رمان «دارم میرسم جانجان» به قلم «مهدی کردفیروزجایی» توسط انتشارات شهرستان ادب روانه بازار کتاب شد. زبان ساده در کنار طنزی ملایم، این داستان نوجوان را به اثری خوشخوان تبدیل کرده است.
مهدی کرد فیروزجایی یکی از این نویسندگان دغدغهمند است که در رمان «دارم میرسم جانجان» با روایت داستانی جالب، به نقد و تقبیح خرافهپرستی پرداخته است. این داستان اجتماعی از زبان پسر نوجوانی روایت میشود که در روز عروسی خواهرش درگیر اتفاقاتی میشود که کل زندگیاش را تحت تاثیر قرار میدهد.
مهدی در روز عروسی خواهرش وظیفهٔ تحویل لباس عروس را بر عهده دارد. او که تمام تلاشش را میکند تا این ماموریت را به نحو احسن به انجام برساند، گرفتار بدشانسیهایی میشود که ممکن است همه چیز بهم بخورد...
«دارم میرسم جانجان» رمانی است اجتماعی که از زبان راوی نوجوان آن روایت میشود. قصه این رمان در دهه هفتاد خورشیدی و در مازندران میگذرد: پسری نوجولان در روز عروسی خواهر ناتنیاش درگیر اتفاقاتی میشود که زندگی او را تحت تأثیر قرار میدهد. نویسنده در کنار آن، با روایت ماجرای یک قتل، اشارهای به شرایط فرهنگی سیاسی شمال کشور در دهه هفتاد میکند.
در بخشهایی از این رمان میخوانیم:
"مرد سبیلو گفت: «پسرت دوچرخهی ما رو دزدیده.»
مرد صاحبخانه گفت: «یعنی چه آقا! سرتون رو انداختین پایین و اومدین تو حیاط مردم؟ مگه شهر هرته؟!»
مرد سبیلو صاحبخانه را به عقب هل داد و گفت: «میگم پسرت دوچرخهی ما رو دزدیده اومده اینجا، اونوقت دوقورت و نیمت هم باقیه؟»
مرد صاحبخانه گفت: «مرد حسابی! من اصلا پسر ندارم.»