زندهیاد جلال آلاحمد نویسندۀ نامدار معاصر، در بهار سال 1343 به یک سفر غیرمنتظرۀ رفت: سفر حج، درحالیکه خودش هم نمیدانست چرا: «جوانی نزدیک شد و به علامت آشنایی خندهای بر لب، و سلام و علیک ... بعد از من پرسید: چه مذهبی داری؟ گفتم: دلم میخواست مذهب مسلمانان صدر اسلام را داشته باشم. تعجب کرد که: پس چرا آمدهای مکه؟ گفتم: نمیدانم؟»
همانطور که خود آلاحمد از چرایی این سفر خبر نداشت، دیگرانی هم که او را میشناختند و با سوابقش آشنایی داشتند، نمیدانستند؛ چون آلاحمد در همان نخستین سالهای جوانی دستش را رو کرده بود و با ترجمۀ جزوۀ بودار «عزاداریهای نامشروع» و بعد هم با ترجمۀ کتاب رسماً ضداسلامی «محمد و آخرالزمان» نشان داده بود که راه دیگری را در پیش گرفته است؛ راهی که قاعدتاً نباید به مکه و مدینه و اینطور مکانها ختم میشد. بنابراین بهحجرفتن چنین آدمی با چنان سوابقی، با برداشتها و تلقیهای گوناگون مواجه شد؛ بستگانش خوشباورانه میگفتند «برۀ گمشده به گله بازگشته»، دوستانش کنجکاوانه میگفتند «این دیگر چه کلکی است؟» و روشنفکران همکارش هم با تأسف همراه با دلزدگی سرشان را تکان میدادند؛ یعنی «سفر حج، مگر جا قحط است؟»
این سفر از 21 فروردین 1343 آغاز و تا 11 اردیبهشت 1343 طول کشید که سوغات اصلیاش یک گزارش 112 صفحهای بود با این عنوان «گذاری به بدیوت ـ بدویت موتوریزه»؛ اما وقتی همین گزارش در سال 1345 برای نخستین بار توسط انتشارات نیل به چاپ رسید، عنوانش شده بود «خسی در میقات». انتشار این کتاب با این عنوان «مثبت» از سوی نویسندۀ زهرداری که به طور معمول از عناوین تلخ و سیاه استفاده میکرد، بر ابهامهای ناشی از خود سفر افزود و باز هم آثار تعجب را بر چهرهها نشاند. این گروهها گرچه احساسات و برداشتهایشان دربارۀ سفر حج جلال و انتخاب چنین عنوانی برای سفرنامهاش متفاوت بود، پرسشهای مشترکی داشتند؛ پرسشهایی مهم از شخصیت مهمی چون جلال آلاحمد که سالها قافلهسالار سنتشکنان و مدرنیستها و روشنفکرها بود و حال ساز تازهای را کوک میکرد.
این پرسشها تا مدتها محل بحث و جدل بودند و اکنون هم که بیش از پنجاه سال از درگذشت این نویسنده گذشته است، همچنان ادامه دارند و به طور ضمنی نشان میدهند که او هنوز زنده است؛ چون مسائل موردنظرش هنوز مطرح هستند. برخی از این پرسشها بدین شرحاند: چرا عنوان سفرنامهاش را تغییر داد؟ آیا این تغییر عنوان و حذف برخی از مطالب بودار، یک تغییر لفظی و سلیقهای بود یا خودسانسوری و با هدف یک معاملۀ سیاسی یا فریبکاری یا نشانۀ استحالۀ روحی و عقیدتی و رویآوردن واقعی به دین و مذهب آن هم بعد از سفر حج یا به قول دوستان او فقط یک کلک آلاحمدی تازه؟ چرا چنان آلاحمدی که تقریباً همۀ اهل فن او را میشناختند و با صدای تپش قلب و تیزی نوک قلمش آشنا بودند، ناگهان به سفر حج رفت، به یک سفر مذهبی یا معنوی؟ این کار او چه معنایی داشت؟ او با این کار چه پیامی را با چه هدفی میخواست به چه کسانی برساند؟ آیا میتوان و صحیح است که چنین آلاحمد مسروقه، مصادرهشده و جفادیدهای را به چماقی تبدیل کرد برای سرکوب یا دستکم سرکوفتزدن به روشنفکران کممذهب یا بدمذهب یا لامذهبی که همچنان بر خر خود سوارند و راه خودشان را میروند؟ و ... .
افزون بر نکات پیشگفته که بیشتر جنبۀ شخصی دارند، «خسی در میقات» بدان دلیل هنوز هم مهم و قابل بررسی است که در طول سالهای پس از انقلاب، سبب ایجاد دو نوع برداشت و بهرهبرداری متفاوت شد و یک دوقطبی اجتماعی ـ سیاسی مهم و اثرگذار را به وجود آورده است؛ برداشتی مربوط به گروههای دینباور که این کتاب را نشانۀ نومیدی و سرخوردگی آلاحمد از نوگرایی و مدرنیسم و بازگشت او به سنتها و باورهای دینی تلقی کردند؛ برداشت دوم متعلق به سیاستپیشگان غیردینمدار که بهسرعت از آلاحمد «حجرفته» و «بوی مذهبگرفته» برائت جست و در گام بعدی هم قلم قرمز را برداشت و خطوط مرزی بین سنت با مدرنیته و بین دیانت با روشنفکری را برجستهتر کرد تا بدین ترتیب حاشیۀ امنی برای خودش داشته باشد و هم از هویت مستقلتری برخوردار شود.
چرا برخی از مطالب نسخۀ خطی سفرنامهاش را که بهقول خودش بوی «زندقه و لامسّبی» میداد، حذف کرد و بعد آن را به چاپ سپرد؟ آیا رفتن به این سفر و نوشتن این سفرنامه، بهمعنای توبه و دیندارشدن مجدد آلاحمد است، یا…؟در این کتاب به این پرسشها پاسخ داده شده است.
نویسنده در این کتاب از چهار سند استفاده کرده است که سه سند آن تاکنون خارج از دسترس عموم بودهاند؛ سند اول، نسخۀ دستنویس سفرنامۀ حج جلال آلاحمد که مقداری طرح از موضوعات و مشاهدات سفر در برخی از صفحات این دفترچه کشیده شدهاند و تعدادی بریدۀ جراید مرتبط با موضوعات مختلف نیز به برخی از صفحاتش الحاق شدهاند و از آنجا که این ملحقات تاکنون نشر نیافتهاند، در این مجموعه آورده شده است. سند دوم یادداشتهای روزانهای است که درواقع کارنامۀ خصوصی و خودنوشت جلال است و از طریق آن میتوان به وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعۀ ایران بهویژه قشر روشنفکر دستکم در آن بازۀ زمانی پی برد. سند سوم نامههایی است که آلاحمد در طول این سفر در مجموع چهار نامه و سه کارتپستال برای همسرش در تهران فرستاده و دربرگیرندۀ برخی از جزئیات سفر و شرححال و احوال همسفران اوست و نکات مفیدی برای این مجموعه دارند. سند چهارم نسخۀ چاپی سفرنامۀ حج در زمان جلال آلاحمد است که هرچند در سالهای 1345 و 1346 نشر یافتهاند، در عمل دور از دسترس هستند و کمتر کسی میتواند بهراحتی به آنها دسترسی داشته باشد.