این اثر حاصل سختی کشیدنهای خانم نسرین ظهیری برای پیدا کردن خانۀ بزرگان فرهنگ ماست که یا نابود شدهاند و بهجایشان ساختمان بلندی عَلَم کردهاند و یا در شرف نابودیاند.
نام تو جاودان
اگر می بینیم کسی که قلبش پر از محبت علی است و از محبت علی اشک می ریزد و سرنوشت جامعه آن سرنوشت خوبی نیست و دردناک است. این نشان دهنده آنست که علی را نمی شناسد. این علی شناسی نیست،علی پرستی است. علی را نشناختن و محبت علی داشتن مساوی است با محبت همه ملتها بر پیامبر و معبودشان ،نه چیزی بیشتر...
ما یک ملت «دوستدار علی» *هستیم، اما نه شیعه علی ! شیعه علی بودن از «چون علی عمل کردن» شروع می*شود. دکتر علی شریعتی
تشیع صفوی،بر خلاف تشیع علوی مذهب راه حل یابی است برای گریز از مسئولیت ها. مذهب تجلید و تذهیب و تجلیل قرآن ، نه تحقیق و تفسیر قرآن.تقدیس قرآن اما نه برای باز کردن و خواندن قرآن. توسل یکسره به کتاب دعا، برای بستن قرآن، چرا که گشودن قرآن، سخت است و مسئولیت آور، کتابی که چنان حساب و کتاب دقیقی دارد که می گوید نتیجه یک ذره کار نیک را می بینی، و کیفر ذره ای کار بد را می چشی ( فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره ) دکتر علی شریعتی
امروز 29 خرداد، سالروز درگذشت علی شریعتی است.
کتاب*های او پس از سال*ها همچنان مخاطبان خود را دارند و اندیشه*های او، هرگز غبار زمان نگرفته*اند.
شهید چمران، متأثر از درگذشت این متفکر و ادیب ، در مراسم خاکسپاری او، نامه*ای خطاب به وی می*خواند که نشان از وسعت دید و عمق روح شریعتی در زمان حیاتش دارد. دکتر چمران در این نامه، از تأثیری که شریعتی بر روح و جهان**بینی و شخصیت وی گذاشته* است می*گوید و مروری می*کند بر بعضی از کتب شریعتی که در این بین «کویر» را از محبوب*ترین*هایش می*خواند.
با گرامی*داشت یادِ معلمِ شهید، این نامه را می*خوانیم:
ای علی! همیشه فکر می*کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه می*خوانم ! ای علی! من آمده*ام که بر حال زار خود گریه کنم؛ زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابۀ ما احتیاج داشته باشی!
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفتۀ خود را در آن یافتم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همۀ ابعاد روحی و معنوی خود را نمی*دانستم. تو دریچه*ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی*ها و زیبایی*های آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفتۀ گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان*ها می*برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می*کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می*شنیدم، از فشار وجود می*آرمیدم، به ملکوت آسمان*ها پرواز می*کردم و در دنیای تنهایی به درجۀ وحدت می*رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می*گداخت و همۀ ناخالصی*ها را دود و خاکستر می*کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می*نمود.
ای علی! همراه تو به حج می*روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت و جلال، محو می*شوم؛ اندامم می*لرزد و خدا را از دریچۀ چشم تو می*بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می*آیم و با خدا به درجۀ وحدت می*رسم.
ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می*روم، راه و رسم عشق*بازی را می*آموزم و به علیِ بزرگ آن*قدر عشق می*ورزم که از سر تا به پا می*سوزم.
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می*روم؛ اتاقی که با همۀ کوچکی*اش، از دنیا و همۀ تاریخ بزرگ*تر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است. اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یک*جا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی*امانش، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین*اراده را چه زیبا تصویر کردی؛ وقتی که استخوان*پاره*ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می*کوبد و خون به راه می*اندازد! من فریاد ضجه*آسای ابوذر را از حلقوم تو می*شنوم و در برق چشمانت خشم او را می*بینم. در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می*یابم که ابوذر قهرمان، بر شن*های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می*دهد.
*ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان*ها و طاغوت*ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی*نمایان، با دشمنی غرب*زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعۀ علم، با جادوگری هنر روبه*رو شدی، همۀ آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزۀ حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربۀ تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می*نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت*ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی*توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می*دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد.
ادای دین محمدرضا وحیدزاده به شخصیت جاودان دکتر شهید علی شریعتی
با چهره*ای گشاده و چشمان قیمتی
تو بهترین نشانۀ هر سنگ تهمتی
جاری است خون حضرت هابیل در رگت
مانند سایه در پی*ات آن بغض لعنتی
قارونیان و بلعمیان و فراعنه
هریک به صف، پی طلب خویش، نوبتی
جای تو مزرع زر و تزویر و زور نیست
با حرف*هات بر تن این خاک، آفتی
باید تو را به بادیه*ها و به کوه راند
تو چون ابوذری، تو غریبی و قرمطی
می*رانی از کمیل و زُبیر و علی سخن
پیوسته یاد امت و فکر امامتی
از تیک*تاک*های کلامت به وحشت*اند
بایست چاره کرد تو را، بمب ساعتی!
باید که مهر زد دهنت را به حیلتی
باید شکست آینه*ات را به ضربتی
اما تو ضرب گشتی و تکثیر می*شوی
نام تو جاودان شده دکتر شریعتی
آمدیم خانه نبودید
این که کسی بکوبد و بیاید تهران تا خانۀ مشاهیر را بیابد و دلش خوش شود حتی به نگاهی بر در خانۀ آن شاعر و نویسنده و انقلابی، دکتر علی شریعتی، حاصل مطالعۀ کتابی است با عنوان: «آمدیم خانه نبودید.»
این اثر حاصل سختی کشیدن*های خانم نسرین ظهیری برای پیدا کردن خانۀ بزرگان فرهنگ ماست که یا نابود شده*اند و به*جایشان ساختمان بلندی عَلَم کرده*اند و یا در شرف نابودی*اند.
روایت آغاز می*شود:
«یاکریم*ها روی دیوار خانۀ دکتر شریعتی، لابه*لای برگ*های تب*دار چنارها پرپر می*زنند. گاهی می*آیند روی سقف مسکوویچ قدیمی دکتر می*نشینند و دمی بعد پر می*زنند در باریکۀ باغچۀ حیاط و حالا روی لبه*های دیوار کوچه. (به قول خودش: مسکوویچ من مثل خودم است؛ هر وقت دلش بخواهد نق می*زند، راه می*رود، لج می*کند...)
آمدیم خانه نبودید: روایت خانه*های مشاهیر ایران/ نسرین ظهیری؛ با مقدمه احمد مسجد جامعی.- تهران: ثالث، ۱۳۹۳.