سید حمیدرضا برقعی - جوانان حضرت زینب سلام الله علیها
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو، زکودکی فقط آیینه دیده اند
(آینه ای که آه نسازد مکدّرش)*
واحیرتا که این دو، جوانان زینب اند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟
با جان و دل دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست، گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...
***
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
***
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
زمستان85
*.وامی از استاد محمد علی مجاهدی(پروانه)
مجمع شاعران اهل بیت