«زُقاق پنجاه و شش»
۱۳۹۴-۱۰-۳۰
«هانی خرمشاهی» در کتاب «زُقاق پنجاه و شش» به سرگذشت ایرانی‌تبارهایی می‌پردازد که ناچار به ترک عراق در زمان حکومت صدام‌حسین شدند.
کتاب «زُقاق پنجاه و شش» به خاطرات «هانی خرمشاهی» می‌پردازد. وی در این کتاب زندگی مردم ایرانی‌تبار در عراق را در دوران حکومت صدام حسین روایت کرده‌است.

خرمشاهی در ابتدای این کتاب می‌نویسد: «زقاق 56 نام خیابانی است که در آن دوران کودکی‌ام را گذراندم؛ دورانی مملو از خاطراتی تلخ و شیرین که وقتی آن‌ها را برای دوستان و آشنایان تعریف می‌کردم، اشتیاق را در چشمانشان می‌دیدم. این خاطرات نگاهی به دنیایی عجیب از دریچة چشمان کوچک من و بازگوکنندة گوشه‌هایی پنهان و آشکار از تاریخ معاصر است. سرنوشت حدود یک میلیون انسان که داستان زندگی‌شان زیر گذر زمان دفن شد. نه کسی آن‌ها را بیان کرد و نه کسی از حقوقشان دفاع کرد. وقایعی کاملاً مستند که آن‌ها را خود دیده، شنیده، و لمس کرده‌ام و کلمه‌به‌کلمه نوشته‌ام تا برای فردا خوانده شود؛ برای همه مردم دنیا و همچنین، همسر و دو دختر کوچولوی عزیزم، مارال و میسا، که همه دنیای من‌اند.»

ایرانی‌تباران رانده شده از عراق در سال 1359 شمسی ابتدا از طریق یک دام بزرگ، تحت عنوان اعطای شناسنامه یا گواهی شناسنامه، توسط دولت تازه‌کار صدام حسین، شناسایی و مدتی بعد به طرز مظلومانه‌ای، ضمن آزار و اذیت فراوان، از خانه و کاشانه خود اخراج شدند. بسیاری از آنها، پس از تحمل شکنجه و بازداشت‌های طولانی، در مناطق مرزی جمهوری اسلامی ایران رها شدند و دارایی‌های منقول و غیر منقولشان به نفع حکومت ضبط یا مهر و موم ممنوعه و بعدها در مزایده‌هایی حراج شد.

الرساله، زقاق، نقطه عطف، آتش زیر خاکستر، بدون آن‌ها، تفسیر، شروع جنگ ایران و عراق، حرکت خلاف جهت، بازداشت پدرم، روزگاران ما بدون پدر، دوچرخه قشنگم، بادبادک، فقط یک معجزه، دوشنبه‌های سیاه، باید رفت، رها، گم شده راه، تولدی دیگر و شروع پایان، عنوان فصل‌های کتاب را تشکیل می‌دهد.

در صفحه 134 کتاب می‌خوانیم: «عصر جمعه از راه رسید. من و مادرم در انتظار بازگشت پدر و بقیه نشستیم. ساعت چهار بعدازظهر هر جمعه شبکه یک فیلم سینمایی مصری پخش می‌کرد که پدرم از طرفداران پر و پا قرص آن بود. طبق روال، هر جا که بود برای دیدن فیلم خود را به موقع می‌رساند و با همدیگر چای و عصرانه می‌خوردیم.

خوردن چای در خانه ما رسم و رسوم خاص خود را دارد. روزانه چای را در سه وعده می‌نوشیم. پدرم با وسواس چند نوع چای مرغوب را مخلوط و آنها را در جعبه‌های محکم فلزی دردار نگهداری می‌کند. او می‌گوید که چای دانه‌بلند رنگ و چای دانه‌کوتاه طعم دارد و با قاتی کردن آنها چای جا می‌افتد. آب سرد را ابتدا چند ساعت در کتری می‌گذاریم تا کلر آن بپرد. بعد کتری را روی گاز می‌گذاریم تا آب بجوشد. برای دم کردن چای حتماً از قوری چینی (پرسلن) استفاده می‌کنیم. اول شکر و بعد چای را در استکان‌های کمرباریک و دورطلایی می‌ریزیم. چای داغ و آب جوش روی شکر باعث حل شدن طبیعی آن می‌شود و مزه مطبوعی به چای می‌دهد. در نهایت، وقتی چای تازه‌دم، پررنگ و لب‌سوز است،‌ آن را می‌نوشیم.

عصر آن روز، آب کتری جوش آمد، فیلم سینمایی هم شروع شد، ولی از پدرم،‌ بی‌بی، بلقیس و پسرش خبری نشد. نگران و مضطرب به انتظار نشستیم. دلگیری غروب جمعه با تاریکی شب بیشتر می‌شد. دیگر مطمئن شدیم که اتفاقی افتاده. با شروع جنگ،‌ بعد از ساعت هفت شب، همه در خانه‌هایشان می‌نشستند و کسی بیرون نمی‌رفت. مادر وقتی از آمدن آنها ناامید شد،‌ در خانه را قفل کرد و آمد کنار من و حاج‌بی‌بی نشست. ترسیده و رنگش پریده بود. می‌گفت: فکر کنم براشون اتفاقی افتاده. اما چه‌کار باید بکنم؟ کجا باید برم؟ نمی‌دونم.»
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.