منوچهر احترامی یک طنزنویس عالی، یک شاعر توانا، یک پژوهشگر خوشذوق، یک داستان نویس بزرگ،
منوچهر احترامی مردی از نسل غولهای منقرض شده است که طنز ایران او را 23 بهمن ماه 1387 از دست داد.
مردی بسیار مورد احترام، که علی رغم کهولت سن، پاسخگوی شبانهروزی همه آنانی بود که به دنبال یافتن چیزی بودند برای اندیشیدن و نوشتن!
مردی که سی سال را در سازمان آمار ایران با درستی و دوستی سپری کرد و 50 سال ِ زندگیاش را برای
ایران و ایرانی نوشت بی که کوچکترین حس طلبکاری از کسی داشتهباشد!
طنزپردازی شیوهی دشواری برای نوشتن است، برای همین است که به راحتی می توانید همه طنزپردازان ِ تاریخ ایران را با ذکر نام و یادآوری ِ قیافه با استفاده از انگشتان ِ دست به خاطر بیاورید و بشمارید! و منوچهر احترامی-شاید- مغتنمترین فرصت برای بهویژه جوان ِ علاقهمند امروز بود برای دست یافتن به تجربهی همه طنزپردازان ِ تاریخ در انواع سبکهای نوشتاری چه نثر و چه نظم! چرا که او ادبیات ِ فارسی را به خوبی ِکف دست میشناخت!
سهم بزرگ ِ شادی کودکانه ایرانی را از سال 61 منوچهر احترامی به خود اختصاص داده با بیش از پنجاه داستان، که مشهورترین ِ آنها قصههای حسنی است با مطلع معروف «توی ده شلمرود/ حسنی تک و تنها بود!»
شمارگان ِ شگفتآوری که درباره هیچ کتاب کودکانه و حتا بزرگانهای در ایران تکرار نشد و تقلید ِ بیشماری که باز هم درباره هیچ نوع ِ نوشتاری دستکم به این زودیها صادق نخواهدشد و دزدیهای فراوانی که به قول خودش 280 ناشر آن را صورت داده و کتابهایش را بیاجازه منتشر میکردند، و اگر نبود رشک ِ حاسدان ِ دست در کار(که گاهی خیلی وسوسه میشوم که نام ببرم از برخیشان که مثلن سردمدار بحث کتاب کودک بودند که خدابیامرز نام بردهبود!) و نمیبستند دستهای این پیرمرد مهربان را برای نوشتن؛ با این بهانهی واهی که کودکان خسته شدهاند از حسنی، به قول خودش قصههای بهتری از حسنی میتوانست خلق کند، ولی دریغ که نشد!
حیا را در نوشتن و نگاه ِ محترمانهای که به طنز و مخاطبان خود داشت به رخ ِ جوانترها میکشید و به شدت بر حذر میداشت آنان را از فحاشی در طنزنویسی و پرداختن به مسائلی که سطح آنها را دور از شأن میدانست و به قول خود استاد: وظایفالاعضاء!
احترامی، خواهرزاده عالم بزرگ شیعه، آیتالله شیخ ابوالحسن شعرانی بود و کتاب پژوهشی «طنز در ادبیات تعزیه» را که حاصل سالهای گشتناش در شهرهای مختلف و نسخههای مختلف تعزیه بود از او توسط حوزه هنری منتشر شدهاست.
منوچهر احترامی بسیار پرکار بود و در بسیاری از نشریات و روزنامهها مینوشت بی که اسمی از او بیاید و مشاور برنامههای زیادی در رادیو و تلویزیون بود بیدریغ و انتظار!
سخن در باب احترامی بسیار است؛ میگفت: زیاد مطالعه کنید و زیاد کتاب بخوانید چرا که دانایی است که توانایی میآورد!
خودش را به یاد میآورم که میگفت دارم مجموعه کتابهای تاریخ مشروطه را دوباره مرور میکنم تا ببینم از کجا به کجا رسیدهایم و سفارش میکرد حتماً جوان امروز بخواند تاریخ را...
یا برای نوشتن مقدمهای کوتاه برای یک کتاب شعر نزدیک به شش ماه وقت صرف کردهبود و هر چه کتاب از شعر در آن سبک را تهیه و مطالعه کردهبود تا بتواند چند کلمه محققانه و عالی بر کاغذ بیاورد.
میگفت که یکی چند سال پیش به او پیشنهاد داده بود برایش وبلاگ بنویسد آن هم ماهی دو تا مطلب، و دومیلیون تومان بلکه بیشتر بگیرد و نپذیرفته بود! طرف برای خودش کارهای بوده البته!
همیشه میگفت درس بخوانید و مدرک تحصیلی خودتان را بالا ببرید! از منی که سی سال کار دولتی کردهام این را بپذیرید!
میگفت اگر من مجموعه شعرهایی که برای خنده و اذیت کردن مجلات شعر میفرستادم به نامهای مستعار و چاپ هم میشد، جمع میکردم، الان یک شاعر معروف معاصر بودم!
میگفت هایکویی که توسط شاملو ترجمه شده، خون ندارد!
میگفت: تنها عکسی که روی دیوار اتاقم دوام آورده این است! عکسی که من از جنگلهای پاییزی نوکنده (در گلستان ِ زادگاهم) گرفته بودم برگهای رنگی و گیاهان سبزی لابهلای برگها بالا آمده بودند و تقدیم استاد کرده بودم، این:
میگفت حوالی اواخر دهه شصت، عدهای که متولی کتاب کودک بودند گفتند دیگر ننویس، بچهها از حسنی خسته شدهاند...(امان از این حسادت و حماقت! - توضیح از نگارنده) میگفت اگر میگذاشتند داستانهای بسیار بهتری از قصههای حسنی مینوشتم!
میگفت ۲۸۰ ناشر بی اجازه من داستانهای حسنی مرا باز نشر کردند!
تازه، میگفت که ارشاد به من گفته که بیایید شکایت کنید جلویشان را بگیریم، بهشان گفتم که شما بهجای اینکه با شکایت جلوی آنها را بگیرید از اول به آنها مجوز ندهید!
میگفت به من میگفتند مثلاً تیراژ فلان کتاب ۵۰ هزار تاست ولی میرفتم میدیدم در انبار انتشارات ۵۰۰ هزار تا بوده....
جشن تولدی برایش برگزار کردیم تابستان 87، بی که خبر داشته باشد با حضور هزار نفر شاید، نخستین جشنواره اوقات فراغت تهران در کانون پرورش فکری کودکان، در حالی که بچهها و پدر و مادرهایشان همه با هم دست میزدند و میخواندند: تولد تولد تولدت مبارک! و دسته جمعی شعر «گربه من نازنازیه!» را با همراهی رضا رشیدپور و با صدای بلند میخواندند... همه از حفظ بودند انگار...
کاش میدیدید شوقی که در چشمهای این پیرمرد بود که همیشه میگفت و آن شب هم گفت: من با قرص و دارو زنده نیستم با همین کارهاست که سر پا هستم ...
میگفت روزنامه شرق، پس از بیش از یک سال نوشتن برایشان، پس گذشت ماهها - بی شرمانه! - ۱۳۵ هزار تومان بابت حقالتحریر داده بودند به استاد!
در جشنواره طنز مکتوب امسال، یکی از خبرنگاران تلویزیون دنبال کسی برای مصاحبه میگشت، استاد احترامی را معرفی کردم، گفت ایشون که سبیلش قابل پخش نیست!!
میگفت همه داستانهای کلاسیک دنیا را توی دوران سربازی خوانده است.
کتابهای «بچهها من هم بازی»، مجموعهای از نوشتههای کودکانه استاد است از زبان کودکان درباره اتفاقات مختلف زندگی! که در بچهها گل آقا منتشر میشد، چیزی که سیلور استاین به آن مشهور شده است، استاد میگفت من این طور نوشتهها را سال ۵۲ برای رادیو مینوشتم!
• این هایکو استاد را خیلی تحت تاثیر قرار داده بود:
شکوفهی ماه
بازتابیده از چشمان آهو
در برکه!
برای استاد این هایکو را با پیامک فرستاده بودم، بعدها که دیدمشان، گفت که آن وقت ِ شب یکهو این تصویر اشک مرا در آورد ...
میگفت وزن تمام شعرهای قصههای حسنی ایرانی است!
یک بار به استاد زنگ زدم مشورتی بکنم در باب طنز درباره موسیقی، ابتدا گفتند کار سختی است، بعد شروع به صحبت کردند تا حدود ۷۰ دقیقه، آخر هم گفتند کار سختی نیستها!
توی حیاط حوزه هنری داشتیم باقالی میخوردیم به برکت جشنواره سوم طنز مکتوب، توی جمعیت چشمم به استاد افتاد که دمغ گوشهای ایستاده و بغض کرده بود، پرسیدم استاد چیزی شده؟ گفت من دلم میگیرد از اینکه این جوان مجری تلویزیون(به آن جوان که معروف هم هست اشاره کرد!)، که الان باید با زن و بچهاش توی جشنواره باشد و بگوید و بخندد، ولی الان باید زنش را طلاق داده و تنها باشد ...
یک طنزنویس عالی، یک شاعر توانا، یک پژوهشگر خوشذوق، یک داستان نویس بزرگ، یک مشاور قوی و از همه مهمتر به قول خودش یک کتابخوان ِ حرفهای، از میان ما رفته و جای او تا ابد خالی و یاد ِاو تا همیشه در دل دوستدارانش خواهد ماند...