منیرالدین بیروتی میگوید: در دوهای زندگی میکنیم که ادبیات را دستِکم یا شوخی میگیریم، نمیتوانم تصور کنم بدون زجر و رنج داستان بنویسی و ماندگار شوی!
به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی موسسه فرهنگی و هنری هفت اقلیم، چهارشنبه (۶ تیرماه) «یک شب یک نویسنده» با حضور منیرالدین بیروتی ـ نویسنده ـ و به میزبانی علی اکبر حیدری ـ نویسنده ـ در این موسسه برگزار شد.
منیرالدین بیروتی در پاسخ به این سوال که وقتی نویسنده ٧٠٠ صفحه رمان مینویسد خودش چه لذتی میبرد، گفت: ما همه به دنبال لذت هستیم، زندگس میکنیم که لذت ببریم؛ حالا بعضی لذتهای مادی و بعضی لذتهای این چنینی. خصوصیاتی که در داستان و ادبیات هست در هیچ جای دیگری نمیشود پیدا کرد. من فکر میکنم دلیل لذتی که در ادبیات وجود دارد، انتقال تجربه است زیرا ادبیات تنها جایی است که ما در آن به دنبال اطلاعات نیستیم. برای مثال وقتی کتابهای علمی از قبیل شیمی و فیزیک میخوانیم فقط به ما اطلاعات اضافه میشود و هیچ کاربردی در زندگیمان ندارد. اما چون مدام به دنبال کشف زندگی هستیم و زندگی همیشه نامکشوف است و برای هرکسی همیشه معماست، به داستان رو میآوریم تا از تجربههای نویسنده که در قالب داستان ریخته شده است، استفاده کنیم.
او افزود: نویسنده تجربه چیزی را که کشف کرده به ما منتقل میکند و ما چون همیشه در محدودیت هستیم و همه چیز را نمیتوانیم تجربه کنیم از ادبیات لذت میبریم چون تنها جایی است که میتوان همه چیز را تجربه کرد حتی قتل. یک نویسنده باید نویسنده به دنیا بیاید، کسی را که جوهره نویسندگی نداشته باشد با آموزش نمیتوان نویسنده کرد البته این بدین معنا نیست که آموزش، بد باشد. نباید هیچ چیزی در زندگی نویسنده جای نوشتن را بگیرد که اگر بگیرد این فرد نویسنده نیست. نویسنده برای هر کتابش باید بمیرد، تمام شود و برای کتاب بعدی دوباره مطالعه و تجربه کند. من برای هر سطر نوشتههایم زوایای درونی خودم را کشف و در قالب تجربه به دیگری منتقل میکنم؛ تا او هم بتواند کشف کند و یک قدم از من جلوتر برود.
این نویسنده درباره اینکه اگر حرفهای او درست باشد، خیلی از کتابهایی که الان چاپ میشود نباید چاپ شود، اظهار کرد: ما در دورهای هستیم که ادبیات و داستاننویسی را دستکم یا شوخی میگیریم. وقتی زندگینامه نویسندگان را بخوانیم متوجه میشویم که زندگیهای عجیب و سختی داشتند. نمیتوانم تصور کنم که بدون زجر و رنج داستانبنویسی و ماندگار شوی. من دستکم برای خودم این قاعده را دارم.
او همچنین درباره اینکه زندگی و نوع تجربه کردن نویسندگان خارجی با ما خیلی متفاوت است یا خیر، اظهار کرد: زندگی در شرایط مختلف متفاوت است. ما برای تجربه نکردن خیلی توجیه داریم درصورتی که «فلور» با جیب خالی و یک ساک به سفر میرفت و در فقر و فلاکت زندگی میکرد تا تجربه کند. یکی از دلایلی که ما به اینجا رسیدیم این است که تجربه برایمان بیارزش شده و بیشتر از تجربه به دنبال اطلاعات هستیم.
بیروتی با تأکید بر اینکه ما به شدت به دنبال جمع کردن اطلاعات هستیم و تجربه برایمان مفهومی ندارد، بیان کرد: به قدری از طریق موبایل و دیگر وسایل ارتباطی عصر مدرن به ما اطلاعات میدهند که احساس نیاز به هیچ چیز نداریم در عین حال که سر تا پا نیاز هستیم. تنها چیزی که میتواند با این مسئله مبارزه کند ادبیات است، چون در ادبیات دنبال اطلاعات نیستیم. کسی برای کسب اطلاعات داستان نمیخواند، داستان میخوانیم که تجربه کسب کنیم که کشف کنیم و زندگی را بیشتر بفهمیم.
او در پاسخ به این که نویسنده نباید اطلاعات را درونی کند و سپس تجربه درونیاش را بنویسد، گفت: درونی کردن اطلاعات نیاز به تخیل دارد، تا زمانی که مدام دنبال اطلاعات هستید دیگر هیچ چیزی را تخیل نمیکنید، یکی از شیوههای مدرنیته برای اینکه انسانها را تبدیل به ماشین کند، همین است. وقتی زیاد اطلاعات دارید انگار که هیچ اطلاعاتی ندارید، در مقطعی باید اطلاعات را مهر و موم و شروع به تخیل کنید؛ یعنی اطلاعات را با تخیل تجربه کنید که این فرصت را مدرنیته نمیدهد.
نویسنده رمان «چهار درد» خاطرنشان کرد: مدرنیته هر روز یک نیاز کاذب ایجاد میکند که احساس کنید عقب ماندید و بیشتر تلاش کنید تا اطلاعات کسب کنید. متاسفانه این مساله طوری همهگیر شده که کتاب هم برای اطلاعات میخوانیم. من فکر میکنم یکی از دلایل کمرنگ شدن ادبیات، انفجار اطلاعات است؛ یعنی ما در عصری زندگی میکنیم که بیخودی احساس نیاز به اطلاعات داریم. درست است که داستاننویس باید اطلاعات داشته باشد اما جنس اطلاعات مهم است.
او خاطرنشان کرد: یکی از دلایل کم شدن مطالعه این است اطلاعاتی را که داستان به فرد میدهد، به راحتی میتواند از تلفن همراه خود کسب کند. مخاطبان با خود میگویند چرا من کتاب بخوانم؟ زمانی که یک داستان چند صد صفحهای که فقط اطلاعات میدهد و هیچ گونه حس تجربه و کشفی در آن نیست میخوانید، کتاب بعدی را با اکراه میخوانید و سومی را اصلا نمیخوانید!
بیروتی سپس گفت: همه ما وسوسه مشهور شدن داریم و نمیتوان آن را کتمان کرد. اما نهایت مشهور شدن چیست؟! ادبیات جای این حرفها نیست. اینکه کسی بخاطر شهرت بنویسد و به سمت ادبیات برود. به نظر من خیلی پرت است و متاسفانه درد ما همین است. وقتی در جامعه هشتاد میلیونی کتاب ٣٠٠ نسخه فروش میرود فاجعه است.
او در پاسخ به اینکه دلیل مطالعه متون کهن برای او فرار از متون امروزی است یا پیدا کردن سنت روایی، اظهار کرد: ادبیات کهن یک جنبه شخصی از کودکی برای من داشت و هرچه سنم بالاتر رفت برایم عمومیت پیدا کرد. کاری به جنبه شخصیاش ندارم و عمومیتش را بیان میکنم. ما در ادبیات هیچ چیزی جز زبان نداریم، ادبیات تنها جایی ست که هیچ چیزی نیست جز زبان؛ یعنی تنها کانالی است که باید تمام ذهنیاتت را از آن عبور بدهی و به خوانندهات برسانی بنابراین اگر چه زبان بخشی از ادبیات است اما بهنظر من مهمترین بخش است. نمیتوان گفت در داستان زبان رکنی است مثل رکنهای دیگر بنابراین در ادبیات تنها چیزی که مدام با آن سر و کار داریم زبان است و این زبان دائما باید پوست بیاندازد و این پوست انداختن چند نفر را لازم دارد که زبان را بشناسند که به چه سمتی دارد میرود.
نویسنده «سلام مترسک» در ادامه اضافه کرد: وقتی انقلاب یا مدرنیته میشود و جامعه را دچار تغییر و تحولات میکند زبان تنها چیزی است که در معرض خطر است چون تنها راه ارتباطی ما است. وقتی اطلاعاتت جدید میشود زبان جدیدی هم خلق میشود. اگر کسی نباشد که این زبان را هدایت کند به زبان سمت پرتگاه میرود. در این هنگام متون کهن تنها معیار تو میشود که زبان را راهنمایی کنی. زبان من قطعا با زبان هدایت فرق دارد اما باید یک معیاری باشد که من خودم را بسنجم که دارم پرت میروم و یا نه درست حرکت میکنم. در واقع متون کهن قطبنمایی دائما راهنماییات میکند که در مسیر درست حرکت میکنی و یا پس و پیش میروی. متون کهن به این معنا است که زبان نتوانسته روی آن اثر بگذارد و هنوز زنده است. معیاری که هزار سال نتوانسته روی آن اثر بگذارد، مگر بهتر از این داریم؟