اصلاحات یکی از این رمانها و جاناتان فرنزن یکی از این نویسندهها است. در یک جایی میخواندم که جاناتان فرنزن از معدود مومنان واقعی به حقیقت در زمانهی ما است؛ او با اصلاحات صحّهای انکارناپذیر بر این ادعا میگذارد.اما چرا میگویم اصلاحات یکی از آن رمانهای تیزبین و مهم است؟ چرا ادعا میکنم این رمان نوری روشنگر بر مشکلات اساسی و بحرانهای پیشروی جامعه خودش میاندازد؟ اجازه بدهید کمی توضیح بدهم. اصلاحات ۹ روز پیش از برخورد دو هواپیمای مسافربری به برجهای دوقلو در قلب نیویورک (همان حادثهی یازده سپتامبر خودمان) چاپ شد. کتاب درباره فروپاشی درونی خانوادهی امریکایی و بسیاری از ارزشهای اساسی و انسانی است. فرنزن در کتاب این فروپاشی تمام و کمال را هشدار میدهد. و دقیقا ۹ روز بعد از انتشار رمانش، دوتا از نمادهای تمدنِ امریکا در قلب یکی از شلوغترین مناطق نیویورک منفجر میشوند. فرنزن با اصلاحات هشدار میدهد که نهاد خانواده (برخلاف چیزی که تلویزیون و رسانههای جمعی نشان میدهند) در معرض فروپاشی تمام و کمال است؛ او با رمانش این زنگ خطر را به صدا درمیآورد که بسیاری از خانوادهها به واسطهی شکاف نسلی عمیق بین والدین و فرزندان در لبهی پرتگاه اضمحلال قدم میزنند. اگر لت و پار بودن روابط بینافردی یک خانواده امریکاییِ اهل غرب میانه در اصلاحات را یک استعاره برای در معرض خطر بودن مفاهیم بنیادین دیگر و همچنین خود خانواده در دیگر جوامع در نظر بگیریم، جامعهی امریکا فقط ۹ روز زمان نیاز داشت تا مهر تاییدی بر زنگ خطر جاناتان فرنزن بکوبد و رمانش را به یک کتاب ضروری برای مطالعه بدل کند
خانواده یکی از مهمترین مضامین کتاب است. جاناتان فرنزن، در مقام یک نویسندهی پسا-پسامدرن میکوشد بر مسئله فروپاشی و از دست رفتن خانواده، این نهاد بسیار مهم و کلیدیِ جامعه پرتو بیاندازد. تلاش اینید در راستای جمع کردن اعضای خانواده برای کریسمس، نشانهای است از تلاش او در جهت حفظ نهاد خانواده و جلوگیری از یا به تعویق انداختن فروپاشی آن. اینید نمیتواند بپذیرد که اعضای خانوادهاش با یکدیگر روابطی دلمرده و ماتمزده داشته باشند. او بر مشکلات حاکم بین فرزندانش آگاه است اما بااینحال تلاش میکند هرطور که شده، حداقل یک بار دیگر آنها را دور هم جمع کند. به همین ترتیب، این زنِ ستم دیده در سرتاسر رمان درگیر تلاشی رقتانگیز برای برگزاری یک دورهمی کریسمسی و خانوادگی است. اینید چنان برای ممکن شدن این دورهمی دست و پا میزند که گویی حیاتش به آن بستگی دارد. او که حالا حکمران بلامنازع بیت لمبرت است، میخواهد هرطور که شده از سقوط آن جلوگیری کند؛ سقوطی که البته مدتها است رخ داده است. خانوادهی لمبرت مدتها است که در دورافتادهترین و تاریکترین نقطهی قبرستان ارزشها دفن شده است.
کتاب فقط دربارهی فروپاشی خانواده نیست، بلکه به سقوط ارزشها هم میپردازد. بهترین فصل کتاب -به نظر شخصی من- فصل مربوطبه سقوط ارزشهای اخلاقی و تلاش یک مرد برای حفظ این ارزشهای راستین به هر قیمتی است. مردی که برای یک عمر زندگی با اینهمه تنهایی به توانی بینهایت احتیاج دارد. فصل مذکور از کتاب که برای جلوگیری از لو رفتن داستان اشاره مستقیمی به آن نخواهم کرد، آینهی تمامنمایی است از آنچه بر جهان میگذرد. کتاب در این فصل به سراغ مردی اخلاقمدار میرود که مجبور است در جامعهای رو به فروپاشی روزگار سپری کند. او محکوم است به همزیستی با مردمانی که اولویت اول زندگیشان تعاملات وقیحانه است؛ مردِ تنها محکوم است به شکنجهای مضاعف. دربارهی مردی صحبت میکنم که در تمام زندگیاش بهدنبال یافتن امر حقیقی و اخلاقی است؛ او با تمام وجود میکوشد که مبادا لحظهای از کدهای اخلاقی مدنظرش تخطی کند یا آنها را زیرپا بگذارد. از مردی میگویم که خود را مجهز به قویترین سلاح بشر میداند: قدرت خودداری کردن. اگر اولویتهای زندگی شخصیتان چنین مسائلی هستند، پس قرار است با خواندن روزگار این شخصیت بهخصوص لذتِ متعالی ببرید.