خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)_یاسمن خلیلیفرد: «شیراز؛ خیابان افرا» نخستین رمان زهرا اسماعیل زاده است که از سوی انتشارات «برکه خورشید» منتشر شده است.
این روزها در گروه داستانهای نخبهگرا کمتر شاهد آن چه هستیم که در گذشته به آن ادبیات رمانتیک گفته میشد؛ آثاری غنی به لحاظ ادبی و پرکشش به لحاظ روایی که قابلیت جلب نظرِ مخاطب معمولی و منتقدان ادبی را به صورت توامان داشتند. درواقع به جز تعداد انگشت شماری از کتابهای نخبهگرا که پرداختن به وجوه عاشقانه در آنها با رعایت اسلوبهای ژانری و سبکی این شاخه از ادبیات صورت گرفته است بیشتر داستانیهای عاشقانه امروزی در گروه رمانهایی قرار میگیرند که به آنها «عامه پسند» گفته میشود.
این یادداشت در رد یا تأیید هیچ یک از این دو جریان داستان نویسی در ایران نوشته نشده است بلکه آن چه میخواهم به آن بپردازم گروهی دیگر از کتابها مثل کتاب مورد بحثاند که در میانه قرار دارند و اگرچه ویژگیهای داستانهای تکنیکی نخبه گرا را ندارند اما یک داستان عاشقانه منطقی، فکرشده و قابل تأیید را روایت میکنند؛ به عبارتی، عشق در نخستین رمان زهرا اسماعیل زاده هرگز شکلی تخیلی و کلیشهای به خود نمیگیرد، این عشق قرار نیست افراطی باشد و مخاطب را خسته کند؛ ساده بگویم، «شیراز، خیابان افرا» کتابی نیست که علاقمندان داستانهای نخبه گرا دوستش داشته باشند اما قطعاً خواندنش آنها را خسته نمیکند و قطعاً خواهند توانست با رضایتی نسبی آن را تا پایان بخوانند.
شخصیت اصلی رمان، زنی میانسال است و به واسطه موقعیت سنیاش، با مسائل مختلفی در زندگی خود دست و پنجه نرم میکند. شخصیتهای میانسال اصولاً گذشتههایی دارند که حائز اهمیتاند و رخدادهایشان بر حال حاضر آن شخصیت تأثیر میگذارد. هنگامی که این گذشته به حال و اتفاقات جاری در آن پیوند میخورد، داستان مملو از رویدادها و غافلگیریهای متعددی می شود که با پیشرفت آنها قصه بُعد و عمق پیدا میکند، قوام مییابد و ضمناً شخصیتهای اصلی هویت مییابند و به کمال مطلوب خویش دست مییابند.
مهدخت، راوی اصلی داستان زن است و این امر خواه ناخواه جنس و بافتی زنانه به کتاب داده است؛ به نظر میرسد نویسنده تلاش کرده است تا از جنسیتی کردن کتابش و قرار دادن شخصیتهای مونث و مذکر در قطبهای مثبت و منفی پرهیز کند اما در هر حال مهدخت، با پشت سر گذاشتن موانع، فراز و نشیبها و سختیهای متعددی که گذشتهاش را ساختهاند در قامت زنی نسبتاً رنج کشیده که حتا حالا هم به جهت احساسات مادرانهاش نمیتواند با آسودگی خیال به خواستهها و تمایلات شخصیاش بیندیشد، به صورت غیرعامدانه منجر به ایجاد حس همذات پنداری در خواننده میشود و شاید رمان از نگاه مخاطب مرد، نتواند چندان جذاب به نظر بیاید؛ بالعکس زنان شاید با تصمیمات مهدخت در طول داستان موافق نباشند اما پیچ و خمهای شخصیتی او و چرایی تصمیماتش را درک میکنند.
از وجوه مثبت رمان، رفت و برگشتهای زمانی آن است. نویسنده با رجوع به گذشته شخصیت اصلی در تلاش است تا پازل شخصیتی او را تکمیل کند و روابط عِلت و معلولی داستانش را چفت و بست دهد. او همچنین در ترسیم روابط میان اعضای خانواده عملکرد درستی داشته است. نوع روابط آنها اعم از گفتوگوها، بحث و جدلها، عشق ورزیدنها، فداکاریها، حسادتها و ... همه و همه شکلی واقعگرایانه دارند و برخلاف بسیاری از رمانهای خانوادگی به دور از اغراق و تصاویر کلیشهای و تکراریاند. این ادعا، حتی در رابطه با شیوه تصمیم گیری آنها نیز صادق است. مثلاً تصمیمی که مهدخت مبنی بر قطع ارتباط با حبیب میگیرد شاید به مذاق خواننده خوش نیاید اما به لحاظ منطق روایی و تعریفی که داستان نویس از کاراکتر مهدخت ارائه میدهد کاملاً پذیرفتنی است و شاید اگر او به شکل دیگری در آن مورد تصمیم میگرفت خواننده از این تحول آنی و غیرمنطقی متعجب میشد. به عبارتی، نویسنده نه از دیدگاه خود و به میل و رضایت خواننده که بنا بر مقتضیات قصهاش و منطق موجود در آن و شناسنامهای که برای هر پرسوناژ طراحی کرده است به حرکت کاراکترهایش جهت میدهد.
مشکل اصلیام نه با حجم دیالوگها که با شیوه نگارششان است. در عین این که در بیشتر موارد، داستان نویس همان نگاه رئالیستی و منطقی را در نگارش دیالوگها نیز رعایت کرده است اما گاه نوعی شعارزدگی در برخی از موارد دیده میشود. این شعارزدگی و اغراق نه در گفتوگوهای مادر و فرزندان، یا دیالوگهای مهدخت با دوستش سعیده، بلکه بیشتر در دیالوگ نویسی میانِ حبیب و مهدخت مشاهده میگردد.
راوی از جزییات نگذشته و این هم به زعم نگارنده، از محاسن رمان است. در بسیاری از داستانهای مدرن پرهیز از ذکر جزییات اصل مهمی محسوب میگردد اما در کتاب مورد نظر اتفاقاً توجه به جزییات و ذکر آنها در باورپذیری کار موثر واقع شده است. راوی گاه مانند دوربینی به جزییات رفتاری، کنشها و جزییات محیط دقت بسیاری کرده است. این ویژگی به خواننده کمک میکند تا محیط و فضای قصه را بشناسد و به شخصیتهای آن نزدیکتر شود.
در نهایت به زعم من، پرداختن به شخصیتهایی که در برهه میانسالی قرار دارند اتفاق جذابیست که در ادبیات داستانی این روزهای ما چندان متداول نیست و داستان نویس در صورت شناخت درست این طیف و آگاهی از موقعیت آنها در جامعه و ... خواهد توانست موقعیتهای داستانی نابی را پدید آورد که علاوه بر جذابیت روایی، به بخشهای نادیده گرفته شدهای از مشکلات و مسائل این قشر در جامعه مدرن امروزی نیز نزدیک شود.