اولین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲خارکن مستقل و بیتوقع، از حاتم طایی هم بلندهمتتر است
سعدی از حکایت شماره 13 از باب سوم گلستان سعدی (باب در فضیلت قناعت)، نقل میکند که روزی مردم از حاتم طایی پرسیدند که چه کسی در تمام جهان از تو بلندهمتتر و جوانمردتر است؟ حاتم طایی که نماد بزرگواری، بخشش و بزرگمنشی است، در پاسخ میگوید:
بلی! روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را. پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم. خارکنی را دیدم، پشتهای از خار فراهم آورده است. گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد / منت حاتم طایی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
در واقع مرد خارکن، استقلال و تکیه بر توان خویش را از هر چیزی برتر میدانست و حتی کمک حاتم طایی را هم قبول نکرد.
این حکایت نمیخواهد به ما بگوید که کمک دیگران را قبول نکنیم؛ بلکه میخواهد به ما بگوید که باید روی پای خود بایستیم و از دیگران، توقع و انتظار کمک نداشته باشیم
دومین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲داستان بازرگانی که صد و پنجاه شتر، بار داشت و چهل نفر خدمتکار
سعدی بزرگ در حکایت شماره 21 از باب سوم گلستان (باب در فضیلت قناعت)، داستان بازرگانی را تعریف میکند که بار کاروان او 150 شتر بوده است و چهل نفر خدمتکار در کاروان او کار میکردهاند.
این بازرگان یک شب با حضرت سعدی همنشین میشود. او در بحثهای خود مدام از مال و اموالش در مناطق و کشورهای مختلف سخن میگوید و یک بار هم یادی از هوای خوش شهر اسکندریه میکند.
ناگهان به سعدی میگوید که فقط یک سفر دیگر در پیش دارم. اگر این سفر انجام شود، تا پایان عمر به گوشهای میروم و شیرینی زندگی را تجربه میکنم.
سعدی از او میپرسد:
«عجب! این چه سفری است جناب بازرگان؟
بازرگان میگوید:
گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس، و زآن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
سعدی از این فکر بازرگان، حیرت میکند و متوجه میشود که بازرگان تا پایان عمر نمیتواند معنی زندگی واقعی را بفهمد و طعم شیرینی آسایش و آرامش را بچشد. در نهایت آن مرد از سعدی میخواهد که چیزی بگوید. سعدی در پاسخ این دو بیت شعر تأملبرانگیز را بیان میکند:
آن شنیدستی که در اقصای غور / بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را / یا قناعت پر کند یا خاک گور
در واقع سعدی میخواست به دوست بازرگانش بگوید که شما دو راه بیشتر ندارید:
یا باید قناعت را پیشه خود کنید و دست از طمع بردارید؛ یا اینکه تا زمان مرگ، با تمام قوا مشغول تجارت باش و اصلاً طعم زندگی را نچش.
اجازه دهید ادامه ماجرا را خود حضورت سعدی برای شما روایت کند:
یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیدهام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از انفاس تو در راحت.
مردی که صدایش آزاردهنده بود، کمی در مورد خواب خطیب فکر کرد و در نهایت به خطیب گفت:
«تعبیر خواب تو این است که من صدایی، آزاردهنده دارم و مردم از صدای من اذیت میشوند. تو را سپاس که من را نسبت به عیب خودم آگاه کردی. از این به بعد سعی میکنم که سخنرانی نکنم و اگر هم جایی از من خواستند سخنرانی کنم، صدایم را پایین میآورم تا کسی را آزار ندهم.»
در پایان این حکایت، سعدی، ما را به سه بیت شعر مهم و آموزنده مهمان میکند:
از صحبت دوستی برنجم / کاخلاق بدم حسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند / خارم گل و یاسمن نماید
کو دشمن شوخچشم ناپاک / تا عیب مرا به من نماید
سعدی در این سه بیت از دوستان خود میخواهد که خصوصیات بد او را به او گوشزد و از او انتقاد کنند. او میگوید که من از دوستانی میرنجم که از من انتقاد نمیکنند و تازه خصوصیات بد من را خوب جلوه میدهند. وقتی دوستان از انسان انتقاد نکنند، مطمئناً دشمنان از راه میرسند و آن عیبها را به رخ فرد میکشند و حرمتش را پایمال میکنند
چهارمین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲 جالینوس بزرگ؛ شاهد پیکار یک دانشمند و یک نادان
در حکایت شماره 5 باب چهارم گلستان (باب در فواید خاموشی) داستانی میخوانیم که از نظر مهارتهای ارتباطی و از نظر روانشناختی، واقعاً ژرف و آموزنده است.
سعدی در این داستان میگوید که روزی جالینوس، از پزشکان چیرهدست و جاودانه یونان باستان، از کوچهای میگذشت که ناگهان دید دو نفر دست به گریبان هم انداختهاند و دارند هم را تکه تکه میکنند.
وقتی جالینوس به صورت یکی از این دو نفر نگاه کرد، متوجه شد که مردی دانشمند و معروف است.
طرف مقابل این دانشمند در دعوا، یکی از افراد ابله و نادان شهر بود. مرد ابله، یقه مرد دانشمند را گرفته بود و هر چه از دهنش درمیآمد، به او میگفت. جالینوس که شاهد بیحرمتی فرد نادان به دانشمند معروف شهر بود، گفت:
«اگر این مرد دانشمند، خودش احمق و نادان نبود، هرگز با انسانهای نادان دعوا نمیکرد و کارش به اینجا نمیرسید.»
سعدی پس از پایان حکایت، اشعار بینظیر زیر را سروده است:
دو عاقل را نباشد کین و پیکار / نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید / خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحبدل نگه دارند مویی / همیدون سرکشی و آزرم جویی
و گر بر هر دو جانب جاهلانند / اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام / تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی / که دانم عیب من چون من ندانی
سعدی در دو بیت آخر این اشعار میگوید:
«انسانی که خلق و خوی زشتی داشت، به انسانی دیگر دشنام داد. فرد عاقل به انسان زشتخو گفت که ای عزیز من! من خیلی بدتر از فحشهایی هستم که به من میدهی. تو عیبهای من را نمیدانی که اگر عیبهایم را میدانستی، بدتر از اینها را به من میگفتی.»
پنجمین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲 داستان حضرت موسا و نصیحت کردن قارون، مولتی میلیاردر خسیس
سعدی در حکایت شماره 2 از باب هشتم گلستان (باب در آداب صحبت)، داستان مهمی را روایت میکند که مخاطبش همه ما هستیم. در این داستان، حضرت موسا نزد قارون، مولتی میلیاردر خسیس دوران خودش میرود و از او میخواهد که به مردم نیکی کند و به نیازمندان صدقه بدهد.
حضرت موسا، به او میگوید:
«خداوند به تو نیکی کرده و این ثروت عظیم را به تو داده است.
پس تو هم برای پاسداشت لطف خداوند، به بندگان او نیکی و کمک کن.»
سعدی پس از بیان توصیه حضرت موسا (ع)، دو بیت زیبا سروده است:
آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت / سر عاقبت اندر سر دینار و درم کرد
خواهی که ممتّع شوی از دنیی و عقبی / با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد
نصیحتهای حضرت موسا در قارون تأثیرگذار نبود و در نهایت قارون، به خاطر غرور، تکبر و ستم به مردم، به هلاکت رسید. سعدی در این حکایت، ضربالمثلی از اعراب را بازگو میکند:
«ببخش و منت بر سر کسی نگذارد؛ زیرا نفع این بخشش به خود شخص بخشنده میرسد.»
سعدی بزرگوار، این حکایت را با چند بیت شعر شگفتانگیز به پایان میبرد:
درخت کرَم هر کجا بیخ کرد / گذشت از فلک شاخ و بالای او
گر امّیدواری کز او بر خوری / به منّت منه ارّه بر پای او
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر / ز انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتت
منّت منه که خدمت سلطان کنی همی / منّت شناس از او که به خدمت بداشتت
سعدی در این شعر میگوید که کرم و بخشش، بسیار زیبا و گرامی است و انسان بخشنده، به هیچ عنوان نباید منت بر سر کسی بگذارد. جذابیت طرز فکر سعدی این است که میگوید، منت بر کسی نیست که به او چیزی بخشیدهای!
منت بر توست که خداوند، فرصت نیکی و دهش را در اختیارت قرار داده است؛ بنابراین باید به پاس این فرصت بینظیر، سپاسگزار خداوند باشید
ششمین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲داستان کسانی که گوششان به شنیدن حقیقت بدهکار نیست
سعدی در حکایت شماره 93 از باب هشتم گلستان (بابد در آداب صحبت)، حکایتی تأملبرانگیز را بیان میکند که در ادامه با هم میخوانیم:
آن را که گوش ارادت گران آفریدهاند، چون کند که بشنود و آن را که کمند سعادت کشان میبرد، چه کند که نرود؟
شب تاریک دوستان خدای / میبتابد چو روز رخشنده
وین سعادت به زور بازو نیست / تا نبخشد خدای بخشنده
از تو به که نالم که دگر داور نیست / وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
آن را که تو رهبری کسی گم نکند / وآن را که تو گم کنی کسی رهبر نیست
سعدی در گلستان خود باورش در مورد خوشبختی و بدبختی انسانها را بیان میکند. او بر این باور است که همه چیز به دست خداست و تنها اوست که خوشبختی و بدبختی انسانها را رقم میزند. او معتقد است که برخی از انسانها از ازل، بدبخت آفریده شدهاند و توانایی شنیدن حقیقت را ندارند.
خداوند در قران کریم میفرماید:
« خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِم»
یعنی خدا در دلها و گوشهایشان مهر زد و به همین دلیل سخنان پروردگار را نمیشوند. در واقع منظور سعدی از کسانی که گوش ارادتشان سنگین است، همین افراد هستند.
در مقابل سعدی بر این باور است که انسانهای سعادتمند، نمیتوانند به سوی خوشبختی حرکت نکنند؛ چون خداوند آنها را به این سمت هدایت میکند.
سعدی به خداوند میگوید:
«کسی را که تو هدایت کنی، کسی نمیتواند گمراهش کند
و کسی که تو گمراهش کنی، هیچکس توان هدایتش را ندارد.»
گلستان سعدی؛
گنجی که انسان را از نظر فکری و روانی، غنی و توانگر میکند
در این مقاله تلاش کردیم 6 مورد از حکایت های گلستان سعدی را که روی نگرش و طرز فکر انسان تأثیر میگذارد، روایت کنیم.
این حکایتها در عین سادگی، لبریز از حکمت و درس زندگی هستند و واقعاً درسهای فراوان و آموزندهای در اختیار ما قرار میدهند.
کتاب گلستان سعدی در سال 656 هجری قمری به پایان رسیده؛ یعنی این کتاب حدوداً در سال 636 هجری شمسی نوشته شده است. در واقع 766 سال از نگارش این اثر گرانبها میگذرد؛ ولی آموزههای آن هنوز کارآمد و اثربخش هستند.
به همین دلیل پیشنهاد میشود که مطالعه این مروارید بینظیر ادبیات پارسی را آغاز کنید و هر روز حداقل یک حکایت آن را مطالعه کنید. مطالعه هر کدام از حکایتهای این کتاب نهایتاً 5 دقیقه از زمان شما را میگیرد؛ ولی حکمت ناب و شگفتی را در اختیارتان میگذارد.