«مثل بیروت بود» داستانی ملموس در حال و هوای آبان 98 است که به قول نویسنده آن«زهرا اسعد بلند دوست» به جریان زیرپوستی جامعه می پردازد. این رمان به نحوی ادامه کتاب قبلی نویسنده یعنی«چایت را من شیرین می کنم» است و در مسیر و راستای آن گام برمی دارد. اتفاقات این کتاب بر اساس واقعیت هستند که نویسنده توانسته است ضمن حفظ عناصر داستانی آن را به نحو دقیقی بیان کند. او سعی می کند با جریانات طرح شده در کتاب به مخاطب به فهماند که میان حقیقت و شنیده شدن ها فاصله ای باورنکردنی وجود دارد و باید با دقت نسبت به وقایع حساسیت نشان داد.
داستان با روایتگری دختری به نام زهرا انجام می شود. اغلب اتفاقات در حول و حوش پدر زهرا که یک سردار گمنام سپاه است رخ می دهد و شایعاتی که برای بدنام کرد او شکل می گیرد حاج اسماعیل را در مظان بدنامی و مردم را در وضعیت چند دستگی قرار می دهد.
سارا دوست زهرا شخصیت دیگر داستان است، او همسر شهید مدافع حرم است و به شدت دچار غم و غربت و درد درک نشدن از سوی دیگران است. سارا در مقابل همۀ مشکلاتی که دارد تاب نمی آورد و بلاخره از پای در می آید. مفقود شدن دانیال برادر سارا که یک سپاهی سبز پوش است گره دیگری به داستان می افزاید و این فضا زمانی مه آلود تر می شود که شایعه قتل او به دست دیگر اعضای سپاه در فضای مجازی منتشر می شود.
آشنایی زهرا با فردی ناشناس رمان را در هیجان دیگری فرو می برد و ذهن مخاطب را به چالش می کشد. خواندن این کتاب برای مخاطب امکان بهتر قضاوت کردن در شایعات اجتماعی را فراهم می کند.
« … سرم را به نشانۀ تأیید تکان دادم. پاهایم را کف ماشین جمع کردم و آماده ماندم. دیگر خدا را دور نمی دیدم. همان نزدیکی ها بود. اصلاً نفس به نفسم می کشید. اشک ریزان أشهدم را زیر لب زمزمه کردم.
عقیل نیم خیز شدو با اسلحه به اطراف شلیک کرد. نگفت یک، نگفت دو، ناگهان فریاد زد سه و من با تمام توانی که هیچ وقت در پایم نداشتم، دویدم. عقیل چادرم را به مشت گرفت و من را به داخل خانه کشید.
با ضرب روی سرامیک کف راهرو پرت شدم… ناگهان دستی به مانتویم چنگ زد و من را روی زمین به سمت خود کشید…»