یادداشتی دربارۀ کتاب «چاپ بیروت» نوشته علی داوودی - این یادداشت توسط شاعر و پژوهشگر جوان کشورمان علیرضا میرزایی نوشته شده است:
اگر به سفرنامه در ادبیات فارسی، به عنوان یک نوع ادبی نگاه کنیم، با تاریخی پربار، از «سفرنامۀ ناصر خسرو» گرفته تا سفرنامههای متعدّد دوران صفوی و قاجار و حتّی سفرنامههای امروزیشدۀ دوران معاصر مواجه میشویم؛ سفرنامههایی که فارغ از تاریخ نگارششان در چند موضوع مشترکاند: در تمام این سفرنامهها مخاطب با یک روایت روبهرو میشود که از مبدأ آغاز و به مقصد -که معمولاً همان مبداأ است- ختم میشود. در تمام این آثار، زبان، به زبان شعر نزدیک نمیشود و میان زبان ارجاعی و زبان ادبی در رفتوآمد است. حتّی ناصرخسرو که یکی از برجستهترین شاعران زبان فارسی است در سفرنامهاش مجموعاً چهار بیت شعر آورده است و از تشبیه و دیگر صنایع ادبی تنها برای توصیف شهرها و مردمی که در آن روزگار میگذرانند استفاده کرده است. البتّه در برخی از سفرنامههای امروزی مانند «خسی در میقات» گهگاه جرقّههایی برای سفر به سوی سرزمین شعر از دیار محاکات دیده میشود امّا ذات نثر، اجازۀ بیش از این شعر شدن را به این دست متون نمیدهد.
آنچه «چاپ بیروت» را به نمونهای متفاوت از دیگر سفرنامهها تبدیل کرده است، شعر بودن آن است. در این مجموعه اگرچه زیبایی لبنان با کمک واژگان بر بوم نقّاشی علی داودی ترسیم میشود امّا هدف شعر نشان دادن زیبایی لبنان نیست، بلکه تمام این تصاویر همانطور که از شعر انتظار میرود، دلالت به چیزی دیگر دارد و شاعر دست به قلم نبرده تا قصّۀ سفر چند روزهاش به لبنان را به رشتۀ تحریر دربیاورد، بلکه هرچه جلوتر میرویم گویی رابطۀ شاعر با شهر عوض میشود و بیروت تبدیل به یکی از شخصیتهای اصلی داستان زندگی شاعر میشود و همان بیروتی که در صفحات ابتدایی کتاب، شهری برآمده از صخرههاست، در طول روایت با شاعر انس میگیرد و به هنگام اضطرابِ شاعر دل دریایش شور میزند و وقتی که شاعر دلتنگ خانه میشود، هر مجسّمهاش آغوش میگشاید برای تنهایی او.
در این کتاب، سفرنامه از ابتدای «از تنهایی موجها» شروع میشود و با «ناخدا» پایان میپذیرد و آنچه که پس از آن آمده -همانطور که در صفحات ابتدایی کتاب هم ذکر شده- ضمیمهای است بر چاپ بیروت با نام «گزارشی از خاک مقدّس». نکتهای مهم در مورد اشعاری که در چاپ بیروت گرد هم آمدند، انسجام آنهاست، به نحوی که تمامی این اشعار در قاب یک شعر بزرگتر قابل تصوّر است. اگرچه این سفرنامه یک داستان با روایتی خطّی و متّصل به هم -از ابتدا تا انتها- نیست امّا وجه شعری آن و شبکۀ متّصل دال و مدلولی در سطح زیرینِ زبان سبب شده تا این تکّهروایتهای جدا از هم به یک شعر گسترده تبدیل شود که از صفحۀ ۱۳ شروع میشود و در صفحه ۷۰ پایان میپذیرد. باید اعتراف کرد که به وجود آمدن این ساختار گسترده و منحصربهفرد مرهون هوشمندی شاعر و استفاده از ساختار روایی سفرنامه در شعر سپید است.
از منظر زبان شعر، در این مجموعه تلاش شده تا در عین فرار از پیچیدگیها و تعقّدهای بیهوده -که کم و بیش آفت درخت نوپای شعر سپید است- در جملات و تصاویر، با بهرهگیری از امکانات شعر سپید مانند قرابت به نحو عادّی زبان و ساخت تعابیر و تصاویر امروزی، تجربهای شیرین از مواجهه با شعر سپید برای مخاطب ایجاد شود. در اینجا شاعر نمیخواهد مانعی باشد در برابر لذّت بردن از شعر، بلکه اجازه میدهد واژگان دست مخاطب را بگیرند و در کوچه پسکوچههای بیروت با هم پرسه بزنند، از کنار مجسّمهها، صخرهها و ساحلهای سنگی و شنی بگذرند و در آخر او را به یک قهوه در یکی از کافههای شلوغ بیروت مهمان کنند.
در همین حال شاعر به هیچ عنوان، ساده از کنار تعابیر و واژگان نگذشته و میتوان نزدیکتر آمد و با نگاهی عمیقتر نقش بهجامانده از قلمموها را بر این تابلوی نقّاشی دید و آن را از یک عکسِ قابشده بر دیوار تمیز داد. به عنوان مثال:
«خیابان خالی
ساحل تنها
پنجرهها تعطیل
هیچکس جز خورشید
در زیبایی دریا غرق نبود
چراغی چند بر تپّهها
و این تمام شهر بود
چراغی چند
که نبودن تو را نشانم میدهد»
در خطوط بالا، شاعر در حال توصیف لحظۀ غروب است. در خطّ اوّل، اختصاص صفت «خالی» به خیابان امری عجیب نیست؛ در خط دوم استفاده از صفت «تنها» برای توصیف ساحل – به کمک استعاره مکنیه- متن را به شعر تبدیل کرده امّا خطّ سوم با آمدن «پنجره» و «تعطیل» کنار هم، دیگر یک ترکیب ساده نیست. اینجاست که دستورگریزی (چه نحوی و چه معنایی) باعث لذّت مخاطب از متن میشود و نشان میدهد با آمدن یک واژه چهطور میتوان دو تصویر کاملاً مجزّا را خلق کرد: اوّل تصویر پنجرههایی که پردههای آنها کشیده شده و دوم تصویر مغازههای تعطیلشده (که خود به نوعی پنجرهاند). نکتۀ مهم این است که این دو تصویر در طول تصاویر خطوط اوّل و دوم، حسّ تنهایی و بیحرکتی را هرچه بیشتر به مخاطب القا میکنند. در خطّ چهارم و پنجم شاعر تصویری ساخته که چه از نظر شهودی و چه از نظر کنایی در حال رخ دادن است، خورشیدی که واقعاً در حال غرق شدن در دریاست و خورشیدی که غرق در زیبایی دریاست؛ خورشیدی که هرچه بیشتر در دریا غرق میشود تاریکتر میشود و از آنچه که بوده فاصله میگیرد. شاید این پنج خط را بتوان به عنوان یک شعر کامل پذیرفت امّا تصاویر بعدی به شدّت با تصویر این خطوط شباهت دارد: تصویر چند چراغ بر تپّه و سکون و بیحرکتی شهر که همین چند چراغ برای نشان دادنش کافی است. در واقع، این چند جمله نشاندهندۀ وجه روایی شعر است و میگوید عقربههای ساعت چرخیده و خورشید جای خود را به چند چراغ روشن در شهر داده امّا چیزی تغییر نکرده، شاعر هنوز عاشق و دلباخته است و شهر همچنان ساکت و افسرده؛ و این شاعر است که در سوسوی چراغهای شهر در یک پارادوکس دووجهی آنچه را میبیند که در تاریکی پنهان شده، آنچه که حتّی زیر نور خورشید هم دیده نمیشود و چراغها به او تنهاییاش یا همان «نبودن» معشوق را نشان میدهند.