کتاب «حکایت قریبی در غربت» نوشته یعقوب اصلان به تازگی با ترجمه داود وفایی توسط نشر مولی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
کتاب «حکایت قریبی در غربت» نوشته یعقوب اصلان با ترجمه داود وفایی توسط نشر مولی منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «حکایت قریبی در غربت» نوشته یعقوب اصلان به تازگی با ترجمه داود وفایی توسط نشر مولی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
این کتاب خاطرات یعقوب اصلان از مبارزان مسلمان ترکیه را شامل میشود که پس از کودتای نظامیترکیه در سال ۱۹۸۰ تحت تعقیب حکومت وقت قرار گرفت و به ایران آمد. او سالها در حسرت دیدن ایران و دوست شدن با انقلابیون و مبارزان مسلمان این کشور بود. پس از ورود یعقوب به ایران، مدتی را به انقلابیون مسلمان به سر برد و سپس برای مبارزه به افغانستان رفت و در کنار مردم محروم این کشور قرار گرفت.
یعقوب اصلان پس از مدتی مبارزه با نیروهای اشغالگر شوروی در افغانستان، دوباره به ایران بازگشت تا در جبهههای نبرد ایران و عراق، ایفای نقش کند. او در طول حضور در جبهههای جنوب، به آموختن دوره هدایت تانک و اندوختن تجربیات جنگی برای مبارزان ترکیه پرداخت.
اصلان در عملیات آزادسازی خرمشهر مجروح شد و پس از مداوا دوباره راهی جبهههای جنوب و غرب ایران شد. او سپس به لبنان رفت و در کنار مبارزان لبنانی و فلسطینی جنگید. او در حال حاضر در شهر وان در ترکیه زندگی میکند و به فعالیتهای سیاسی و انتقادی مشغول است. خاطرات اصلان در ۲۵ بخش نوشته شده است.
ترجمه کتاب پیش رو توسط داود وفایی دوست و همرزم اصلان در سالهای انقلاب و جنگ، انجام شده است. مترجم نیز ترجمه این اثر را به ایرج عشقی و محمود فیض آبادی دو تن از دوستان مشترکش با اصلان، که به عنوان بسیجی در جبهه شهید شدهاند، تقدیم کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
نمیشد انتظار داشت در جایی که خشم به اوج میرسد و خصومت تمام زوایای حیات را در بر میگیرد، طرفین در رعایت مقررات جنگ حساسیت نشان دهند. یاد زمانی افتادم که برای اولین بار به ایران آمدم و بین آن چه خوانده بودم و آن چه میدیدم تفاوتهایی حس میکردم. ما اسلام را در کتابها خوانده بودیم و آن چه در عمل میدیدیم حقایق موجود در حیات اجتماعی بود.
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، ما در مناطقی از استانبول که زیر نفوذ خودمان بود و در مقابله با چپها اصطلاحا مناطق آزاد مینامیدیم، اجازه نمیدادیم کسی بیحجاب رفت و آمد کند، دختر و پسرها نباید دست همدیگر را میگرفتند، با کسانی که در ماه رمضان علنا روزهخواری میکردند برخورد میکردیم، رستورانها و قهوهخانهها در ماه رمضان و در طول روز باید تعطیل میکردند، با هم بودن دختر و پسرها در ساعات پایانی شب آن هم با سر و وضع غیر عادی ممنوع بود، ما حتی در آرایش تند زنان نیز دخالت کردیم، آنها باید با سر و وضع ساده در خیابانها رفت و آمد میکردند. ما در مناطق مذکور به خیال خود در صدد پیاده کردن احکام یک دولت اسلامی بودیم. نگهبانی اخلاقی، برداشتهایمان از عدالت و روابطمان با جامعه، برآمده از اندیشههای اسلامیما بود...