پانزدهم ذیحجه، سالروز میلاد امام ابالحسن الهادی (ع)، فرصت مغتنمی است تا شاعران آئینی، عرض ادب شاعرانه خود را به محضر آن امام همام تقدیم کنند.
خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: امروز سالروز طلوع یکی از دُردانه های آسمان امامت و ولایت است و شاعران و ادیبان، از جمله اقشاری هستند که همواره اینگونه مناسبتها را ارج می نهند و در مدح و ثنای این بزرگان حرفها دارند.
یکی از این شاعران، حاج غلامرضا سازگار، متخلّص به "میثم" است که در یکی از اشعار خود به همین مناسبت، امام هادی (ع) را ابن الرضای دوم می خواند و دلش، شوق سامرا دارد:
دلا در خانه ابن الرّضا، ابن الرّضا را بین
چراغ و چشم زهرا و علیّ مرتضی را بین
ز انوار رخ ابن الرّضا روشن فضا را بین
فروغی دلنشین و دلربا و جانفزا را بین
عروس حضرت زهرا بهار شادی آورده
برای شیعیان امشب امام هادی آورده
دو چشم دل ز هم بگشا که حُسن دادگر بینی
در ابناء بشر آئینه خیر البشر بینی
در آغوش جواد ابن الرّضا قرص قمر بینی
بیا تا نخل سرسبز ولایت را ثمر بینی
دوباره شیعه را از نور حق دل منجلی آمد
که از سوّم محمّد، در جهان چارم ولی بین
همه گیرید جان بر کف رخ جانانه پیدا شد
به گرد شمع رویش یک جهان پروانه پیدا شد
زمین، در سینه خورشید خداوندت مبارک باد
جواد ابن الرّضا میلاد فرزندت مبارک باد
موحّد گشته دل با یاد بسم الله ابرویش
زبور، انجیل، قرآن را بخوان در مُصحف رویش
جواد ابن الرّضا چون شاخه گل می کند بویش
دل پیغمبران یکسر اسیر طُرّه ی مویش
چه خوانم مهر یا مه یا چراغ انجمش خوانم
همان بهتر که خود ابن الرّضای دوّمش خوانم
به سیرت مظهر واجب به صورت صورت امکان
به رخ، "و الشّمس" و مو، "و اللّیل" و دل، "عرش استوی الرّحمان"
فیوضاتش رسد هم بر ملک پیوسته هم انسان
عبارات و کلام روح افزایش اخ القرآن
به بازار ولایت یوسف زهراست این مولود
یم دو گوهر است و دُرّ نُه دریاست این مولود
علی، نام و محمّد، صورت است و بوالحسن کُنیَت
بیانش دُرّ، دلش دریا، کفش باران، دمش رحمت
کلامش نور و مهرش دین و حبّش معنی طاعت
ولیّ خالق منّان امام عالم خلقت
امامت جاودان از او قیامت را امان از او
حقیقت را زبان از او طریقت را نشان از او
به کوی اش بندگی کن خواهی ار عبد خدا گردی
بخوان اوصاف او تا با پیمبر همصدا گردی
مبادا لحظه ای در عمر خود از او جدا گردی
بکوش انسان که در خطَّ تولایش فدا گردی
بقا خواهی فنا در مکتب سرخ ولایت شو
جمال هادی آل محمّد بین، هدایت شو
خرد را آبرو با آبرویش بستگی دارد
وجود عالم هستی به مویش بستگی دارد
حیات جاودان بر آب جویش بستگی دارد
شفای دردها بر خاک کویش بستگی دارد
وجود ما به مهر آن امامی مفتخر گردد
که شیر وحشی از آهو به گردش رام تر گردد
زهی بحری که همچون عسکری در دل گهر دارد
زهی ماهی که از خورشید رویی خوبتر دارد
به پیشانی فروغ حجّت ثانی عشر دارد
به صلب خویش مولانا امام منتظر دارد
سلام ما به ابناء و به آباء گرام او
خوشا آنکس که شد آن هادی عترت امام او
خوشا آنکو کنار تربتش اشک رجا دارد
شرار ناله، سوز سینه، حال التجا دارد
امامی گز نگاهش درد انس و جان دوا گردد
عجب نبود که "میثم" هم از او حاجت روا گردد
به دل حال مناجات و به لب ذکر دعا دارد
خداوندا دلم پیوسته شوق سامرا دارد
و اما شاعر دیگری که این مناسبت را پاس می دارد؛ رضا رسول زاده با این شعر است؛ شعری که البته در پایان، عاشورایی و کربلایی می شود:
شروع عشق به نام خدا؛ به نام شما
من آفریده شدم تا شَوَم غلام شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیر سایه ی لطفِ عَلَی الدَّوام شما
کبوتر دل من، نمی پرد همه جا
از آن زمان که گرفتار شد؛ به دام شما
برای آنکه جنان را فقط نگاه کند
نشسته است شب و روز؛ روی بام شما
خوشا به حال کسی که شده در این دنیا
مسیر زندگی اش روشن از کلام شما
شما تمامیِ دار و ندار من هستید
تمام عمر همه اعتبار من هستید
جهان به زیر قدوم تو خار می گردد
نفس زَنی؛ همه عالم بهار می گردد
برای عرض ارادت به محضرت، خورشید
به سمت گنبد تو رهسپار می گردد
یکی دو شب که نَه، هر شب به سامرا، مهتاب
میان صحن تو مثل غبار می گردد
اگر که تیغ دو ابروت می کُشد، جانم
هزار بار به پایت نثار می گردد
اگر به عشق تو مُردم؛ شما نخور غصه
یک عاشقت کم از این صد هزار می گردد
همیشه زنده بُوَد هر کسی فدای تو شد
و خوش به حالش اگر خاک سامرای تو شد
دلم بهانه گرفته، بهانه ات هادی
نشسته ام چو گدا پشت خانه ات هادی
نگاه کن به خدا آب و نان نمی خواهم
تمام حاجت من آستانه ات هادی
به عرش، نُقل محافل، بیانِ مدح شماست
و جبرئیل بخواند ترانه ات هادی
تو آمدی که گرفتاری ام شروع شَوَد
شَوَم اسیر تو و آب و دانه ات هادی
تو آمدی که بدانم جلال یعنی چه
تو آمدی که ببینم جمال یعنی چه
بگیر دست مرا تا به سامرا ببری
بگیر دست مرا عرش کبریا ببری
ببین که دور و بر من، غریبه بسیار است
بگیر دست مرا، یار آشنا، ببری
تو رهنمای منی، تا نیامده شیطان
بگیر دست مرا تا سوی خدا ببری
همه یقین من این است راه حق آنجاست
به هر کجا که دلت خواست تا مرا ببری
به آن ضریح تو سوگند می دهم مولا
مرا تو یک شب جمعه به کربلا بِبَری
که روضه خوان بشوم در حریم خون خدا
میان آن همه لشکر؛ حسین، وای ... تنها
در عین حال، معجزه کلمات آن امام همام در زیارت جاودانه "جامعه کبیره" سبب شده است تا برخی از شاعران و از جمله سید حمیدرضا برقعی، در مدح و ثنای آن حضرت و این زیارت معجزه گونه، اینگونه بسرایند:
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحه غار حراست
خط به خط جامعه آئینه قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیّر شده است
لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است
همه عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
شاعر همچنین در ادامه این شعر، امام علی النقی (ع) را به باران تشبیه می کند و می گوید:
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمینگیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتیست حقیر، ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران
پسر حضرت زهرا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنم ات یک دل سیر ای باران
پایان بخش این گفتار، بخشی از شعر یوسف رحیمی در مدح و ثنای آن نور جاودانی است؛ وقتی که شاعر، شکوه بارگاه آن امام هُمام در سامرا را مانند شکوه و جلالِ عرش خدا می بیند و اینگونه ندا سر می دهد:
از ابتدا گِل من را خدا مطهّر کرد
و بعد عشق تو را در دلم مُقدّر کرد
به نور ناب نگاه چهارده خورشید
وجود و فطرت و ذات مرا منوّر کرد
زلال ناب ولایت به جان من نوشاند
سپس تمام دلم را به نام حیدر کرد
به فضل و رحمت زهرا سرشت قلبم را
زلال اشک مرا از تبار کوثر کرد
سپس کمی نمکِ روضه در وجودم ریخت
به عطر سیب حسینی مرا معطّر کرد
مرا اسیر غزلهای چشم تو می خواست
نگاه روشنتان را "کُمِیت" پَروَر کرد
چگونه می شود الطاف بیکران تو را
چگونه می شود ای باشکوه باور کرد
خدا اراده نموده که شاعرت باشم
همیشه هر سحرِ جمعه زائرت باشم
به غیر وادی عشق تو نیست وادی ما
ولایت تو مبانیِ اعتقادی ما
شکوه بی حد تفسیر شیعه برکت توست
رهین محضر تو فقه اجتهادی ما
میان چشم تو آیات فتح را دیدیم
خروش تو شده روحیه ی جهادی ما
و آیه آیه قنوتت ترنّم ملکوت
خلوص سجده ی تو مسلک عبادی ما
همیشه نور هدایت چراغ محفل ماست
به لطف این که تو هستی؛ امامِ هادی ما
اگر کم از جَلَواتِ جلالی ات گفتیم
بذار این همه را پای کم سوادی ما
شدیم مثل گدایان سامرائیِ تو
مگیر خُرده بر این خواهش زیادی ما
چه می شود که گدایِ گدای تو باشیم
چه می شود بپذیری؛ فدای تو باشیم
همیشه می وزد از مرقدت؛ نسیمِ بهشت
پُر است صحن و سرای تو از شمیم بهشت
کنار گنبد و گلدسته های تو دیدیم
شکوه عرش خدا، شوکت عظیم بهشت
عبور میکند از بین صحن اطهر تو
مسیر روشن حق، راه مستقیم بهشت
همیشه رزق من از دستِ باکرامت توست
میان جنّت الاعلی، تویی نعیم بهشت
تو خانه دل من را تکان بده شاید
در آستانه ی تو زائر خدا باشم