9 شعر در نهمین سالگرد قیصر
۱۳۹۵-۰۸-۱۰
نهمین سالگرد درگذشت قیصر امین‌پور
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) «ناگهان چقدر زود دیر می‌شود»، انگار همین دیروز بود که بهت جامعه شعری را فراگرفته بود و همه‌جا صحبت از قیصر امین‌پور بود. آن هشتم لعنتی سال 1386، هنوز خورشید طلوع نکرده بود که در گوشه و کنار بیمارستان دی همه بهت‌زده بهم نگاه می‌کردند و کسی نمی‌دانست که چه باید بگوید. 9 سال از آن روز دلگیر می‌گذرد و «حرف‌های ما هنوز ناتمام» است. 8 آبان‌ماه، سالروز درگذشت قیصر امین‌پور بهانه‌ای شد تا به سراغ 9 شاعر مطرح کشورمان برویم و از آن‌ها بخواهیم که هر کدام یکی از شعرهای مورد علاقه خود از قیصر را برای خوانندگان ایبنا به اشتراک بگذارند که در ادامه می‌خوانید.
محمد سلمانی:
می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را/ می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح/ یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی‌تابم آن چنان که درختان برای باد/ یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل/ یا آن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت/ چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی/ با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
عبدالجبار کاکایی:
بغض‌های کال من، چرا چنین‌؟/ گریه‌های لال من‌، چرا چنین‌؟
جزر و مد یال آبی‌ام چه شد‌؟/ اهتزاز بال من‌، چرا چنین‌؟
رنگ بال‌های خواب من پرید‌/ خامی خیال من‌، چرا چنین‌؟
آبگینه تاب حیرتم نداشت‌/ حیرت زلال من‌، چرا چنین‌؟
دل مجال پایمال درد بود‌/ تنگ شد مجال من‌، چرا چنین‌؟
خشک و خالی و پریده لب دلم‌/ کاسه‌ی سفال من‌، چرا چنین‌؟
داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی/ داغ دیر سال من‌، چرا چنین‌؟
هر چه و همه‌، تمام مال تو‌/ هیچ و هیچ مال من‌، چرا چنین‌؟
سال و ماه و روز تو چرا چنان‌؟/ روز و ماه و سال من‌، چرا چنین‌؟
در گذشته‌، سرگذشتم این نبود/ حال، شرح حال من‌، چرا چنین‌؟
ای چرا و ای چگونه ی عزیز!/ جرأت سوال من‌، چرا چنین‌؟
حمیدرضا شکارسری:
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می‌افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد-
می‌افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد
اسماعیل امینی:
قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
که سال‌های سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام
افشین یداللهی:
سرا پا اگر زرد و پژمرده‌ایم/ ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی لب پنجره/ پر از خاطرات ترک خورده‌ایم
اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم/ اگر خون دل بود ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است آورده‌ایم/ اگر داغ شرط است ما برده‌ایم
اگر دشنه‌ی دشمنان,گردنیم/ اگر خنجر دوستان,گرده‌ایم
گواهی بخواهید:اینک گواه/ همین زخم هایی که نشمرده‌ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر/ از این دست عمری به سر برده‌ایم
حامد عسکری:
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما/ نه بر لب ، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هرچیزی همان باشد که می‌خواهد/ همان‌، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم‌؛ عشق/ ... رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری/ بیفشان زلف و مشکن حلقه‌ی پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند/ بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن/ که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما
نمی‌دانم کجایی یا که‌ای، آنقدر می‌دانم/ که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز/ همین حالا بیاید وعده‌ی آینده های ما
فاطمه راکعی:
حرف‌های ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود!
افشین علاء:
غنچه با دل گرفته گفت‌:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه‌ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می‌رسد
تو چه فکر می‌کنی‌؟
کدام یک درست گفته‌اند
من که فکر می‌کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده ‌است
هرچه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده‌ است‌!
امید صباغ‌نو:
خدا
روستا را
بشر
شهر را
ولی شاعران، آرمانشهر را آفریدند
که درخواب هم
خواب آن را ندیدند!
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.