تاریخ ادبی و تاریخ‌نگاری ادبی: مجموعه مقالات
۱۴۰۲-۰۲-۲۰
این کتاب مجموعه‌مقالاتی است که از آثار انگلیسی‌زبان انتخاب و ترجمه شده و بنا بر برنامه‌ریزی می‌بایست تنها به بازنمایی سنت ادبی ـ فلسفی جامعۀ انگلیسی اختصاص یابد؛ اما موضوع یا محتوای برخی مقالات کتاب، تبیین رویکردهایی است که خاستگاهی بیرون از فرهنگ فکری انگلیسی داشته‌اند یا موردپژوهی‌های برخی دیگر از این مقالات برگرفته از ادبیات غیرانگلیسی است.

معرفی کتاب : تاریخ ادبی و تاریخ‌نگاری ادبی: مجموعه مقالات . 
پدیدآور: گروهی از نویسندگان
کتاب تاریخ ادبی و تاریخ‌نگاری ادبی که نخستین مجلد از مجموعۀ «نظریه و روش در تاریخ‌نگاری ادبیات» است، مجموعه‌مقالاتی است که از آثار انگلیسی‌زبان انتخاب و ترجمه شده و بنا بر برنامه‌ریزی می‌بایست تنها به بازنمایی سنت ادبی ـ فلسفی جامعۀ انگلیسی اختصاص یابد؛ اما موضوع یا محتوای برخی مقالات کتاب، تبیین رویکردهایی است که خاستگاهی بیرون از فرهنگ فکری انگلیسی داشته‌اند یا موردپژوهی‌های برخی دیگر از این مقالات برگرفته از ادبیات غیرانگلیسی است.
چهارده مقاله در این کتاب آورده شده و در سه بخش کلی سامان یافته است. بخش نخست به تبیین «معنای تاریخ ادبی» اختصاص یافته و مشتمل بر سه مقاله است. جاناتن آراک در مقاله‌اش به‌خوبی ماهیت و کارکرد ادبیات را تشریح کرده، یادآوری می‌کند در مقولۀ تاریخ‌نگاری ادبی نباید به دنبال ایده‌ای آرمانی از واقعیت‌ها بود؛ زیرا تاریخ‌نگار نمی‌تواند به طور کامل به رویدادهای گذشته دسترسی یابد. یوهانس کرستیوس مقاله‌اش را با اظهار تأسف از کم‌توجهی به مطالعات تاریخی آغاز می‌کند و می‌گوید نمی‌توان تاریخ را نادیده گرفت؛ زیرا نمی‌توان بشر را نادیده گرفت؛ وی معتقد است توجه بیش‌ازحد به مفاهیم نظری در دهه‌های اخیر موجب کم‌رنگ‌شدن نقش تاریخ ادبی شده است؛ درحالی‌که تاریخ ادبی زیربنای ادب‌پژوهی است. ژان استاروبینسکی در سومین نوشتار بخش نخست معتقد است تاریخ‌نگار نباید تماماً خود را غرق در گذشته کند، بلکه باید بکوشد میان گذشته و حال گفتگویی برقرار سازد؛ زیرا معیارهایی که او برای مطالعۀ گذشته به کار می‌برد، مأخوذ از اینجا و اکنون است؛ پس او باید به‌خوبی زمانه و اجتماع خویش را بشناسد.
در بخش دوم کتاب مسئلۀ «نظریه و روش در تاریخ‌نگاری ادبی» به بحث گذاشته شده و در مجموع هشت مقاله در آن جای گرفته است. گپهارد روش در اولین جستار این بخش به رواج نگرۀ «برساخت‌گرایی» در تاریخ‌نگاری ادبی اشاره می‌کند و می‌گوید «گذشته برساخته‌ای فکری است». رویکرد برساخت‌گرایی در تقابل آشکار با نگاه سنتی ذات‌انگاری قرار می‌گیرد.
یرژی پلتس در مقاله‌اش ابتدا مقصود خود از روش‌شناسی و تاریخ ادبی را مشخص می‌کند و پس از برشمردن مشکلات موجود ـ از جمله مفاهیم نظری، نحوۀ گزینش آثار معیار، مشخص‌نبودن حدومرز تاریخ ادبی ـ به بررسی هر یک می‌پردازد.
هارو مولر در مقالۀ جدلی‌اش پرسش‌هایی را دربارۀ الگوهای موجود در تاریخ‌نگاری ادبی مطرح می‌کند. مولر غالباً از موضع پساساخت‌گرایی دیگران را نقد کرده است و مواضعی که پیش می‌نهد، تأمل‌پذیرند.
ویلیام ثورنتن با اشاره به نقش سازندۀ تاریخ‌گرایی نوین و نیز رتوریک (بلاغت)، از تاریخ‌نگاری ادبی به‌مثابۀ ژانری جدی، مستقل و حوزه‌ای انتقادی نام می‌برد. وی اهمیت متن را در پیوند با سیاق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن می‌بیند. میشل ریفاتر بر این باورست که با بررسی روابط درونی مؤلفه‌های سازندۀ متن می‌توان سبک خاص آن را معین کرد. به‌زعم ریفاتر، تحلیل سبکی را می‌توان در سه حوزه از تاریخ ادبی به کار گرفت: ارزیابی تأثیرات ادبی و رابطۀ متن با جریان‌های ادبی و ژانرها، معانی متفاوت متن نزد نسل‌های متفاوتی از خوانندگان، معنای اصلی و اولیۀ متن.
زیگفرید اشمیت پس از اشاره‌ای به مشکلات تاریخ‌نگاری ادبیات، چند پیشنهاد ارائه می‌دهد: اینکه تاریخ ادبی را باید به‌منزلۀ تاریخ نظام‌ها یا سیستم‌های ادبی در نظر گرفت و اینکه تاریخ ادبیات باید کاربردپذیر باشد. وی سپس تاریخ‌نگاری ادبی را از منظر برساخت‌گرایی موضوع بررسی خویش قرار می‌دهد.
آنتون کیس ابتدا به تمایز تاریخ‌گرایی نوین از مفهوم پوزیتیوستی تاریخ‌گرایی قرن نوزدهم اشاره می‌کند و این «چرخش تاریخی» نوین را واکنشی به نارضایی فزاینده از پساساخت‌گرایی و واسازی و توجه بیش از حد آنها به فرم می‌داند. تاریخ‌گرایی نوین بر متن‌مندی تاریخ و تاریخ مندی متن تکیه دارد و از این دریچه به نگارش تاریخ ادبی چشم می‌دوزد.
ماری‌یتا مسمر در آخرین نوشتار این بخش پس از بررسی چند نمونه تاریخ ادبیات آمریکا، الگوی غالب را در تاریخ‌نگاری ادبی آمریکا مشخص می‌کند. وی همچنین به تغییرات عمده در سیاست‌های تاریخ‌نگاری ادبی اشاره می‌کند که یکی از مهم‌ترین موارد آن توجه به «چندگونگی فرهنگی» است.
بخش پایانی کتاب چشم‌انداز آیندۀ تاریخ‌نگاری ادبی را با سه نوشتار بررسی کرده است.
گومبرشت با توصیف پس‌زمینۀ تاریخ ادبی در سدۀ نوزدهم آغاز و از سال‌های پایانی این سده با عنوان عصر طلایی تاریخ ادبی یاد می‌کند. سپس نویسنده با مروری تاریخی بر این حوزه از دانش بشری، به بررسی وضع کنونی آن می‌پردازد.
به زعم فرناندو کابو آسه گینولازا، توجه به جغرافیای مکانی و نحوۀ بازنمایی مکان باید یکی از محورهای بررسی آثار در تاریخ ادبی باشد. وی معتقد است تاریخ‌نگاری ادبی باید بر مفهوم «مکان‌مندی» تکیه کند؛ زیرا نمی‌توان تاریخ‌نگاری را جدا از مفاهیم جغرافیایی و مکانی در نظر گرفت. بنیان نظریۀ ایدۀ نویسنده بر آرای آنری لوفور و ریموند ویلیامز و پی‌یر بوردیو استوار است.
در آخرین نوشتار این کتاب، گالین تیهانف در مقاله‌اش از بحران روش‌شناختی در تاریخ‌نگاری ادبی سخن می‌گوید؛ بحرانی که به گفتۀ مؤلف سال‌ها به آن بی‌توجهی شد تا اینکه در دهۀ 1980 چهره نشان داد و نظریه‌پردازان را به واکنش واداشت. سنت تاریخ‌نگاری تک‌مؤلفی از میان رفت و نگارش تاریخ ادبی مسئولیت گروهی از کارشناسان خبره در حوزه‌های مختلف شد. وی سپس یادآور می‌شود رشد و توسعۀ تاریخ ادبی در گرو رشد و تکامل سه عامل است: جامعه که ترکیب فرهنگی آن به دلایل مختلف از جمله مهاجرت دستخوش تغییر می‌شود، رسانه‌ها و دولت ملی.

منابع:
literaturelib.com
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.