کتاب خردنامه ی خرمی
۱۴۰۳-۱۱-۲۷
کتاب خردنامه ی خرمی (تاریخ و نقد شعر حماسی فارسی،قرن 4ق) نوشته دکتر میرجلال الدین کزازی

کتاب خردنامه ی خرمی، نوشته «میرجلال‌الدین کزازی» شامل شرح شاهنامه فردوسی است. مطالب این‌ کتاب در سه گفتار یا سلسله ‌سخنرانی‌های کزازی درباره شاهنامه هستند که در دانشگاه علامه طباطبایی ارائه شده‌اند. این‌کتاب 10 بخش یا به‌عبارت بهتر،‌ 10 گفتار دارد که به ‌ترتیب عبارت‌اند از: نشست نخست، شاهنامه و چندی و چونی؛ نشست دوم، خرد در شاهنامه؛ نشست سوم، ایران و ناخودآگاهی تباری ایرانی؛ نشست چهارم، جان در بند و جمشید فرمند؛ نشست پنجم، دهاک، گوهر پلیدی؛ نشست ششم، زادن رستم؛ نشست هفتم، آمیختگی و کیفرِ ناگزیرِ آن؛ نشست هشتم، رستم و تیرِ گَزین؛ نشست نهم، سیاهی در داستان سیاوش؛ نشست دهم،‌ هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان، فرهنگ واژه‌های دشوار. در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم: «این بخش‌بندی مردمی به جمشید بازخوانده شده است. در چشم ایرانیان، یکی از برجسته‌ترین کردارهای جمشید بوده است. این را هم بی‌گمان می‌دانید که جمشید، در آن سویمندی مینُوِی خود: در موبدی خویش، با جهان نهان و با رازهای پوشیده و نهفته آشنایی داشته است؛ از این‌روی، آن جام شگفت را به او بازخورانده‌اند: جام جم. او نهفته‌ها را آشکارا، در این‌ جام، می‌دید: آن جام جهان‌نما. تنها شهریاری دیگر که در این جام می‌توانست نگریست و رازها را دید و دریافت، کیخسرو است. کیخسرو شهریار آرمانی ایران است...».

آنچه که در دیباچه ی کوتاه شایسته یادکرد است، آن است که گفتاری افزون بر ده گفتار دوره ی دوم، در خردنامه ی خرمی به چاپ رسیده است، با نام اگر فردوسی نبود...؟. انگیزه من، در افزودن این گفتار، زمینه ای نوآیین و نیک بنیادین در شاهنامه شناسی است که نخست بار، در این سخنرانی من بدان پرداخته ام و بر آن، انگشت بر نهادم. این گفتار سخنی است درازدامان که در سومین آیین نکوداشت فردوسی، رانده آمده است. در تاریخ سیستان آمده است که بیت هایی از شاهنامه در بارگاه محمود برخوانده آمد. محمود گفت: " شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم. اندر سپاه من، صد چون رستم هست." چه پاسخی داد فردوسی، به این سخن؟ پاسخی کوبنده، ویرانگر، دندان شکن... گفت: "زندگانی خداوند دراز باد! ندانم که در سپاه او چند چون رستم هست؛ اما این دانم که جهان آفرین تا جهان آفرید سواری چون رستم نیافرید." این بگفت و از بارگاه به در رفت. پس از چندی محمود به خود آمد. گفت: "این مردک مرا، به تعریض، دروغزن خواند؛ بباید کشت."

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.