روایتی از نمایشگاه کتاب فرانکفورت/ سعی کوشا در مسیر عیبجویی
الهام فلاح نویسنده ایرانی در روایت گزارشگونه خود رویدادها و اتفاقات غرفه ایران در شصت و نهمین دوره نمایشگاه کتاب فرانکفورت را مورد توجه قرار داده است.
خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: الهام فلاح نویسنده ایرانی و صاحب رمانهایی چون «خون مردگی»، «دختران دریا» و... که از حاضران در نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت در سال جاری بود، در روایتی که در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است به این رویداد در سال جاری نگاهی انداخته است.
این روایت در ادامه از نگاه شما میگذرد:
نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت ۲۰۱۷ هم تمام شد و رفتهها برگشتند و ماند همان پرسش که سال بعد هم ایران در این گردآمد بزرگ فرهنگی-تجاری حضور خواهد یافت یا خیر؟ و آیا اصلا در سیاستهای فرهنگی بینالمللی افق پیش رو، راهکارهای مثمرثمرتری پیش بینی خواهد شد؟
از آنجا که جنبه تجاری و سودآوری مالی از قبَل چاپ و نشر مهمترین وجه نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت است، حضور ناشران داخلی مسلما باید از چیزی که تاکنون بوده پررنگ تر باشد. اینکه چقدر ناشران ما رفتار حرفهای را میدانند خود بحث مفصلی است. از گام اول که بررسی و تایید کیفی اثر ارایه شده از سوی مولف و مترجم است تا بستن قرارداد و گرفتن مجوز و چاپ و پخش. صنعت نه چندان بهروز چاپ در ایران، شکل سنتی قراردادها و از همه مهمتر عدم قرار گرفتن تحت لوای قانون بینالمللی حقوق کپیرایت موجب میشود قرارداد نوشته شده بین مولف و ناشر، قراردادی ناهمگون باشد.
با توجه به روند رو به رشد استقبال مخاطبین از کتب الکترونیکی هنوز بسیاری از نشرهای داخلی بندی از قرارداد را به پرداخت حق مولف در ازای انتشار الکترونیکی و صوتی منوط نکردهاند و پروسه چاپ که چقدر طولانی و زمانبر است. هنوز دریافت مجوز یا عدم دریافت آن مشمول برنامه منظم زمانی نیست. کسی پاسخگوی ناشر یا مولف در این باره که اثر ارجاع داده شده به وزارت ارشاد در چه وضعیتی قرار دارد نیست و نویسنده از لحاظ روحی و معنوی و ناشر از لحاظ اقتصادی کاملا پا درهوا و معطل هستند. بعد از دریافت مجوز و چاپ هم میرسیم به پخش کتابها و اینکه چند درصد از ناشران داخلی از پخش مناسب و در شان برخوردارند داستان پر آب چشمی است. اینها را گفتم تا برستم به نمایشگاه بینالمللی فرانکفورت.
ما در نمایشگاه بینالمللی فرانکفورت کاری مهمتر از آموختن نداریم. ما فقط به فوتبال علاقه داریم. گاهی توی کوچههای خاکیمان گلکوچیک بازی میکنیم اما بازی کردن در زمین نیوکمپ با آن کفش و لباس و مقابل آن خط حمله مسلما آداب بسیاری دارد. جانسخت باید شد. ما یاد میگیریم نشر استاندارد باید چه سر و شکلی داشته باشد؟ چه موسسات و کارگروههای حمایتی برای سوق دادن تالیفات هر کشور به سوی مخاطب جهانی آن درگیر کار است؟ اگر بناست خیال کنیم که رفتن به چنین مجامع بینالمللی معنایش این است که ما نشست برگزار کنیم و صدها بلوند چشم آبی اروپایی و زردپوست آسیای شرقی و عرب و ترک و ... بیایند و برایمان کف بزنند و بعد فوج قرادادهای فروش حق چاپ کتاب به زبانهای مختلف است که به سوی ما گسیل میشود، واقعا از مرحله عقلانیت پرت افتادهایم.
ما برای منتشر کردن یک شعر یا داستان کوتاه باید از مسئولان دولتی ذیربط مجوز داشته باشیم. بزرگترین و عمومیترین رسانه جمعی تلویزیون است که در کشور ما کاملا در اختیار بخش دولتی فعالیت میکند. نه خوبش را میگویم و نه بدش را. شرح وضعیت موجود میکنم. حالا فکر کنید ناشر و مولف و هنرمند این کشورید و با پاسپورت ایرانی وارد چنین محافلی میشوید و بعد صدایتان بالا برود که موسسه نمایشگاههای فرهنگی ایران دولتیست و اصلا چرا هست و چرا اینهمه پول خرج رفتن اینها میشود و دوستان به شوخی بنویسند چرا روز ایران داشتیم و ای کاش شلهزرد پخش میکردند با اشانتیون پسته.
من بودم و دیدم که غرفههای کشورهای دیگر هم مراسمی و نشست و پذیرایهای کاملا منطبق بر فرهنگ بومی خود داشتند. من غرفه روسیه را دیدم که سخنران به اشتیاق و تکان دادنهای اغراق شده سر و دست سخنرانی میکرد و احدی روی پانزده صندلی مقابلش ننشسته بود و این هم چیزی از جهد او برای بیان سخنش نمیکاست. ما اگر بودیم، فریادمان برمیخاست که وا اسفا بر روسیه و تولستوی و داستایوسکی از این بیحرمتی که شد.
من بودم و دیدم صاحبان نشرهای داخلی میروند و با ناشران فرانسوی و آلمانی حرف میزنند، نه برای اینکه آثارشان را به آنها بفروشند، برای اینکه یاد بگیرند برای فروش آثارشان چه کنند.
در وبسایت موسسه نمایشگاههای فرهنگی ایران از همه ناشرین حاضر درخواست شده بود خلاصه ای از متن کتاب که برآیند مضمونی آن را به مخاطب بشناساند به همراه مشخصات فنی کتاب که در فرم استاندارد باید به ناشران خارجی ارائه شود همراه خود داشته باشند. حالا چند تا ناشر و نماینده تشکل کتابهایشان را با این متعلقات آورده بودند؟ این یعنی ما هنوز الفبای تاتی کردن را نمیدانیم. چه رسد به دوی ماراتن.
ایراد را توی خودمان هم پیدا کنیم. ما خودمان هزار جای کارمان میلنگد حالا یک نفر لنگ زنان جهد کرد و یک قدم پیش رفت، هلش ندهیم که با سر بخورد زمین. توی غرفه ایران غیر از کتب انتشارات شمع و مه که آثار ایرانی را با ترجمه انگلیسی چاپ می کند، کتابهای ایتالیایی زبان ناشری به نام سیوسه پل ارائه شده بود. کتابهای سارا سالار و نسیم مرعشی و مهدی ربی و چند تای دیگر .حیفم آمد که نگویم بیشترین کتابهایی که برای عابرین خارجی از مقابل غرفه ایران جلب نظر میکرد همین کتابها بودند و بدون شک حضور تعداد بیشتری از کتب ترجمه شده راه را برای حضور و جلب نظر مخاطب خارجی به غرفه ایران باز خواهد کرد.
ناشران ما منفعت طلبانی نیستند که بخواهند کتابهای خودشان را بفروشند در ازای دزدیدن کتابهای دیگران. منتها کدام قانون از حضور ناشر ایرانی در کنوانسیون برن حمایت میکند؟ آیا اگر ایران هم به این معاهدات پایبند بود ناشری بدون اجازه میتوانست دو ساعت بعد از اعلام جایزه نوبل و نام ایشی گورو تبلیغاتش را برای فروش آثار ترجمه شده او آغاز کند؟ آیا سیاستهای عرصه بینالملل ما در زمینه نشر این نقاب زشت را به سر ناشر ایرانی نکشیده است؟ در کنار همه اینها نگاه کنید به جای خالی آژانسهای ادبی.
در این سفر چند آژانس ادبی در غرفه ایران حضور داشتند. دوستان از پیش از ترک کردن آسمان ایران افتاده بودند روی همان لوپ که دائم بگویند من میدونم... مسئول محترم آژانس ادبی اگر همه اینها را میدانید و منفیبافیهایتان را با خودتان به چهارگوشه دنیا میکشید برای چه آژانس ادبی راه انداختهاید؟ اگر کار دیگری میکردید سودآوری بیشتری نداشت؟ فست فود یا مرکز لیزر و لاغری؟ ما همه میدانیم نشر و ادبیات و کتاب و کتابخوانی در ایران بیمار لاجان و رنجوری است که با نفس دیگران زنده مانده، من اگر وقت و زندگیام را صرف ادبیات و نوشتن کردهام یعنی آمدهام سختی بکشم و جان بکنم که روی پله آخر سرم بالا باشد که خواستم و انجام دادم و نشد. انتظار منِ مولف از شما این نیست که تلاشهایی را که می کنند به باد نقد و تمسخر بگیرید. هم شما، و هم دوستانی که از راه تخریب و چیدن تئوری توطئه و و محکوم کردن آدمها ارتزاق می کنند.
در تمامی حضور نویسندگان و مولفان در نمایشگاههای بینالمللی کتاب دولت بودجه و مخارج حضور ایشان را بر عهده گرفته که اغلب ایشان از منتخبین جوایز دولتی چون جایزه جلال و پروین و کتاب سال بودهاند. من ندیدم ناشری درصدی از هزینه حضور نویسنده ثابت خویش را حتی، برای این سفر بپردازد. فارغ از سطح معیشت و درآمد نویسندگان آیا مخالفت با متولی بودن بخش دولتی برای مدیریت حضور در محافل فرهنگی جهانی، بستن راه دیدن جهان برای نویسندگان منتخب نیست؟ هر چند کلهم نویسندگانی که از این راه میتوانند عرصه عظیم نشر و کتاب ممالک دیگر را ببینند بسیار اندک و انگشتشمار است اما همین را غنیمت باید شمرد. فارغ از حضور نویسندگان، مرور حضور ایران تا پیش از سال ۲۰۱۴ در نمایشگاههای بینالمللی علیالخصوص نمایشگاه فرانکفورت نشانگر حضور حداقلی ناشر خصوصی در این عرصه است.
حال آنکه با توجه به آمار و گزارشات ثبت شده در خود وبسایت موسسه نمایشگاهها، حضور اخیر ناشران بخش خصوصی به حداکثر خود رسیده و این را باید به فال نیک گرفت. این در حالی است که تیم مدیریتی و اجرایی فعلی موسسه نمایشگاههای فرهنگی، چهار سال است که عهدهدار حضور ایران در این عرصه بینالمللی بودهاند که در همان سال نخست، انتخاب و ارائه کتب در نمایشگاه به تشکلهای نشر واگذار شد و همین امر صحهگذار ایجاد فضای بازتر برای تعاملات هر شکلی از آثار چه در حوزه کودک و چه بزرگسال شد. در سال ۲۰۱۶ جهش فاحش تعداد کتب عرضه شده در نمایشگاه فرانکفورت به خوبی هویدای علاقه ناشران بخش خصوصی و طیف های گوناگون برای حضور در غرفه ایران بود.از رقم دویست عنوان کتاب به هزار و پانصد کتاب رسیده بودیم. و اما از سال ۲۰۱۴ تا نمایشگاه اخیر رشد بیش از بیست و یک درصدی حضور ناشران واقعا امری نیست که بتوان آن را نادیده انگاشت.
پنج تشکل در نمایشگاه امسال حاضر بودند که با اغلب ایشان همکلام شدم. هر تشکلی بنا به صلاحدید و مشی فکری خود آنچه را برای ارائه به عرصه بین الملل مناسب میدانست همراه آورده بود و همین واگذاری آزادی عمل و انتخاب برای نمایندگان دستگاهها و تشکلها امریست قابل تکریم.
مجمع ناشران انقلاب اسلامی، ناشران دفاع مقدس، و انجمن فرهنگی زنان ناشر و اتحادیه ناشران و کتابفروشان در کنار ناشران خصوصی چون ققنوس و ثالث و نگاه و ... هر کدام فعالیت منحصر بفرد خود را داشتند در عین پابندی به نام و قوانین غرفه ملی ایران. دستیابی به این آمار و ارقام ابدا کار دشواری نیست. تنها ذهنی حسابگر میخواهد و کمی قوه تراز کردن و سنجیدن بالا و پایین را. کجای عالم کسی با درجه علمی دکترا مجبور است کار یدی کند، از صبح تا شب سر پا بیاستد، استند تعویض کند، حرص بخورد که برنامههای تنظیم شده سر وقت اجرا شود، به کسی هتک حرمت نشود، کسی نرنجد، کسی از روی سهو اشتباه تاکتیتی نکند، که آدمهای موسسه نمایشگاهها میکنند؟
واگذاری مدیریت و راهبری غرفه ایران به بخش خصوصی کمترین عوارضی که دارد نگاه سلیقهای و رابطهای در حضور و کیفیت و کمیت آن است. واگذاری بخشی از امور به بخش خصوصی نه تنها بد نیست که مشاهدات نشان میدهد در بسیاری مواقع کارگشا و تسهیل کننده اداره امور توسط دولت بوده است. اما آیا ما در بخش خصوصی به خودبسندگی رسیدهایم؟ این میان واقعا نیازی به نق نق زدنها و تحقیرهای کلامی و متنی از داخل نیست آنهم تنها به بهانه اینکه غرفه ایران یک غرفه دولتیست. که وقتی نام و حضور دولت را دیدیم باید بی اطلاع از مافیه جریان زاویهدار شویم با کل مجموعه. فرموده بودند خارجیها ادبیات ایرانی را میشناسند و نویسندهها و جریانسازهایش را هم و میدانند اینها که در چهارچوب غرفه ایران حاضرند آنهایی نیستند که باید باشند. بد هم نمیگویند. درست است. آنها هم فهمیده اند چه خبر است. و ما خودمان از داخل این خبرها را به گوششان رساندهایم.
خبرهایی که دلمان خواسته و هر جور سلیقه و روابطمان حکم کرده آنها را تنظیم کرده ایم. ما خواسته ایم آنها بدانند ما مردمی متوقع هستیم که دوست داریم دنیا گرداگرد شخص شخیص خودمان بگردد آنهم به فردیت. ما دلمان میسوزد که چرا خبرنگار اعزامی این سفر نیستیم. دلمان میسوزد که چرا همه چیز به سلیقه ما اجرا نشد. دلمان میسوزد که نکند کسی رفت و دید و ره آوردی برگرفت و از ما جلو زد. ما مدیر موسسه نمایشگاهها را سوژه عکس میکنیم و او را دست میاندازیم که چرا عوض سینه سپر کردن مقابل میشل کلمن که ناشران ایرانی را دزد خطاب کرده، دارد از او عکس میاندازد. اولا خدا را شکر آنقدری خبرنگار و عکاس بود که او با گوشی موبایل از کسی مستندات تصویری آرشیو نکند. ثانیا چه کسی را گول میزنیم؟ آیا مدیر موسسه نمایشگاهها برای ناشران ایرانی حکم عدم رعایت کپی رایت را صادر کرده؟ آیا او باید جوابگوی رفتار ناشران ما باشد؟ به اشتباه عکسی از مراسم سخنرانی رایزن فرهنگی منتشر میشود و ذکر میشود در این مراسم داستانخوانی که صد البته احدی داستانی نخواند، فقط ایرانیان حاضر بودند. آیا واقعا باید همانهایی که آنجا بودیم هم زیر پای هم را خالی میکردیم و نشان میدادیم چقدر میتوانیم در تحقیر کارهای جمعی و تلاشهای یکدیگر موثر باشیم تا به مذاق دوستان خوش بنشیند؟
در هر حال این دفتر به پایان آمد اما حکایت همچنان باقیست. دفترهای قبلی با سند و مدرک متنی و تصویری موجودند. گاهی برگردیم. نگاهی بیاندازیم. مقایسه ای کنیم و یادمان نرود کجا بودیم و چه سر و شکلی داشتیم. ما راه درازی تا رسیدن به شکل و شمایل غرفه فرانسه و آلمان و رومانی و روسیه داریم. ما راه خیلی خیلی درازی برای به رسمیت شناخته شدن در دنیای تالیف و ترجمه داریم. دلم میخواهد تعظیم کنم مقابل قد و قواره همه کسانی که با علم بر سختی و شدت امور و شمار بی حد چوبهایی که لای چرخها گذاشته می شود و سنگهایی که افکنده میشود باز رنجَش را برخود هموار میکنند برای خاطر دل امیدوار منی که مینویسم. منی که امید دارم قدرت کلماتم مرا به جایی که میخواهم برساند و در این مسیر گهگاهی که به شانه جاده نگاه میکنم کسی باشد که سری به تایید تکان دهد و لبخندی بزند که برو هوایت را دارم. و الا کندن و رفتن و نوشتن برای کسانی که نمیدانند این شور را از کدام فرهنگ با خودت آورده ای کار دشواری نیست. دشوار این است که همه چیز را بدانی و ببینی و باز هم بمانی.