کتاب نبرد تک خوان نوشته فهیمه شاکری مهر
۱۴۰۲-۰۳-۲۹
این کتاب داستان پسر نوجوانی است که برای رفتن به جبهه هر راهی رفته به در بسته خورده است. حالا تنها راه باقیمانده برای او رسیدن به مسابقه سرود مدرسه و برنده شدن در آن است که بتواند به اردوی مناطق جنگی برود و از آن راه نقشه خود را عملی کند. 

کتاب نبرد تک خوان نوشته  فهیمه شاکری مهر
در تاریخ ۲۷خرداد۱۴۰۲ در واحد مطالعات دفاع مقدس کتابخانه تخصصی ادبیات سرکار خانم مریم عرفانیان نویسنده کتاب های دفاع مقدس با سرکارخانم فهیمه شاکری مهر نویسنده کتاب «نبرد تک خوان» نشستی داشته و در این دیدار به بررسی کتب در دست چاپ و نگارش کتاب هایی در حوزه ادبیات پایداری پرداختند. همچنین سرکار خانم شاکری مهر کتاب « نبرد تک خوان» را به واحد مطالعات دفاع مقدس اهدا کردند. 
کتاب نبرد تک خوان داستان پسر نوجوانی است که برای رفتن به جبهه هر راهی رفته به در بسته خورده است. حالا تنها راه باقیمانده برای او رسیدن به مسابقه سرود مدرسه و برنده شدن در آن است که بتواند به اردوی مناطق جنگی برود و از آن راه نقشه خود را عملی کند. 
ایمان پسر نوجوانی است که مثل تمام هم‌سن و سال‌های خودش در دهه شصت ماجرا و شیطنت‌های نوجوانی را پشت سر می‌گذارد. دو دوست صمیمی به اسم هادی و محسن دارد که معروف به سه تفنگدار هستند. همه جا و همه وقت این سه دوست با هم هستند تا زمانی‌که حرف یک مسابقه پیش می‌آید. مسابقه سرود استانی در بین مدارس شهر  برگزار می‌شود، که در آخر گروه سرود برنده راهی یک اردو به پادگان و مناطق جنگی می‌شوند تا برای رزمنده‌ها سرود را اجرا کنند. آقای اسطیری معلم پرورشی اعلام مسابقه می‌کند و مشکل از جایی پیش می‌آید که برای اجرای تک خوانی سرود فقط یک نفر باید انتخاب شود. یک نفر تک خوانی که باید از بین ایمان و هادی انتخاب شود. بعد از این خبر رقابت و دعوایی مفصل بین ایمان و هادی برای انتخاب شدن برای تک خوانی سر می‌گیرد. چون خانواده ایمان با جبهه رفتن او مخالف هستند پس تنها راه رسیدن ایمان به جبهه انتخاب شدن برای اجرای تک خوانی سرود و رفتن به اردو است. این مسابقه اتفاق‌های عجیب و خطرناکی را برای هر سه نفر آن‌ها و رفاقتشان به وجود می‌آورد که سرنوشت آن‌ها را دستخوش تغییر می‌کند
قسمت هایی از کتاب نبرد تک خوان 
 در آهنی مدرسه باز می شود. فرصت نمی شود خودم را جمع و جور کنم و به خودم بیایم. داخل حیاط مدرسه پرت می شوم. قبل از آنکه سرم را بلند کنم فری هم خودش را روی من پرت می کند. حس می کنم تمام استخوان هایم دارد می شکند. قبل از آن که حرکتی بکنم. زنی جیغ می زند: خانم محمود یاین بچه رو ببر ساکن کن تا من به حساب این دو تا برسم. خانم محمودی می گوید این ها دیکه کی هستند؟ برم به خانم مدیر بگم. 
 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.