احمد کوچک، شاملوی بزرگ
۱۳۹۷-۰۵-۰۴
احمد کوچک، شاملوی بزرگ «من کودکی سخت بی‌نشاطی را گذراندم و جوانی بی‌رحمانه تنهایی.» احمد شاملو به گزارش خبرنگار ایسنا-منطقه اصفهان، دوره کودکی، دوره شگفتی است. وهله‌ای که در آن هر چیز این جهان چرخنده و تکراری، بدیع و تازه به نظر می‌رسد و خردترین رویدادهای آن شالوده عقیده انسان را در بزرگ‌سالی شکل می‌دهد. اگر بدانیم گذر عبدالحسین زرین‌کوب در کودکی، از قبرستانی که جسد کشتگان جنگ نهاوند را در خود گنجانده، موجب گرایش او به تاریخ و باعث خلق کتاب‌هایی چون «دو قرن سکوت» و «تاریخ در ترازو» شده، از چگونه طی شدن دوره کودکی بزرگانمان سهل و ساده نمی‌گذریم. چنین اطلاعاتی البته کمتر در کتاب‌ها یافت می‌شود و ناصر حریری در گفت‌وگوی مفصلی که با احمد شاملو داشته این موهبت را به ما عطا کرده تا بدانیم احمد کوچک چگونه شاملوی ب

احمد کوچک، شاملوی بزرگ

«من کودکی سخت بی‌نشاطی را گذراندم و جوانی بی‌رحمانه تنهایی.» احمد شاملو

به گزارش خبرنگار ایسنا-منطقه اصفهان، دوره کودکی، دوره شگفتی است. وهله‌ای که در آن هر چیز این جهان چرخنده و تکراری، بدیع و تازه به نظر می‌رسد و خردترین رویدادهای آن شالوده عقیده انسان را در بزرگ‌سالی شکل می‌دهد. اگر بدانیم گذر عبدالحسین زرین‌کوب در کودکی، از قبرستانی که جسد کشتگان جنگ نهاوند را در خود گنجانده، موجب گرایش او به تاریخ و باعث خلق کتاب‌هایی چون «دو قرن سکوت» و «تاریخ در ترازو» شده، از چگونه طی شدن دوره کودکی بزرگانمان سهل و ساده نمی‌گذریم. چنین اطلاعاتی البته کمتر در کتاب‌ها یافت می‌شود و ناصر حریری در گفت‌وگوی مفصلی که با احمد شاملو داشته این موهبت را به ما عطا کرده تا بدانیم احمد کوچک چگونه شاملوی بزرگ شد.

به بهانه هجدهمین سالروز درگذشت شاعری که نمی‌میرد، به بازخوانی بخش‌هایی از کتاب «درباره هنر و ادبیات» می‌پردازیم، آنجا که شاملو از کودکی خود می‌گوید: "محیط خانوادگی، همه‌چیز می‌توانست از من بسازد جز یک شاعر. محیط مدرسه تا دبستان جهنم بود و تا دبیرستان یک گمراه‌کننده. قضاوت خودم این است که شعر در من التیام یافتن زخم موسیقی است. من می‌بایست یک آهنگساز می‌شدم که فقر مادی و فرهنگی خانواده غیرممکنش کرد. بعد ادبیات را کشف کردم. اگر پدربزرگ مادری‌ام میرزا شریف خان عراقی تقریباً همان سال‌ها از دست نمی‌رفت شاید می‌توانست دست مرا بگیرد. اما موضوع دیگری که به‌طورقطع زمینه‌ساز اصلی روحیات من شد و در زندگی‌ام اثر تعیین‌کننده‌ای داشت پنج سالی پیش از آن اتفاق افتاده بود: حضور ناخواسته اتفاقی من در مراسم رسمی شلاق خوردن یک سرباز در خاش، با پرچم و طبل و شیپور و خبردار و باقی قضایا."

"باغی بود در خاش به اسم «باغ دولتی» که گماشته پدرم عصرها من و خواهرهایم را در آن گردش می‌داد. سربازخانه‌ای ته این باغ بود که دیوار و حصاری نداشت و میدان مراسم صبحگاهی و شامگاهی در فاصله باغ و خوابگاه‌ها قرارگرفته بود. شش سالم بود اما سنگینی شقاوتی که در آن لحظه نتوانسته بودم معنی‌اش را درک کنم تا امروز روی دلم مانده است.

در آن لحظه بی‌اختیار، فریاد زنان و گریان به آغوش گماشته پریده بودم، پنداری همین دیروز بود. گماشته دید گریستن و فریاد کشیدن من تمامی ندارد ما را به خانه برگرداند اما منظره سرباز که بر نیمکتی دمر شده، یکی مثل خودش روی گردنش نشسته، یکی مثل خودش روی قوزک پاهاش و یکی مثل خودش، با آن شلاق دراز چرمی بی‌رحمانه می‌کوبیدش، از جلوی چشمم دور نمی‌شد. منظره آن دهان که با هر ضربه باز می‌شد، کج‌وکوله می‌شد اما سروصدای شیپورها نمی‌گذاشت صدایی ازش شنیده شود از جلوی چشمم دور نمی‌شد."

"گویا تا هنگامی‌که خوابم ببرد با هیچ تمهیدی نتوانسته بودند از گریه کردن و فریاد زدن بازم دارند تا سرانجام پدرم از راه رسیده و با دو کشیده که از او خورده‌ام، حیرت‌زده ساکت شده و بلافاصله خوابم برده و بعد هم ماجرا را یکسره فراموش کرده‌ام."

"چهار پنج سال بعد در مشهد، که بیماری کودک‌آزاری ناظم دبستانمان مرا از زندگی سیر کرده بود، دوباره آن ماجرا به یادم آمد و این دفعه با چه سماجتی... منتها این بار خودم را بر آن نیمکت یافتم. اولین بار که داستان هابیل و قابیل را شنیدم فکر کردم خودم شاهد عینی ماجرا بوده‌ام. گاهی مفهوم نفرت در قالب آن برایم معنی شده است و گاهی بی‌گناهی و بیشتر از طریق آن به درک عمیق چیزی دست پیداکرده‌ام که نام درد انگیزش وهن است، محصول احمقانه تعصب..."

"وقتی در سال 33 صبح از بلندگوی زندان خبر اعدام «مرتضی کیوان» را شنیدم بی‌درنگ آن خاطره برایم تداعی شد و عصر که روزنامه رسید و عکس او را طناب‌پیچ شده به چوبه دار در حال فریاد زدن دیدم دهان آن سرباز جلوی چشمم آمد که به قابیل‌های خود اعتراض می‌کرد...یک اتفاق روزمره که من در شش‌سالگی برحسب‌تصادف با آن برخورد کرده‌ام به‌تمامی شد زیرساخت فکری و ذهنی و نقطه حرکت من."

"من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشت‌هایی از زندگی نیست، بلکه یکسره خود زندگی است. خواننده یک شعر، صادقانه و روراست با برشی از زندگی شاعر و بخشی از افکار و معتقدات او مواجه می‌شود."

"در باب آنچه زمینه کلی و اصلی شعر مرا می‌سازد می‌توانم به‌سادگی بگویم که زندگی‌ام در نگرانی و دلهره خلاصه می‌شود. مشاهده تنگ‌دستی و بی‌عدالتی و بی‌فرهنگی در همه عمر بختک رؤیاهایی بوده است که در بیداری بر من می‌گذرد. جز این هیچ ندارم بگویم. باقی همه فرعیات است و در حاشیه قرار می‌گیرد."

" شاید انسان سرانجام بتواند روزی دنیایی شایسته نام خود بسازد. هنوز فرصت از دست نرفته است. به عمر ما وصلت نمی‌دهد، مسلم است ولی ما به امید زنده‌ایم. روزی که انسان دریابد گرفتار وحشت بی‌پایه‌ای است که نخستین ثمره‌اش اطاعت محض است، روز مبارکی است که ما هم در جشن طلوعش حضور خواهیم داشت."

سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.