سلطان مسعود در آیینة تاریخ بیهقی
۱۳۹۵-۰۶-۰۱
تاریخ بیهقی یکی از کتاب‌های ارزشمند تاریخی است و نسبت به کتاب‌های تاریخی دیگر چند امتیاز منحصربه فرد دارد؛ از جمله: اطلاعات مهم و معتبر، دقت نظر، و حسن استنباط. جوهر اصلی و درخشان کتاب بیهقی حقیقت دوستی و گزارش حقیقت است. و حقیقت را ارسطووار و حتی بیش از استاد خود دوست دارد.
سلطان مسعود در آیینة تاریخ بیهقی
ذکراله والی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی، دبیر ادبیات دبیرستان‌های زنجان
چکیده
تاریخ بیهقی یکی از کتاب‌های ارزشمند تاریخی است و نسبت به کتاب‌های تاریخی دیگر چند امتیاز منحصربه فرد دارد؛ از جمله: اطلاعات مهم و معتبر، دقت نظر، و حسن استنباط. جوهر اصلی و درخشان کتاب بیهقی حقیقت دوستی و گزارش حقیقت است. و حقیقت را ارسطووار و حتی بیش از استاد خود دوست دارد.
شخص بیهقی نیز صاحب صفات پسندیده‌ای چون صفای نیت، پاکی فطرت، ایمان به درستی و عشق به راستی است. همچنین قلمی توانا و هنرمند در نویسندگی دارد. نگارنده با این توصیفات از کتاب و شخص بیهقی به بحث در مورد امیرمسعود در تاریخ بیهقی می‌پردازد.
امیرمسعود از جمله حاکمان از سلسله غزنویان است که در برهه‌ای از تاریخ ایران بر مسند حکومت می‌نشیند که جامعه از یکپارچگی نسبی برخورداراست و شاید عمده دلیل آن در اقتدار پدرش، سلطان‌محمود، باشد. امیرمسعود آن‌گونه که از مجموعة تاریخ بیهقی برمی‌آید، در عمده صفات خلف صدیق پدرش محمود است. از جمله در داشتن زیاده‌خواهی اعم از قدرت مالی و شکوه و عظمت پادشاهی.
در زمان حکومت امیرمسعود بدبینی، سوءظن، اتهام بی‌مورد و عدم اعتماد نسبت به هم به میزان خیلی زیادی رواج دارد، و هر کس سعی می‌کند به نحوی از خود رفع اتهام نماید؛ به‌طوری‌که بعضی از افراد با بهره‌گیری از فرصت به‌دست آمده از حضیض ذلّت به اوج مقام و منزلت می‌رسند و بعضی برعکس.
کلیدواژه‌ها: حاکم، حکومت، امتیاز، قدرت، قضاوت، عبرت، پیک، انتقام، قرمطی
مقدمه
حاکمانی که در گذشتة این سرزمین در مسند حکومت قرار گرفته‌اند بنا به مقتضیّات زمان و به نسبت آگاهی مردم و همچنین پشتوانة داخلی و خارجی متفاوت بوده‌اند.
امیرمسعود، فرزند سلطان‌محمود، از ترکان غزنوی نیز یکی از این حاکمانی است که بعد از مرگ پدر از 421 تا 432 هجری قمری بر مسند حکومت ایران نشسته است. دربارة مسعود و سیمای او در تاریخ بیهقی مقالات و نوشته‌هایی وجود دارد؛ از جمله مقاله‌ای با عنوان سیمای مسعود در تاریخ بیهقی از خانم اکرم نعمت‌الهی که در آن به ویژگی‌‌های شخصی امیرمسعود به‌طور بسیار مختصر پرداخته شده‌است.
در مقالة حاضر سعی شده است تا در حد امکان و وسع، شخصیّت اجتماعی مسعود مورد مطالعه قرار گیرد و با نمونه‌هایی از تاریخ بیهقی چهرة اجتماعی او به‌عنوان یک حاکم بهتر و بیشتر شناخته شود و ابعاد شخصیتی‌اش که همانند اکثر حاکمان در پسند و ناپسند بودن مطلق نبوده است، آشکار گردد.
امیرمسعود آن‌‌گونه که از تاریخ‌نگاری ابوالفضل بیهقی برمی‌آید، از زمان کودکی به فکر تاج‌ و تخت حکومت بوده است. و این را به نحوی در رفتار او نزد پدر و به‌خصوص در میدان‌های جنگ می‌بینیم که با حرکات معنی‌دار خود می‌تواند نظر پدر را نسبت به خویش جلب کند و به نوعی جواز ولیعهدی را دریافت کند.
ولی بنا به خصلت عمومی بشر و به نسبت بیشتر در میان حاکمان ـ که همواره زیادت‌خواه بوده‌اند ـ سلطان‌مسعود نیز فراموش می‌کند. که عمر انسان محدود است و تا آنجا پیش می‌رود که سعی می‌کند قبل از موعد مقرر یعنی قبل از مرگ پدر و آماده شدن شرایط، حکومت را تصاحب نماید. از جمله در ماجرای ابومنصور منوچهر ابن قابوس، والی گرگان و طبرستان، که در اواخر عمر سلطان‌محمود که پی ‌برده است جانشین او مسعود خواهد بود و سعی دارد نهانی با مسعود رابطه داشته باشد. ولی با راهنمایی‌های افراد دوراندیشی چون عبدالغفار می‌تواند راه صحیح را انتخاب نماید. البته اگر بخواهیم روان‌کاوی کنیم، شاید ریشة این نوع رفتارهای او را در برخوردهای متناقض پدرش، محمود، بیاییم که گاهی توجه بیش از حد نسبت به او دارد و گاهی نسبت به او سرد می‌شود.
از جمله خصلت‌های امیرمسعود سخاوتمندی اوست که در تاریخ بیهقی به‌عنوان یک منبع معتبر، نمودهایی دارد. از زبان عبدالغفار که صاحب دیوان مسعود قبل از بیهقی است. به بومطیع که یکی از بازرگانان ثروتمند بود شانزده‌هزار دینار بخشید. بومطیع فرزند بواحمد خلیل است. چون امیرمسعود از محدّثی پدر او خوشش می‌آمد، لذا به وی شانزده‌هزار دینار بخشید و گفت: «بر پسرت مستوفیان چند مال حاصل فرود آورده‌اند؟ گفت: شانزده هزار دینار. گفت: آن حاصل بدو بخشیدم»2
ماجرای دیگری که باز می‌توان بخشندگی امیرمسعود را در آن مشاهده کرد، قصة مانک علی میمون است که به مسعود و خاندان او خدمت کرده و در حقیقت قصد جبران آن را دارد و در یک مورد که علی میمون بعد از آمدن امیرمسعود از بلخ به غزنین برای او هدیه‌‌هایی آورد؛ از جمله ‌آچار‌ها و کامه‌هایی که امیرمسعود بسیار دوست داشت. او را بنواخت و گفت «از گوسپندان خاص پدرم، رحمئ‌الله علیه، وی بسیار داشت، یله کردم بدو، و گوسپندان خاص ما نیز که از هرات آورده‌اند وی را باید داد تا آن را اندیشه دارد.1»
از عبارت‌های ذکر شده و در بالا چنین برمی‌آید که امیرمسعود برای کسانی که به او و خاندانش خدمت کرده‌اند احترام قائل است. این امر معقول و پسندیده‌ای است و نشان از قدرشناسی او دارد هر چند که او یک حاکم است.
در لابه‌لای وقایع تاریخی کتاب بیهقی اتفاقاتی رخ می‌دهد که عبرت‌آموز است نمونه آن ماجرایی است که حکایت از آن دارد که باید به افراد مجرب اعتماد کرد و از تجربیات آنان در جهت پیشرفت خود و جامعه استفاده کرد؛ به‌خصوص اگر آن فرد یک حاکم باشد. نمونة آن ماجرای خواجه احمد حسن است. که در روزگار محمود شغل وزارت داشت. در زمان امیرمسعود در حالی‌که اکثر پدریان مورد سوءظن هستند، هنگامی‌که شغل وزارت به او پیشنهاد می‌شود به بهانة اینکه پیر شده‌ام و مشغول دعا و عذر هستم از پذیرش سمت خودداری می‌کند. ولی مسعود که از کفایت او آگاه است، هرگز مایل نیست از تجارب او صرف‌نظر کند تا کار به دست نااهلان و افراد بی‌تجربه بیفتد. پس به هر نحو ممکن او را متقاعد می‌کند که شغل وزارت را بپذیرد. در تاریخ بیهقی آمده است: «یک روز (خواجه احمد حسن) به خدمت آمد چون باز خواست گشت، امیر(مسعود) وی را بنشاند و خالی کرد و گفت : خواجه چرا تن در کار نمی‌دهد؟ و داند که ما را به جای پدر است. و مهمّات بسیار پیش داریم، واجب نکند که وی کفایت خویش از ما دریغ دارد. خواجه گفت:... اما پیر شده‌ام و از کار بمانده و نیز نذر دارم و سوگند گران که نیز هیچ شغل نکنم که به من رنج بسیار رسیده است، امیر گفت: ما سوگندان تو را کفّارت فرماییم ما را از این باز نباید زد. گفت: اگر چاره نیست از پذیرفتن شغل...1) 1(تاریخ بیهقی: 179)
... سلطان مسعود (رضی‌الله عنه) داهی‌تر و بزرگ‌تر و دریافته‌تر از آن بود که تا خواجه احمد بر جای بود وزارت به کس دیگر دادی که پایگاه و کفایت هر کس دانست که تا کدام اندازه است.»
از اموراتی که لازمة کار هر حاکمی است حمایت و جانب‌داری از افراد زیرمجموعة حاکمیتی خود می‌باشد. امیرمسعود نیز به‌عنوان حاکمی که از هوش و درایت نسبتاً بالایی برخوردار است از این قاعده مستثنی نیست. نمونة آن حمایتی است که از احمدحسن میمندی می‌کند، در ماجرای نزاع بین حصیری و پسرش با غلام احمدحسن و اهانتی که به ایشان شد: «مرد گفت ای ندیم پادشاه، مرا به چه معنی دشنام می‌دهی؟ مرا هم خداوندی است بزرگ‌تر از تو و هم مانند تو و آن خداوند خواجة بزرگ است. حصیری خواجه را دشنام داد و گفت: بگیرید این سگ را تا کرا زهرة آن باشد که این را فریاد رسد و خواجة را قوی‌تر به زبان آورد.» (همان: 200 ـ 199)
امیرمسعود نسبت به این موضوع عکس‌العمل به‌جایی نشان داد. با وجود اینکه حصیری از جمله افراد مورد اعتماد او و حتی پدرش بود، دستور داد او و پسرش را دستگیر کنند و به حضور حاجت بزرگ احمدحسن برند تا در حضور او عذرخواهی نمایند. «خواجة بزرگ می‌گوید: هر چند خداوند سلطان فرموده بود تو را و پسرت را هزار عقابین بزنند من بر تو رحمت کردم [و] چوب بر تو بخشیدم. پانصدهزار دینار بباید داد و چوب باز خرید و اگر نه فرمان به مسارعت پیش رفت، نباید که هم چوب خورید و هم مال بدهید.»(همان: 212)
سرتاسر تاریخ بیهقی و حوادث آن پر است از اندرز و عبرت و سخنان خردمندانه، که خواننده را هر دم متوجه خود می‌سازد. این‌گونه دریافت‌ها و برداشت‌ها کتاب بیهقی را تا حدودی به شاهنامه فردوسی نزدیک کرده است.
در تاریخ بیهقی با حوادث و شخصیت‌هایی مواجه می‌شویم که متفاوت و حتی گاهی ضدونقیض‌اند و با خواندن این حوادث و رفتار شخصیت‌ها می‌توان خود را در آیینة این کتاب آن جست‌وجو کرد و از آن عبرت گرفت. بیهقی خود نیز یکی از اهداف خویش از نوشتن تاریخ بیهقی را عبرت گرفتن افراد از تاریخ بیان می‌کند.
«افراد با صلابتی چون حسنک وزیر و عبدالله زبیر در اوج استقامت، جوانمردی و شجاعت چه تیپ شخصیت‌هایی را به خود اختصاص می‌دهند که دقیقاً نقطة مقابل افرادی چون بوسهل زوزنی قرار می‌گیرند که با یک نوسان شخصیتی عرصه را بر دیگران تنگ می‌کنند؟ و چگونه بعضی از شخصیت‌هایی چون سبکتکین پس از تحمل یک زندگی طاقت‌فرسا تحت سیطرة نظام برده‌داری با دیدن رویای صادقانه از حضیض ذلّت به اوج عزّت و سربلندی نایل می‌گردند.» 1. فصلنامه پژوهشی کاوش‌نامه 1387 شماره 16
از جمله حوادثی که در زمان حکومت امیرمسعود رخ می‌دهد و برخلاف حوادث قبلی چهره‌ای نه چندان موجه از او در این ماجرا می‌بینیم، حادثة بر دار کردن حسنک وزیر است.
«در زمان حاکمیت سلطان مسعود جو بدبینی، سوءظن اتهام بی‌مورد و عدم اعتماد به مقامات بالا و پایین به قدری گسترش دارد که تمام همّ و غم افراد در جهت رفع این بدبینی و اتهام و جلب اطمینان صاحبان قدرت نسبت به خود اختصاص دارد. و بیشتر افراد از سنخ منشی مرده‌گرا هستند.»(همان)
بیهقی در معرفی حسنک که او را فردی دانشمند و آگاه و با درایت و در عین حال مدیر که در ادارة جامعه نسبت به دیگران عملکرد بهتری دارد، می‌بینیم، می‌نویسد: «او منشی فاضل و وزیر معروف محمودی غزنوی است که از خاندان میکائیلیان نیشابور بود و در سال‌های آخر سلطنت محمودی به جای احمدابن حسن میمندی به وزارت گماشته شد.» (تاریخ بیهقی: 348)
از تاریخ بیهقی چنین بر می‌آید که امیرمسعود فردی تیزبین، قدرشناس. حلیم و بخشنده بوده و سلطان‌محمود از همان کودکی سعی در تربیت اصولی او داشته است: «محمود عبدالجبار را در زمین داور مأمور خدمت به مسعود و محمد که حدود چهارده‌ساله بوده‌اند و یوسف که هفده‌ساله بوده، نموده است. این مرد آنچه باید از وظایف و روابط به درستی انجام می‌داده است. ریحان خادم گماشته سلطان بر سر پسران و برادر سلطان، حتی در طرز نشستن و برخاستن آن‌ها اصولی حساب شده را مراعات می‌کرده است.» (نعمتی‌اللهی، سایت تبیان)
با همة این توصیفات و تمهیدات، امیرمسعود در باب حسنک وزیر به خطا می‌رود. از تاریخ بیهقی برمی‌آید که او در ابتدا سعی می‌کرده‌ است واقع‌بین باشد و با افرادی چون احمدحسن و بونصر مشکان ـ که حسنک را از نزدیک می‌شناسند و با او معاشرت داشته‌اند ـ مشورت کند. آنان نیز سعی دارند حقیقت را بگویند و حسنک را از اتهاماتی که بر او وارد می‌کنند ـ از جمله قرمطی بودن ـ مبرا نمایند. ولی امیرمسعود از راه حق به در می‌شود و تسلیم دسیسه‌گرانی چون بوسهل زوزنی ـ که به نوعی از حسنک دل خوشی ندارند ـ می‌گردد. شاید هم این بهانه‌ای بیش نبوده بلکه شمّ حکومتی است که چنین اقتضا می‌کرده که برای دوام و قوام حکومتش و اینکه بتواند به دور از دغدغة افراد روشنفکر و آگاهی چون حسنک چند صباحی بیشتر حکومت کند، دست به چنین اقدامی زند، منتها در وجدان تاریخ مقبول نیست. در تاریخ نیز این لکة تاریک غیرقابل توجیهی است و امیرمسعود را بدنام کرده است. «خواجه (احمد) ... مرا که عبدوسم گفت: تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیاید که زشت نامی تولد گردد. (تاریخ بیهقی: 229) و یا اینکه سلطان‌مسعود از افزایش قدرت حسنک همانند جعفر برمکی در زمان هارون وحشت داشته و نخواسته است و خطری کند که سرانجام نتواند از عهدة فردی چون حسنک برآید. شاید این یک قاعدة کلی است که وجود افراد آگاه و عالم به امور جامعه و آشنا به حق و حقوق قانونی برای حاکمان چندان خوشایند نیست. امیرمسعود که شاهزاده‌ای است که از کودکی به امور حاکمیتی وارد است، با تمام نصیحت‌ها و تشفی‌ها که از سوی افراد دلسوز می‌شود، سرانجام عطای حسنک را به لقای او می‌بخشد و برای همیشه خود را از شرّ وی رها می‌کند.
با وجود این، از حرف‌های افراد به بی‌گناهی او پی می‌برد. «امیر گفت: پس از حسنک در این باب چه گناه بوده است، که اگر به راه بادیه آمدی، در خون آن همه خلق شدی؟ گفتم چنین بود و لکن خلیفه را چند گونه صورت کردند تا نیک آزار گرفت و از جای بشد و حسنک را قرمطی خواند.» (همان: 233) حتی در زمان سلطان‌محمود این شائبه وجود داشته است. سلطان‌محمود می‌گوید: «وی را من پرورده‌ام و با فرزندان و برادر من برابر است، و اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم.»(همان: همان)
از سوی دیگر، اینکه گناه قرمطی بودن متوجه حسنک بوده یا نه، از فحوای تاریخ بیهقی چنین بر می‌آید که گناهی متوجه حسنک نبوده است؛ چرا که افرادی که بر طبل مخالفت با حسنک می‌کوبند ـ از جمله بوسهل ـ افراد موجهی نبوده‌اند. به‌طوری‌که شبی که فردایش بنا بود حسنک را به دار آویزند، بوسهل تا زمان خواب در منزل خواجه احمد می‌ماند، تا مبادا او به امیرمسعود نامه بنویسد و وی را از به دار آویختن حسنک پشیمان کند.
« از خواجه عبدالرزاق [فرزند خواجه احمد] شنودم که این شب که دیگر روز آن حسنک را بردار می‌کردند، بوسهل زوزنی نزدیک پدرم آمد نماز خفتن. پدرم گفت: چرا آمده‌ای؟ گفت: نخواهم رفت تا آنگاه که خداوند بخسبد که نباید رقعتی نویسد به سلطان در باب حسنک بشفاعت. پدرم گفت: بنوشتمی امّا شما تباه کرده‌اید»2
از سوی دیگر، چنانچه گناه قرمطی بودن متوجّه حسنک بود، عامة مردم که نسبت به موضوع دین حساسیت بیشتری دارند، حتماً واکنش نشان می‌دادند و علیه حسنک می‌شوریدند و نیازی به صحنه‌سازی نبود تا آن‌ها را بدین وسیله گول زنند و متقاعد سازند و یا افرادی را اجیر کنند تا بر حسنک سنگ زنند: «دو پیک راست کردند با جامة پیکان که از بغداد آمده‌اند و نامة خلیفه آورده که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد.» (همان)
«و آواز دادند که سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمی‌کرد و همه زار زار می‌گریستند، خاصّه نیشابوریان» (همان: 235)
نقل است زمانی که حسنک را سنگ می‌زدند، حسنک دم بر نمی‌آورد. گویند کلوخی به او خورد؛ آه سوزناکی کشید. علت را پرسیدند. گفت: سنگ‌ها از جانب دشمنانم بود، کلوخ از جانب دوستم.
اینکه این قول چقدر صحیح است یا نه چندان مهم نیست؛ مهم نتیجه و پیام اخلاقی اجتماعی است که از آن حاصل می‌شود و آن، اینکه جفا و ستم همواره در دنیا وجود داشته و ناپسند و مذموم است ولی جفایی که از جانب دوست می‌رسد، ناپسندتر و نا بخشودنی‌تر است.
سرانجام اینکه امیرمسعود در این قسمت از حکومت خود به نظر می‌رسد که عقلانیت را فدای احساسات و علاقه‌های زودگذر خود کرده است. پس برای اینکه به‌ گونه‌ای از خود رفع اتهام کند، در حین به دار آویختن حسنک این پیام را می‌دهد: « این آرزوی تست که خواسته بودی و گفته که چون تو پادشاه شوی، ما را بر دار کن. ما بر تو رحمت خواستیم کرد، اما امیرالمؤمنین نبشته است که تو قرمطی شده‌ای، و به فرمان او بردار می‌کنند.»(همان: 234)
«منتهای کمال نقصان است
گل بریزد به وقت سیرابی»
سعدی
نتیجه‌گیری
سعی نگارنده در این جستار بیان مطالبی است که از لابه‌لای حوادث و داستان‌های تاریخ بیهقی دریافت می‌شود. با اندک غوری در عمق تاریخ بیهقی و نگاهی از روی باریک‌بینی می‌توان به این نتیجه رسید که حاکم در معنی عام کلمه باید انسان جامع‌الشرایط باشد تا بتواند تا حد امکان رضایتمندی افراد جامعه را به‌دست آورد، و این امکان‌پذیر نیست مگر با داشتن جمیع خصلت‌های پسندیدة انسانی چون دیانت و آگاهی از جمیع امور جامعه و همچنین توان تحمل انتقادها و مخالفت‌ها و کرنش در مقابل انتقادهای بجا و منطقی و اصلاح خود و جامعه از طریق توجه به عقل جمعی و نظر و خواستة عمومی جامعه.
برخلاف تصورهای عامه مسعود نیز همانند سایر افراد بشر دارای حبّ و بغض‌های بشری است و از طرفی دوستدار جاه و شکوه پادشاهی، ثروت و سرمایه، داشتن افراد گوش به فرمان و مطیع می‌باشد. همچنین دارای خصلت‌هایی چون بخشندگی، مراعات حال زیرمجموعه و حمایت از افراد مجرّب، تیزبینی و زیرکی در ادارة امور جامعه است. نمونة آن علاوه بر موارد بیان شده این است که امیرمسعود در مقابل افراد مطیع و فرمانبردار بسیار با متانت رفتار می‌کند و در حقیقت، پاداش اطاعت را می‌پردازد؛ همچنان که با متمردان به شدت برخورد می‌نماید.
همة موارد بیان شده حاکی از آن است که امیرمسعود در ادارة امور جامعه جوانب احتیاط را رعایت می‌کند.
همان‌طور که قبلاً نیز اشاره شد، هدف از تاریخ و مطالعة آن پندآموزی و عبرت‌ گرفتن از آن است. از جمله موارد عبرت‌آموز دورة انتقال قدرت از پدر (محمود) به فرزند (مسعود) است. به جهت برخوردهای چندگانة محمود با مسعود ـ که گاهی با او بسیار گرم می‌گیرد و تشویق می‌کند و گاهی با او بسیار سرد عمل می‌کند ـ مسعود به نوعی در عالم خوف و رجا به سر می‌برد:
«و حیلت‌ها ساختند تا رأی نیکوی او در باب ما بگردانیدند و وی نیز آن را که ساختند، خریداری کرد... او را بر آن داشت که ما را جفا فرماید، از هرات باز خواند و به مولتان فرستاد و آنجا مدّتی چون محبوس بودیم، هر چند نام حبس نبود. و برادر ما را برکشید و به راستای وی نیکویی‌ها فرمود و اصناف نعمت ارزانی داشت تا ما را دشوار آید. و هر چند این همه بود، نام ولیعهدی از ما بر نداشت و آن را تغییری و تبدیلی نداد و... تا دریافت و بر زبان وی رفت که از ما بر مسعود ستم آمد همچنان که از پدر بر ما. و ما را از مولتان باز خواند و از اندازه گذشته بنواخت و بهرات باز فرستاد.» (تاریخ بیهقی: 263)
اگر بخواهیم، به قول معروف، کلاهمان را قاضی ماجرا کنیم و بدون حب و بغض به موضوع بنگریم، در می‌یابیم که حلاوت و شیرینی حکومت و قدرت تا اندازه‌ای است که حتی پدر و پسر هم به یکدیگر رحم نمی‌کنند. و اگر بخواهیم آسیب‌شناسی کنیم، می‌بینیم که ریشة همة این‌ها عقده‌هایی است که فرد از گذشتة خود به ارث برده است و سعی می‌کند گذشتة خود را جبران کند. همچنان‌که محمود نیز چون پدر بر او ستم کرده بود، سعی داشت جبران مافات کند. البته این موضوع در حیطة روان‌شناسی است و اینکه تا چه اندازه صحیح است، باید روان‌شناسان نظر دهند. ادامة این کش و قوس حتّی بعد از مرگ سلطان‌محمود در بین پدریان (طرف‌داران محمود) و پسریان (طرف‌داران مسعود) ادامه می‌یابد و می‌توان گفت یکی از علل تضعیف و افول حکومت امیرمسعود همین اختلافات بوده است.
«توجه به گذشتة افراد و موقعیت و منزلتی که از آن خود کرده بودند بدون در نظر گرفتن شایستگی و کفایت ایشان معیار ارزیابی و محاکمة افراد است و این، یک مرزبندی بسیار فاجعه‌آمیز را بین طرفداران سلطان‌محمود (پدریان) و سلطان‌مسعود (پسریان) ایجاد می‌کند. بیشتر ماجراهای تاریخ بیهقی به انتقام‌جویی نهان یا آشکار پسریان تاره به دوران رسیده از پدریان منحصر می‌گردد. حتی اگر شایستگی و صلاحیت آن‌ها برای تدبیر و ادارة مملکت مسجل شده باشد. افرادی چون حسنک، التونتاش، علی قریب و... همه قربانیان این اندیشة غلط و ستم و غیرعادلانة سلطان مسعود هستند و این کارها نیز به نام قانون و نظم انجام می‌گیرد. ریشة بسیاری از این واکنش‌های کینه‌توزانه در تاریخ بیهقی، احساس حقارت و کهتری است که این ناتوانی صاحب منصبان در تعقید و ارتقای این احساس به سوی جبرانی کاذب وادار می‌کند.» (حجازی، 1387)
پی‌نوشت
منشی مرده‌گرا: روان‌شناسی به نام اریک فروم در تقسیم‌بندی صفات شخصیتی بر این باور بود که افراد به دو سنخ مرده‌گرا و زنده‌گرا تقسیم می‌شوند. مرده‌گرا مجذوب ویرانگری، مرگ و نیستی است، در گذشته زندگی می‌کند و آینده را نمی‌بیند و به شدت پایبند قانون است ولی زنده‌گرا به عکس، عاشق زندگی، مجذوب رشد، آفرینندگی و سازندگی است، مایل است با عشق و خرد در دیگران نفوذ کند نه با زور و قدرت، متوجه رشد خود و دیگران است ونظرش به سوی آینده است نه گذشته.
منابع
1. حجازی، بهجت‌السادات؛ فصلنامة پژوهشی کاوش، شمارة 16. 1387.
2. خطیب رهبر، خلیل؛ تاریخ بیهقی، مهتاب، چاپ هشتم، 1381.
3. نعمت‌الهی، اکرم؛ «سیمای مسعود در تاریخ»، سایت تبیان، 1389.
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.