محمد قاسمزاده میگوید: در ادبیات متعهد "چه" باید بگوییم مطرح است نه "چگونه" باید بگوییم، و این "چه" باید بگوییم ادبیات را به بیانه تبدیل میکند که ارزش ادبی ندارد.
این نویسنده در گفتوگو با ایسنا، درباره ادبیات متعهد و ادبیات روشنفکری اظهار کرد: من هر دو را ادبیات متعهد تلقی میکنم. ادبیات متعهد که در نقد ادبی و مطبوعات مطرح میشود بیشتر مربوط به دهه ۶۰ میلادی است و عمدتا از ژان پل سارتر و نویسندگان چپ در کشورهای مختلف وام گرفته شده است. البته ژان پل سارتر شعر را متعهد نمیدانست و معتقد بود تعهد مختص رمان و داستان است. به عقیده او، شعر از تعهد دور است زیرا تعهد شعر را به شعار تبدیل میکند.
او سپس گفت: ادبیات متعهد را بهقدری بد تعریف کردند که ادبیات زایدهای بر مسائل سیاسی شد و باید نظریات سیاسی و حرفهای سیاستمداران را تأیید میکرد.
قاسمزاده در ادامه افزود: مائو در سخنانی که طی دیدار با نویسندهها در سال ۱۹۳۵ و قبل از انقلاب کمونیستی چین داشت، درباره ادبیات گفته بود ادبیات باید به وسیله دهقانان، سربازان و کارگران درباره دهقانان، کارگران و سربازان و برای دهقانان و سربازان و کارگران نوشته شود. با این تعریف ادبیاتی باقی میماند؟ این تعریف در شوروی و بلوک شرق هم تقریبا به شکلی حاکم بود.
او سپس خاطرنشان کرد: با این تعریفها ادبیات متعهد در حد بیانیه فرو میکاهد و تملقکننده احزاب سیاسی میشود و جایگاهی پیدا میکند در حد بدترین شعرهای مداحی که شاعران در قدیم میگفتند. قصیدهای را که در مدح پادشاه گفته میشود با غزل در کنار هم بگذارید. ممکن است آن قصیده در کلام قدرتمند باشد ولی زمانی که فرد آن را میخواند هیچ لذتی نمیبرد زیرا هیچ واقعیتی در آن نمیبیند. از غزل لذت میبرید زیرا یک واقعیت پنهان در آن وجود دارد که حتی ممکن است به زندگی عادی شما ارتباطی نداشته باشد. در کشور ما عدهای از شاعران در دهه ۴۰-۵۰ این کار را کردند. بعدها هم کسانی که به نهادهایی وابسته بودند ادبیاتی خلق کردند که این ادبیات آرام آرام محوتر میشود.
نویسنده کتاب «چیدن باید» درباره اینکه چرا ادبیات روشنفکری را متعهد میداند توضیح داد: ادبیات روشنفکری به خود ادبیات تعهد دارد نه به بیرون از آن. وقتی نویسنده متعهد به ادبیات، اثری خلق میکند ممکن است در آن لحظه به دلیل فضای سیاسی کسی به اثرش توجه نکند؛ مثلا وقتی مارسل پروست کتاب «در جستوجوی زمان از دسترفته» را نوشت عده زیادی به او حمله کردند؛ ماکسیم گورکی گفت این فاحشه طبقات اشراف است، آندره ژید که مشاور انتشارات گالیمار بود کتاب را رد کرد، البته بعد از مدتی گفت یکی از اشتباهات و حشتناکش این بوده که کتاب را رد کرده است. یا «بوف کور» صادق هدایت وقتی منتشر شد خیلیها به آن حمله کردند، حتی تا آخر دهه ۲۰ و نیمه دهه ۳۰ به هدایت حمله میشد و برایش مقاله مینوشتند، اما آرام آرام مشخص شد تعهد «بوف کور» به ادبیات است.
او با بیان اینکه ادبیات تعهدگریز را قبول ندارد، اظهار کرد: معتقدم این گریز از تعهدی است که میخواهند بارِ ادبیات و به آن تحمیل کنند؛ ادبیات هم از آن شانه خالی میکند. چرا؟ چون به خود متعهد است. امروز خیلی از آثار به ظاهر متعهد را میشناسید، چقدر درباره آنها صحبت میشود؟ «بوف کور» اگر به شکل کتابهای امروزی حروفچینی شود چیزی حدود ۱۰۰ صفحه است اما صدهزار صفحه درباره آن نوشته شده است. چرا درباره کتابهایی که متعهد میدانند کمتر حرفی زده میشود؟ زیرا نویسندهای که خود را متعهد میداند، هنگام نوشتن چشمی به بیرون از ادبیات دارد؛ آیا فلان حزب سیاسی که با آنها همعقیدهام مرا قبول میکنند و حرفهایی را که میزنم دوست دارند؟ گاهی نویسندههای متعهد حرفهایی میزنند که خودشان آن را قبول ندارند. البته برخی به حرفهایشان اعتماد کامل دارند.
محمد قاسمزاده با اشاره به مقاله «طرح یک سوءتفاهم» خود که در دهه ۶۰ و در مجله «گردون» منتشر شده بود، گفت: مایاکوفسکی - شاعر روس - عضو جنبشی به نام فوتوریستها یعنی آیندهگراها بود. یکی از نویسندههای متعهد آنها را مسخره میکرد و میگفت آینده برای شما نیست و برای ماست. زمانی که مایاکوفسکی صدای پای استالین را در شوروی شنید اسلحه برداشت و خودکشی کرد، آن نویسنده او را مسخره کرد و گفت سرانجام آیندهنگرها این است. زمانی که استالین فوت کرد و گفتند خائن بوده، نویسنده متعهد که در ستایش استالین نوشته بود از کار خود شرمنده شد و خودکشی کرد. معنای تیر اول چه بود، معنای تیر دوم چه؟ تیر اول میگوید فضا برای ادبیات سخت میشود و نمیتواند نفس بکشد و تیر دومی تیر خلاص است که میگوید من حرفهای بیهوده زیادی زدهام. یا لوکاچ - منتقد معروف مارکسیستها - در کتاب «معنای رئالیسم معاصر» کافکا را مسخره میکند و نوشتههایش را به عنوان ادبیات آوانگارد بیارزش میداند. زمانی که لوکاچ دستگیر میشود، در مقالهای میگوید من الان میفهمم که کافکا چه رئالیست بزرگی بود.
نویسنده «خاطرات محرمانه خانوادگی» اظهار کرد: واقعیت ملموس واقعیتی است که همهمان میتوانیم آن را ببینیم، اما نویسندهها این واقعیتها را در ذهن خود حلاجی و به واقعیت دیگری تبدیل میکنند که این واقعیت دیگر میتواند در وهله اول برای خوانندگان خیلی غریبه باشد و به این دلیل آنها را غیرمتعهد بدانند. چاپ آثار خیلی از نویسندگان چکسلواکی که به عنوان ادبیات تعهدگریز مطرح بودند مانند هرابال و میلان کوندرا در کشورشان قدغن بود. آنها کتابهایشان را به صورت زیرزمینی چاپ میکردند و یا اینکه دستنوشتهشان را به یکدیگر میدادند در حالیکه بعدها این آثار به عنوان نمونه ادبیات پیشرو مطرح شد و در ایران هم فراوان خریدار دارند.
او سپس خاطرنشان کرد: مهم این است که ما تعهد و غیرتعهد را از کدام منظر نگاه کنیم. اگر از منظر ادبیات نگاه کنیم، جای آنها برعکس میشود. در شوروی رمان مینوشتند درباره ساختن یک سد! نویسنده در توصیفات خود میگفت کارگر سنگ را عاشقانه بغل کرده و میبرد تا سد بسازد. مشخص است این موضوع دروغ است، هیچ کارگری عاشقانه سنگ بغل نمیکند؛ ممکن است وجدان داشته باشد و کارش را درست انجام دهد اما عاشق سنگ نیست. بعدها معلوم شد اینها چرت و پرت و فقط تبلیغی بوده است. به همین دلیل منظری که در آن میایستیم و به موضوع نگاه میکنیم مهم است. بهنظرم ادبیات متعهد در واقع به ادبیات و حقیقت غیرمتعهد است و ادبیاتی که میگویند تعهدگریز است، ادبیاتی متعهد به واقعیت و عین ادبیات متعهد است.
محمد قاسمزاده با اشاره به تقسیمبندی نویسندهها به خودی و غیرخودی گفت: نویسندگانی داریم که قبلا خودشان طرفدار این نظریه بودند و خودشان را خودی میدانستند و دیگران را غیرخودی، گرچه هنوز هم برخی در مطبوعات خود با ژست دیگری همچنان این کار را میکنند. ولی اینها پس از مدتی فهمیدند از این حرفها نباید بزنند، این حرفها برای ادبیات نیست و از آن کناره گرفتند.
او در پایان خاطرنشان کرد: نویسنده از هیچجایی و هیچ تئوریای برای نوشتن دستور نمیگیرد که بگویند این کار را بکن و آن کار را نکن. نویسنده باید از ذهن خود دستور بگیرد، اگر از ذهن خود دستور گرفت ادبیات خلق میکند؛ حتی اگر در جایگاه خودی باشد. در غیر اینصورت آثارش به دستور کس دیگری است. تقسیم ادبیات بین خودی و غیرخودی ثمرهاش این است که عدهای در ادبیات مطرح میشوند، ممکن است به پولی هم برسند اما در ادبیات جایی ندارند. اگر نویسندهای که حتی خودی است با ذهن و قلب خود بنویسد اثرش باقی بماند. تصمیمگیری برای ادبیات را از هر منشأیی مخرب میدانم. این تقسیمبندیها ورای ادبیات است و پا در سیاست دارد.