گزیده ی کشکول شیخ بهایی
برگرفته از کتاب دانه دانه می چینم به انتخاب محمد قاسم زاده
• عارفی گفت: کردار بدی که تو را شرمسار و اندوهناک سازد، بهتر از آن کار نیکوست که تو را متکبر و خودپسند گرداند.
• به عاشقی گفتند: اگر دعایت مستجاب بود؛ چه دعایی گنی؟
گفت: برابری و یکسانی محبت و دوستی میان من و محبوب، تا در پنهان و آشکار یکدل باشیم.
• مردی به عابدی گفـت: تقوا را برای من تعریف کن.
گفت: چون به زمین پرخار رسی، چه کنی؟
گفت: سخت خود را نگاه دارم و خویشتن را جمع کنم و از خار احتراز کنم.
گفت: درباره دنیا نیز چنان کن که معنی تقوا همین است.
• شیرفروشی آب به شیر می آمیخت و می فروخت. قضا را سیلی درآمد و گوسفندانش را جمله ببرد. مرد از این رویداد سخت بی تابی و زاری می کرد. عارفی او را دید و گفت: آن قطره ها گرد آمد و اینک سیلی گشت.
• مردی سقراط را به پستی نسب طعنه زد و به ریاست و شرف نسب خود، فخر و تکبر کرد. سقراط گفت: شرافت قوم تو، به تو پایان یافت و شرف خاندان من، از من آغاز شد. پس من فخر دودمان خود هستم و تو ننگ قوم خویش باشی.
• عارفی مي گوید:که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمیخورد به اوگفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمیشوی؟ گفت : من امروز روزه ام، گفتم : دزدی وروزه گرفتن عجب هست. گفت : اي مرد! این راه،راه صلح هست که با خدای خود واگذاشته ام،شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم. آن عارف مي گویدیک سال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف مي کند وآثار توبه از وی دیدن کردم؛ رو به من کرد وگفت: دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد.