۲۳ ذیقعده، روز زیارتی مخصوص مضجع نورانی حضرت ثامن الحجج
نجوایی شاعرانه با امام رئوف (ع)/گفتند زائر حرم اَت، زائر خداست...
در روزی که به عنوان روز زیارتی حضرت امام رضا (ع) از دور و نزدیک مشهور است؛ راز و نیازی شاعرانه با آن امام مهربانیها، حال و هوایی دیگر دارد.
خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: امروز ۲۳ ذیقعده، روز زیارتی مخصوص مضجع نورانی حضرت ثامن الحجج (ع) است؛ همانجا که حضرت روح الله (ره)، آنجا را مرکز ایران می خواندند و زیارتش را از آرزوها می دانستند.
در این روز، زیارت آن حضرت از راه نزدیک یا دور، سنّت است و از این رو می توان نگاهی هم به اشعار و مدایح شاعران آئینی درباره آن حضرت داشت و از زبان آنان، با امام مهربانیها سخن گفت و نجوا کرد.
قاسم صرافان یکی از همین شاعران است که در بخشی از منظومه ی خود چنین می سراید:
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن "یا هو" زدن
در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن
آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن
امتحانی کن؛ ببین اینجا چه حظّی می دهد
یا علی گفتن به وقتِ دست بر زانو زدن
شمعها! نجوای با خورشید می دانید چیست؟
اشکهای بیصدا باریدن و سوسو زدن
هفت دوری نیست حجّ ما فقیران، این طواف
دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن
بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش
دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن
و اما شعر دیگر در این مجال، از رضا تاجیک است؛ آنجا که حضرت ابالحسن (ع) را الگوی معرفت می خوانَد و می آوَرَد:
الگوی معرفت! سند مهربانی اَم
خسته شدم دگر به کجا می کشانی اَم
شاید نباید از تو طلبکار می شدم
شاید که چوب می خورم از بد زبانی ام
شاید نباید از درِ تو حاجتی گرفت
یک خانه ی دگر بده، آقا! نشانی ام
شاید که مستحق عنایت نمی شوم
شاید که در عقوبتِ بد امتحانی ام
شاید که از صدای گدا شاد می شوی
با این دلیل در پی خود می دوانی ام
فنِّ گداییِ ز تو در بین سینه نیست
می ترسم از نهایتِ این ناتوانی ام
من در به در میان حرم راه می روم
من را ببخش با همه ی بد گمانی ام
این هم شعری از مهدی صفی یاری که شاعر در آن، آرزوی حضور در حرم نورانی امام هشتم (ع) دارد:
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سُفره ی احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
ای کاش فقط بی سر و سامان تو بودم
تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زان روز چو آهوی بیابان تو بودم
طوفان عجیبی ست؛ غمِ عاشقیِ تو
چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم
ای گنبد تو عشق، منِ خسته دل ای کاش
چون کفتر پر بسته ی اِیوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش زِ زُوّار خراسانِ تو بودم
اکنون بخشی از شعر محمد سهرابی را به تماشا می نشینیم؛ شعری که نجوایی عاشقانه با حضرت امام رئوف (ع) دارد:
من با تو زندگی نکنم؛ پیر می شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم
من در شعاع پرتو شمسُ الشُّموسی ات
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم
آیینه کاری حرم ات ذرّه پروری ست
من در رواق چشم تو تکثیر می شوم
در صحن کهنه سوی تو کردم نماز را
اینجاست آنکه لایق تکبیر می شوم
من گریه ام گرفته کمی هم به من بخند
دارم به پای خویش سرازیر می شوم
یک شب نشد که بی گُنَه آیم زیارتت
اما دوباره پیش تو تقدیر می شوم
وقتی که آه می کشم از پرده ی نیاز
بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم
بیچاره من که نیست قلمدانم از طلا
هر چند با نگاه تو اکسیر می شوم
نقاره خانه ات ز کجا آب می خورد
کز بانگ آن چو سیل سرازیر می شوم
آن نامه ام که از سر تعجیل و اضطراب
بر بال کفتران تو تحریر می شوم
برداشت سیلِ گریه بساط زیارتم
نم نم دوباره قابل تعمیر می شوم
وقتِ ورود در حرم تو، هوایی ام
وقت خروج، تازه زمین گیر می شوم
بادا شلوغ دور و برت کعبه ی عزیز
من حاجی تو اَم که به تقصیر می شوم
شعر دیگر در این مجال، نجوای شاعرانه قاسم نعمتی با حضرت رضا (ع) است که حال و هوایی کربلایی هم دارد:
من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی
غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی
شادم که در حریم تو افتاده بار من
آیا شود ز لطف، خریدار من شوی
خود را ز راه دور کشاندم به کوی تو
دلخسته آمدم که مددکارِ من شوی
هر طور راحتی، بزن؛ اما نمی روم
این بار آمدم که فقط یار من شوی
عمرم به باد رفته به داد دلم برس
من آمدم که مونس من، یار من شوی
آقایی ام همیشه ز سُلطانیِ شماست
یک عمر نوکرم که تو سالار من شوی
خوانم میان صحن تو تا روضه ی حسین
گویا که از وفا تو گرفتار من شوی
پیچیده باز در حرم تو صدای من
دست شماست روزی کرب و بلای من
سید محمدجواد شرافت هم از شاعرانی است که با امام مهربانیها، راز و نیاز می کند:
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلال ترین کوثر آمدم
قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم
گفتند زائر حرم ات، زائر خداست
مُحرم تر از همیشه بر این باور آمدم
اینک مدینه النّبی اَم، مشهد الرّضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم
از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی "بالاسر" آمدم
حسّی کبوترانه گرفته ست جان من
"پایین پا"ی تو شده هفت آسمان من
در این حریمِ قُدسیِ سرتاسر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه
گرد و غبار صحن تو را می خرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه
پَر می کشد از این همه قلب شکسته، آه
سر می زند از این همه چشم تر آینه
عکس ضریح توست که در قاب چشمهاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
گم کرده دارم؛ آمده ام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
لبریز روشنی ست تمام رواقها
آئینگی ست جان کلام رواقها
شبهای گریه تا به سحر حرف می زنم
با واژه واژه خون جگر حرف می زنم
شمعم که گریه می کنم و گریه می کنم
با قطره قطره آتش تر حرف می زنم
روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف می زنم
گاهی کنار پنجره های ضریح تو
گاهی در آستانه ی در، حرف می زنم
بر لب رسیده از قفس سینه آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
روی تو را ستاره ی إشراق خوانده اند
خوی تو را "مَکارم الاخلاق" خوانده اند
دست تو را که خالق لطف و کرامت است
روزی رسان اَنفُسُ و آفاق خوانده اند
باران مهربانی بی وقفه ی تو را
شأن نزول سوره ی إنفاق خوانده اند
در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عُشّاق خوانده اند
هفت آسمان و رحمت "شمسُ الشُّموسی" ات
ذرات خاک و لطفِ "انیسُ النُّفوسی" ات
و پایان بخش این کلام و سلام شاعرانه به محضر آن امام رئوف، بیان موزون سید حسن رستگار، دیگر شاعر آئینی است؛ شعری که برخی مصراعهای آن، تضمینی از ابیات اشعار دیگر شاعران بزرگ ایرانی را به مخاطبان تقدیم می کند:
باید غبار صحن تو را توتیا کنند
"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند"
هوهوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائک اند، "رضا یا رضا" کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که ما را سَوا کنند
"هرگز نمیرد آنکه دلش" جَلدِ مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریمِ قُدسی ات، آقای مهربان
"آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند"