رمان به نام مادر
۱۴۰۲-۱۲-۱۶
رمان به نام مادر داستان زندگی پر ماجرای خلبان شهید ابوالفضل مهدیار از شهدای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی که به قلم سیدمیثم موسویان رمانی پر از تعلیق و کشمکش خلق شده است

این کتاب رمانی است از سرگذشت این شهید بزرگوار از تولد در شهر قم، تحصیل در رشته خلبانی، وقایع کودتای نوژه و جاوید الاثر شدن این شهید در جنگ تحمیلی

با این کتاب نوشتن از شهدا به یک سطح دیگر برده شد. نویسنده می‌توانست مثل بسیاری دیگر از هم‌صنف‌هایش با ثبت خاطرات هم‌رزمان و مراجعه به اسناد تاریخی زندگینامه شهید سرلشکر ابوالفضل مهدیار را بنویسد. اما او از این سوژه بی‌نظیر یک حماسه داستانی جذاب و خواندنی خلق کرده است. سیدمیثم موسویان که سال پیش با کتاب بی‌نام پدر برگزیده جایزه ادبی جلال و کتاب سال جمهوری اسلامی شده بود، امسال دنباله آن را منتشر کرد. اگر بی‌نام پدر را راوی تلخی‌ها و تاریکی‌ها بخوانیم، «به نام مادر» از رویش‌ها و روشنایی این سرزمین برایتان می‌گوید.

 

به نام مادر دوباره با همان تیمسار خون‌خوار و ظالم کتاب قبلی آغاز می‌شود. او که زخم خورده دختری گیلانی است که به وصالش نرسیده تصمیم می‌گیرد انتقام خودش را از خلبانی بگیرد که گمان می‌کند از نسل همان خاندان باشد. خلبانی به نام ابوالفضل مهدیار که دوره آموزشی با هواپیمای F4 را در آمریکا گذرانده و جزو ماهرترین افسران نیروی هوایی ایران است. داستان کتاب از زمان پهلوی شروع می‌شود و تا دوره دفاع مقدس ادامه می‌یابد. ابوالفضل مهدیار جزو متهمین کودتای نقاب است. کودتایی در آن قرار بود جنگنده‌های ایرانی محل اقامت امام را بمباران کنند. گرچه مدرکی علیه این خلبان پیدا نمی شود اما او به اعدام متهم می‌شود. اما سرنوشت برای ابوالفضل مهدیار طور دیگری نوشته شده بود. قرار بود خون سرخ او در آبی آسمان ریخته شود و پیکر بی جانش در آغوش خلیج همیشه فارس آرام بگیرد. این حماسه راستین و پرکشش را از دست ندهید.

برشی از کتاب به نام مادر:

«خفه شو! خفه شو! … برگرد! دور بزن و ببندشان به رگبار. برگرد تا سوراخ سوراخت نکرده ام سگتوله! … چشم، چشم، الساعه! شلیک نکنید قربان! … عدنان دور میزند… میگویم: «ارتفاعت را کم کن و بزنشان.» … بزنم؟ … ممنوع است تیمسار! … ممنوع؟ … جرم است، خلبان را توی هوا زدن جرم است.

 

اینها قوانین بین الملل است! … قاه قاه میخندم… قوانین بین المللی؟ … قوانین بین الملل پولی است که بهت داده ام. بزن، معطل نکن… عدنان دور میزند… یالا دیگر! … دستش را میگذارد روی ماشه… تَتَتَتَ… با ما شدی، دیگر زِ خود، خود را رها کن… خون گلویت را نثار خاک ما کن… تَتَتَتَ…

گلوله ها هر دوشان را توی هوا سوراخ سوراخ میکند… عدنان جیغ می‌کشد: «تمام! تمام شد، زدیمشان!»

خداحافظ پسرم، ابوالفضل! … خلبان و کمکش در خلیج فارس محو می‌شوند… حتی قبری هم نداری دیگر، جناب خلبان! … در کوثرِ رحمت، شناور گشتی، ای حر! … زهرا دعایت کرده تا برگشتی، ای حر! … این بازی هم تمام شد.

دیوانه میگوید: «نه، بازی تو تمام شده تیمسار! مزار پنهان، همیشه یک شروع است برای تاریخ، درست مثل مزار مادر.»

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.