رنگ سال گذشته را دارد،همهی لحظههای امسالم
رنگ سال گذشته را دارد،همهی لحظههای امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را،همچنان میکشم به دنبالم
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهان نما چشمی، که به تکرار میکشد فالم
"یک نفر از غبار می آید" مژدهی تازهی تو تکراریست
یک نفر از غبار آمد و زد، زخمهای همیشه بر بالم
باز در جمع تازهی اضداد، حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمیدانم از چه میخندم! هم نمیدانم از چه مینالم
راستی در هوای شرجی هم، دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز این که خوشحالم
دوستانی عمیق آمدهاند، چهرههایی که غرق شان شدهام
میوههای رسیدهای که هنوز، من به باغ کمالشان کالم
آه ... چندیست شعرهایم را،جز برای خودم نمیخوانم
شاید از بس صدای شان زدهام،دوست دارند دوستان لالم