شعر باید نقشی اساسی و حیاتی در زندگی اجتماعی ما داشته باشد
۱۴۰۳-۰۱-۲۷
من بر این باورم که شعر باید نقشی اساسی و حیاتی در زندگی اجتماعی ما داشته باشد و نه نقشی تفننی و تزئینی. انتشار شعر در روزنامه ها ضروری است، همان‌قدر که در هفته نامه‌ها و ماهنامه‌ها و فصلنامه‌ها. همچنین پخش آن از رادیو که جنبه‌ی عمومی‌تری دارد و گنجاندنِ آن در هرجا و هرزمان که اقتضا می‌کند و ارج نهادن بر آن به عنوان یکی از هنرهای اصیلی که متضمنِ هویت بخشیدن به ما و فرهنگِ ملی ماست

اهمیت شعر در حیات دولت و ملت

 

نوشته‌ی پرفسور ساموئل هِزو

شعر از جایی آغاز می‌شود که منطق ایست می‌کند. درواقع از جایی که منطق دیگر کاری از پیش نمی‌برد.

از این جا به بعد، شعر از منطق خود پیروی می‌کند که منطق و عقل نیست. سرچشمه‌ی آن نه مفاهیم و نتیجه‌گیری‌ها، بلکه انگاره‌هاست. برای مثال، از نظر یک آدم منطقی، سکوت معنایی جز بی‌صدایی ندارد. دایلن توماس اما سکوت را «عبور سوزن از آب» معنی می‌کرد.

حقیقتِ شعر، زاییده‌ی تخیلات است و افلاطون راست می‌گفت که چنین حقیقتی بر اثر تلاش‌های محدود ما برای کشف ِ آن به دست نمی‌آید، بلکه همچون موهبتی  نصیبِ ما می‌شود. ما نمی‌توانیم خود را متقاعد به سرودن شعر کنیم، همان‌طور که نمی‌توانیم ایمان را در خود به اجبار به وجود آوریم. شعر و ایمان هر دو به طور مشترک از این اجبار فارغ‌اند. آن‌ها هر وقت خودشان اراده کنند و به میل و خواسته‌ی خودشان، درونِ ما راه پیدا می‌کنند. درست مثل عشق که بیرون از ساحتِ هشیاری، بی‌اعتنا به برنامه‌ریزی‌های ما اتفاق می‌افتد و غافل ‌گیرمان می‌کند.

از این نظر، شعر، ایمان و عشق از یک جنس‌اند. ما با هیچ قدرتی قادر به برانگیختن و فراخواندن آن‌ها در ذهنمان نیستیم. آن چه از ما برمی‌آید سرِ تسلیم فرود آوردن و دل دادن به خواسته‌های آن‌هاست و به همین دلیل است که شاعران و قدیسین و عاشقان را «ملهم» یا «برگزیده» می‌نامند. آن‌ها خود قادر به گزینش نیستند.

شاعران واقعی چیزی را به ما عرضه می‌‌کنند که تی.اس. الیوت، احساسِ صداقتِ ناب می‌نامید. ما به واسطه‌ی کلماتِ آن‌ها، دیدِ تازه‌ای از زندگی پیدا می‌کنیم و این کلمات بی‌هیچ منطق و برهانی، همان‌قدر نزد ما اعتبار می‌یابند که سوگندهای ادا شده در پیشگاه خداوند، آکنده از رنگ و بوی روحانی.

به یاد آوریم یکی از بزرگ‌ترین توانایی‌های شعر در این است که به گونه‌ای اسرارآمیز می‌تواند مخاطب احساس و فهم همگان باشد، اما تنها گروه خاصی استعداد بازگو کردن آن را دارند و این سؤال پیش می‌آید که چرا این گروه خاص، رنج بازگو کردن را به جان می‌خرند؟

کسی نیست نداند که شعر، نامناسب ترین راه برای رسیدن به ثروت و شهرت است؛ یعنی دو عاملی که بسیاری در این دنیا آن را ملاک سعادت و موفقیت در زندگی می‌دانند. شاعر بودن، به خصوص در کشورهایی که حقیقت، دشمن اصلی حکومت محسوب می شود، به سختی می تواند متضمن سلامت یا طول عمر افراد باشد. به عنوان مثال، اخیرا یکی از دولت‌های مستبد، برای شاعری که متهم به «صراحت هولناک» در آثارش شده بود، تقاضای اشد مجازات را کرد.

در هر حال، شاعر بودن چه در ممالک آزادی‌خواه و چه در ممالک مستبد، به هیچ عنوان امکان بطالت، میان‌مایگی یا لغزش را نمی‌دهد. انسان می‌تواند هر چیزی را به بازی بگیرد، الاّ شعر را. این سخن منتسکیو است؛ با این تاکید که شعر از همه‌ی «من»های ما فقط منزّه‌ترین و حقیقی‌ترین آن را تحمل می‌کند. اما به رغم همه‌ی این محدودیت‌ها، شعر همچنان نوشته می‌شود و از آنجایی که صرفا به انگیزه‌ی نیازی درونی نوشته می‌شود، زلال‌ترین لایه‌های روح انسانی را که عاری از هر پیرایه و بی‌اعتنا به هر عافیتی به حرف درآمده است، مغتنم می‌دارد و شباهتِ انکارناپذیرش را با «عشق» آشکار می‌کند؛ یعنی غیرقابلِ حصول بودنش را به واسطه‌ی زر یا زور.

هیچ‌کس قادر نیست عشق را خریداری کند یا آن را به حضور بطلبد. در ازای هنگفت‌ترین مبالغ نیز نمی‌توان به خلاقیت دست یافت و شعری آفرید و هیچ فرمانی، غیر از سروشِ عالم غیب قادر نیست شاعر را به سرودن وادارد. شعر یا آزادانه به وجود می‌آید یا اصلأ به وجود نمی‌آید.

شاید دلیل اصلی ماندگاری شاعران در اذهان مردم، این است که آن ها تنها برای خود سخن نمی‌گویند. روز به روز ما بیشتر شاهد شنیدن صداهایی هستیم که در پی ِ جلب هواداران بیشتر و تأسیس تشکیلات مفصل‌تر برای شخص خود تقّلا می‌کنند و ما را (زار و بیزار) به شرکت در جنبه‌ی عامیانه و مبتذل ِجامعه‌ی بشری وامی‌دارند. اما کیستند آن گروهِ خاصی که در کمال اخلاص، همه‌جا و همیشه برای همه‌ی ما سخن می‌گویند؟ کیستند اینان، جز شاعران؟

شعر، ما را با سرشت واقعی‌مان رو در رو می‌کند؛ آن جایی که احساساتمان به انداز‌ه‌ی افکارمان اهمیت می‌یابد. اگر ما ارتباطمان را با فطرتمان از دست بدهیم، درواقع ارتباطمان را با خودمان از دست می‌دهیم و این به معنای از دست دادن روحمان است و امکانِ به وقوع پیوستن چنین اتفاقی برای هر کسی که از شعر محروم باشد، هست. چنین اتفاقی می‌تواند برای یک ملت هم روی دهد.

به همین دلیل ما نمی‌توانیم فقدان بصیرت و مسرت حاصله از شعر را در زندگی تحمل کنیم. این بصیرتی است که از روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، سیاست و مذهب فراتر می‌رود. ضرورتی انکارناپذیر به گاهِ سرگردانی در بیابان‌های بی‌انتهای گمشدگی؛ جایی که ستاره‌ی شعر، تنها راهنمای ماست.

منابع:
vinesh.ir
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.