آنان که به جای قلم آر. پی. جی‌ به دست گرفتند
۱۳۹۴-۱۰-۳۰
سیدحسین علم‌الهدی سال 1337 در اهواز به دنیا آمد و از دوران دبیرستان و دانشگاه (فردوسی مشهد) با تشکیل انجمن‌ها و نشست‌های اسلامی و فعالیت در شهرهای کرمان و اهواز به مبارزه با رژیم پهلوی می‌پرداخت.
کتاب‌هایی برای آنان که به جای قلم آر. پی. جی‌ به دست گرفتند/ از سید حسین علم‌الهدی تا آیه‌های سرخ هویزه

شانزدهم دی‌ماه، روز شهدای دانشجو نامگذاری شده است. در این روز، شمار زیادی از دانشجویان پیرو خط امام (ره) از جمله شهید سید حسین علم‌الهدی به شهادت رسیدند.
کتاب‌هایی برای آنان که به جای قلم آر. پی. جی‌ به دست گرفتند/ از سید حسین علم‌الهدی تا آیه‌های سرخ هویزه

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) سیدحسین علم‌الهدی سال 1337 در اهواز به دنیا آمد و از دوران دبیرستان و دانشگاه (فردوسی مشهد) با تشکیل انجمن‌ها و نشست‌های اسلامی و فعالیت در شهرهای کرمان و اهواز به مبارزه با رژیم پهلوی می‌پرداخت.

وی در سنین 14 تا 20 سالگی چند بار توسط ماموران رژیم پهلوی دستگیر، زندانی و شکنجه شد از جمله اقدامات او در زمان طاغوت، تشکیل سازمان موحدین بود. این سازمان با هدف مبارزه مسلحانه برای سست کردن بنیان‌های رژیم پهلوی و به دور از تئوری‌های گروه‌ها و سازمان‌هایی که مبنای آن‌ها از تئوری‌های مارکسیستی نشأت می‌گرفت، حرکتی نو را در اواخر سال 1356 شروع کرد.

سیدحسین علم‌الهدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت نخستین شورای تشکیل دهنده سپاه پاسداران استان خوزستان درآمد و از اوایل جنگ تحمیلی در اهواز مستقر شد و سازماندهی بسیجیان اعزامی از سراسر کشور به جبهه‌های نبرد را بر عهده داشت و پس از گذشت دو ماه از جنگ، برای تشکیل سپاه پاسداران و سازماندهی عشایر هویزه، عازم این منطقه شد.

ارتش متجاوز صدام در همان روزها با اشغال شمال و شرق هویزه، آنجا را محاصره کرد. شانزدهم دی‌ماه 1359 و در قالب عملیات هویزه، رزمنــدگـان به محل استقرار دشـمن در جنوب کرخه کور هجوم بردند و 800 نیروی عراقی را اسیر کردند.

اما با شروع پاتک‌های سنگین دشمن، نیروهای خط مقدم عملیات که گروهی از پاسداران هویزه، حمیدیه و اهواز و همچنین گروهی از دانشجویان پیرو خط امام بودند، در محاصره قرار گرفتند و تعدادی از آنان، از جمله حسین علم الهدی، فرمانده سپاه هویزه به شهادت رسیدند.

در این گزارش به دو اثر تازه‌نشر درباره شهید سید حسین علم‌الهدی و شهیدان هویزه پرداخته‌ایم.
«سید حسین» عنوان کتابی است که خاطرات تازه‌ای را درباره شهید سید حسین علم‌الهدی در بردارد. این خاطرات به کوشش سید حمید علم‌الهدی، برادر شهید گردآوری و به قلم محمود مطهر‌نیا بازنویسی شده است.

سال شمار زندگی شهید علم‌الهدی، کودکی و نوجوانی، دانشجوی مبارز، پاسدار انقلاب، تا پرواز، نامه به خواهر، نامه به خواهر درباره اقبال لاهوری، بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مزار شهدای هویزه و عکس‌ها، عنوان فصل‌های این کتاب است.

در صفحه 152 کتاب می‌خوانیم: «بیشتر از نیرو‌های خودش نگران مردم بود. از همان آبان 59 که آمد هویزه به ما ماموریت داد لباس و غذاهایی که از اهواز می‌رسید، بین مردم تقسیم کنیم؛ کاری که وظیفه سپاه نبود اصلا. مردم هم که از ما توقع معجزه داشتند و دلشان از صدام و جنگ پر بود تا ما را می‌دیدند کم نمی‌گذاشتند. بدو بیراه کمترین پذیرایی و تشکری بود که بعضی از مردم به ما تقدیم می‌کردند. به حسین ماجرا را گفتم. گفت: بیشترین ثواب را شما برده‌ای!»

در ابتدای کتاب سالشمار و عملکرد شهید حسین علم‌الهدی آمده است. اولین مبارزه علنی سید حسین با رژیم پهلوی با آتش زدن سیرک مبتذل مصری، آشنایی با جلسات آیت‌الله خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد در مشهد، برپایی نمایشگاه پیش‌بینی جنگ در اهواز و سفر تاریخی سید حسین به همراه عشایر دشت آزادگان به جماران جهت بیعت عشایر عرب با امام، عنوان برخی فعالیت‌های شهید علم‌الهدی در این گاه‌شمار است.

«سید حسین» را نشر هویزه با شمارگان 2 هزار نسخه، قطع پالتویی، 204 صفحه و به بهای 40‌هزار ریال روانه بازار نشر کرده است.

میلاد کریمی در مقدمه این کتاب نوشته است: «هویزه همیشه حس عجیبی برایم داشته است. حسی آمیخته به رنج غریبی آدم‌هایی کم‌سالتر از الان خودم که خیلی زود به همه چیز رسیده‌اند و باور بعضی از کارهایشان توی آن سن و سال برای خیلی از ما سخت است. آدم‌هایی که هیچ اجباری به آمدن و ایستادن نداشتند. کسی ازشان انتظار نداشت. توقعی نبود. حتی بهانه‌های خیلی خوبی هم داشتند؛ دانشجو بودند. دانش‌آموز بودند. معلم بودند. اصلا مملکت بعد از جنگ به آنها نیاز داشت. هرکس می‌رفت. آنها باید می‌ماندند کشو را می‌ساختند؛ به روز نگه می‌داشتند؛ اما اولین روزهای جنگ، آنها را به جبهه کشاند. به جای قلم، آر.پی.جی دست گرفتند. راستی تا حالا به شباهت‌های ظاهری قلم و آر.پی.جی فکر کرده‌اید؟ آر.پی.جی دست گرفتند تا «هویزه» بشود تنها نشانی‌شان. هویزه‌ای که یکی یکی پیدایشان کرد و نشاند کنار هم تا بشوند آیه‌های سرخ بی‌نشانش.

آیه‌های سرخ هویزه. برش‌هایی است که کوتاه و کم قابل از بغض مکتوب این آیه‌های اعجاز که بعد از سی و پنج سال هنوز هم مظلومند و غریب؛ آیه‌هایی بی‌پلاک که نمی‌دانید چقدر مزارهای بی‌پیکرشان توی هویزه جاذبه دارد. چقدر کارها می‌کنند و کرده‌اند توی این سال‌ها. چقدر زنده می‌کنند ما مُرده‌های بی اثر را. چقدر آدم‌ها را وصل می‌کنند؛ چقدر، چقدر، چقدر حرف که حتما این نوشتار فوری و نه البته کامل در پی بیان آن همه نیست و اصلا نمی‌تواند باشد. حتی به قدر یک رفع عطش ساده.»

این کتاب، روایت‌های کوتاه از سرگذشت برخی شهیدان هویزه است. در ابتدای کتاب، درختواره‌ای درباره عملیات هویزه، شامل مواردی چون نام عملیات، رمز عملیات، یگان‌های عمل‌کننده، محور‌های عملیات، اهداف عملیات، ویژگی‌های شاخص عملیات و تلفات دشمن آمده است. بنابر اطلاعاتی که در آغاز این کتاب آمده، ارتش در عملیات هویزه یا نصر، 140 شهید و 300 مجروح و سپاه و بسیج، 100 شهید و مجروح و 36 اسیر داشتند.

در صفحه 75 کتاب می‌خوانیم: «پاسدار شهید محمد شمخانی/ تولد: 12/1/1339 نام پدر: صالح/ شهرستان: اهواز/ برادر دریابان علی شمخانی (دبیر شورای عالی امنیت ملی)/ شهادت: 16/10/1359 ـ کربلای هویزه

ـ اهل عمل بود تا حرف. همیشه پیش سلام. سخت پایبند دعا و استغفار. از همان‌هایی که همین طوری دوست‌شان داری؛ همان‌هایی که وقتی می‌بینی‌شان یاد خدا می‌آفتی.

مثل این که توی این دنیا نبود. نشسته بود کنج حسینیه اعظم [اهواز]. رنگ به صورت نداشت. چشم‌، سرخ؛ صورت، خیس، زار می‌زد و «الهی العفو» می‌گفت. این طوری ندیده بودمش.

ـ قبل از جنگ مدتی توی کردستان،‌ تیربارچی بود. بعد هم با برادرش حمید که بعدا شهید شد، آمد کنار حاج علی، اطلاعات عملیات سپاه خوزستان را راه انداخت. برای شناسایی که می‌رفت گوشش را می‌چسباند به زمین. از فاصله چندکیلومتری مسیر حرکت تانک‌ها و نفربرهای عراقی را تشخیص می‌داد. رفقایش می‌گفتند: «عراقی‌ها را کلافه کرده بود. نمی‌خواستند سر به تنش باشد.»

ـ خودم تنهایی توی خانه بودم. پسرها همه جبهه بودند. می‌خواستم ازشان خبر داشته باشم. نزدیک‌شان باشم. بار آخری که محمد آمد، لباس‌هایم را شست. حمامم کرد. شام مختصری درست کرد، دونفری خوردیم. خروس خوان روز بعدهم، موقع خداحافظی دستم را بوسید. گفت: «دعاکن شهید شم بابا»

نمی‌دانستم دعایش زود می‌گیرد
ـ رفته بودم مهمانی. سر سفره ناهار، یک دفعه غذا ماند توی گلویم، پایین نرفت. انگار راه گلویم بسته شده بود. خیلی ناراحت شدم. گفتم ببریدم خانه. رسیدم، تلفن زنگ زد. گفتند: محمد مجروح شده، توی بیمارستان است. گفتم: بگویید شهید شده است.
ـ‌ همین جوری است دیگر. برای شناسایی که می‌روی. نباید آفتابی شوی. نباید کسی بفهمد کجایی، کجا می‌روی و چه می‌کنی. بی‌نام و نشان. گاهی وقت‌ها تا آخر؛ آن قدر که حتی مفقودالجسد بمانی. مفقودالجسد! محمد را خدا خوب شناسایی کرده بود.

محمد همیشه می‌گفت:
احترام به پدر مادر. مقدمه خرسندی و رضایت الهی است. انقلاب اسلامی، منشأ همه دگرگونی‌های روحی و فرهنگی است. ما باید بیشتر کار کنیم. کارنامه ما، عمل ماست.»
http://www.ibna.ir/fa/doc/report/231806http://www.ibna.ir/fa/doc/report/231806

سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.