
عفت، بحر است و اوست گوهر شهوار
کوس کمالش گذشته از همه گیتی
صیت جلالش رسیده در همه اقطار
فر و شکوه و جلال و حشمت او را
گر بندانی، ببین به نامه و اخبار