تعداد کتابهایی که با الهام از شاهکارهای «ویلیام شکسپیر» نوشته شده، از حساب خارج شده است.
به گزارش ایسنا، در این گزارش به چند اثر ادبی موفق که با نگاهی به این نمایشنامهها به نگارش درآمده، اشاره میشود.
«گاردین» در گزارشی به قلم «ادوارد داکس» نویسنده به موضوع بازآفرینی نمایشنامههای بزرگ «شکسپیر» پرداخته است.
چند سال پیش نمایش اقتباسی از «شاه لیر» را دیدم که در آن به اینکه پادشاه دو بار ازدواج کرده، اشاره داشت. «ریگان» و «گانریل» از همسر اول او بودند و «کوردلیا» ثمره ازدواج دوم و دختر محبوبش بود. نمیدانم این نظریه جایگاهی در متون آکادمیک دارد یا نه، اما در ذهن من باقی ماند.
وقتی خواستم رمان جدیدم «دستم را رها کن» را بنویسم، تصمیم گرفتم داستان را براساس همین ایده جلو ببرم، البته با کمی تغییر؛ سه دختر پادشاه به سه پسر تبدیل شدند و داستان از زبان کوچکترین آنها روایت میشد. این به نظر راهی میآمد برای شفاف کردن روابط بین این چهار شخصیت و شکلدهی دوباره احساسات پیچیدهای مثل برادری و پدر و فرزندی.
کارهای «ویلیام شکسپیر» یک ویژگی ساختاری دارد که بسیاری از نویسندگان را به سوی خود میکشاند. این نه فقط در زبان او، بلکه در ساختارهای دراماتیک هم مصداق دارد. ساختار روابط میان شخصیتهای «شکسپیر» در ابتدا ساده به نظر میرسند اما در واقع پیچیده هستند و بارها میشود آنها را از دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار داد.
داستان من هم مانند دیگر رمانهای حجیم، خیلی زود از ایده اصلی فاصله گرفت، اما هسته اصلیاش که در عمق داستان جای داشت، همچنان نمایشنامه «شکسپیر» را یادآوری میکرد.
در این گزارش به چند اقتباس مدرن از شاهکارهای ماندگار «ویلیام شکسپیر» اشاره میکنم:
صحنهای از فیلم « لیدی مکبث» که براساس رمان «لیدی مکبث از متسنسک» ساخته شد
«لیدی مکبث از متسنسک» نوشته «نیکلای لسکف»
داستان «لیدی مکبث از متسنسک» اولینبار در مجله «اپوک» داستایوفسکی به چاپ رسید. این اثر رمان کوتاهی است درباره قتل، جنون و شلاقزنی و بیشتر در کنار داستان کوتاهی به نام «هملت از شهرستان شیگروفسکی» نوشته «تورگنیف» شناخته میشود. در «شکسپیر» چیزی هست که روسها را به خود جذب میکند. من نظریهای دارم مبنی بر اینکه دلیل این علاقه، سبک نوشتاری «شکسپیر» است که در مرزی بین ادبیات قرون وسطایی و مدرن قلم میزند. انگار او فقط چندصد سال زودتر به دنیا آمده.
«آستریکس و جدایی بزرگ» نوشته «آلبرت اودرزو»
بعد از این شروع سنگین با روسها، بهتر است سراغ کتابهای کمی سبکتر برویم. از کودکی «آستریکس» را دوست داشتم، چون خیلی بامزه بود. در کتاب «آستریکس و جدایی بزرگ»، دو تن از سران قبیله شهر را با یک خندق به دو بخش تقسیم میکنند و برای به دست آوردن ریاست میجنگند. اما پسر یکی از آنها که «هیستریونیکس» نام دارد، عاشق «ملودراما» دختر رئیس قبیله دیگر میشود. فکر میکنم به خوبی متوجه شدهاید که به کدام تراژدی «شکسپیر» اشاره کردم. «اودرزو» داستان «رومئو و ژولیت» را با کمک مردم سرزمین گال کارتونی، به دنیای امروز آورده است.
«هزار هکتار» نوشته «جین اسمایلی»
وقتی رمان «هزار هکتار» جین اسمایلی منتشر شد، در تلاش بودم رمان خودم را بنویسم و آثار زیادی از نویسندگان انگلیسی را مطالعه میکردم. اما این اثر مثل منظره حماسی فراخ و روحافزایی براساس «شاه لیر» بود. داستان درباره سه دختر و پدری هیولاصفت است که مزرعهاش را برای آنها و همسرانشان باقی میگذارد. وقتی این رمان را خواندم انگار برق من را گرفته بود. «اسمایلی» با قدرت تمام به من یادآوری کرد که ادبیات داستانی معاصر میتواند بسیار هوشمند و خواندنی باشد.
«Diviners» نوشته «مارگارت لارنس»
رمان «Diviners» در سال ۱۹۷۴ به چاپ رسید و یکی از کلاسیکهای مهم ادبیات کانادا به حساب میآید. «لارنس» از حامیان «آلیس مونرو» ـ نویسنده کانادایی برنده ادبیات ـ و یکی از رماننویسهای مطرح کانادایی شمرده میشود. این کتاب با نگاهی به «طوفان» شکسپیر نوشته شده و با روایتی جادومانند، عمیق و تاریک، به فضا و زمان میپردازد.
داستان درباره رابطه مادری اسکاتلندیتبار با دخترش «پیکه» و ترانهسرایی به نام «جولز» است، اما در پایان به موضوعی همهجانبه میرسد. این کتاب جواهری است که ارزش کندوکاو را دارد.
«روزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند» نوشته «تام استوپارد»
یکی از استادان ما مجبورمان کرد نمایشنامه «روزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند» را با وجود اینکه در طرح درسمان نبود، بخوانیم. دیالوگهای سریع، کوتاه، هوشمندانه و موزون این کتاب چشم و گوش من را باز کرد. داستان این اثر درباره دو دوست «هملت» و از شخصیتهای فرعی شاهکار «شکسپیر» است که پدر و مادر «هملت» از آنها خواستهاند در مسیر قلعه «الزینور» همهجا همراه او باشند تا بفهمند مشکل این شاهزاده مرموز چیست. البته فقط این را پیشبینی نکرده بودند که «هملت» آنها را به کام مرگ میفرستد. خیلی هوشمندانه است، نه؟
«دنیل رادکلیف» و «جُشوا مک گوایر» در نمایش اقتباسی «روزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند»
«نیلی» نوشته «مارینا وارنر»
«نیلی» یکی از رمانهای «مارینا وارنر» نویسنده باهوش انگلیسی است. من این کتاب را در دوره دانشجویی و حال و هوای آن دوران خواندم. «نیلی» هم اقتباس آزادی از «طوفان» شکسپیر محسوب میشود که داستانش در دو قرن ۱۷ و ۲۰ روایت میشود. آنچه بیش از همه از این کتاب یادم مانده، تمرکز ویژه روی شخصیت «سایکوراکس» ـ جادوگر پنهان و شرور نمایشنامه «شکسپیر» و مادر «کالیبان» ـ است.
«تراژدی آرتور» نوشته «آرتور فیلیپ»
ظاهرا این رمان نوید انتشار نمایشنامهای تازه کشفشده از «شکسپیر» را میدهد، اما راوی داستان متوجه میشود این اثر جعلی توسط پدر خودش نوشته شده. نمایشنامه تقلبی در دل کتاب «تراژدی آرتور» آمده و با سبکی کاملا شبیه قلم «شکسپیر» به نگارش درآمده. علاوه بر این، مقدمه مبسوط و پانوشتهای متعددی که شخصیتهای آکادمیک برای این نمایشنامه نوشتهاند هم از بخشهای قابل توجه این اثر محسوب میشود. مقدمه نمایشنامه را میتوان به عنوان یادداشتی درخشان درباره رابطه این پدر و پسر به حساب آورد. خود نمایشنامه هم تا حد زیادی و به طرز عجیبی، خواننده را راضی میکند.
«دن کاسمورو» نوشته «ماشادو د آسیس»
کتاب «دن کاسمورو» تقریبا در اروپا گمنام است، با این حال قابلیت شناخته شدن به عنوان شاهکار ادبیات برزیل را دارد. «ماشادو د آسیس» ـ که رمان «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» او شهرت فراوانی دارد ـ مترجم کارهای «شکسپیر» بود و این رمانش دربردارنده اشارات متعدد به کارهای این شاعر و نمایشنامهنویس بزرگ انگلیسی از جمله «هیاهو بر سر هیچ»، «همسران خوش ویندزور»، «هملت» و «رومئو و ژولیت» است. با این حال، این رمان در اصل داستان غمانگیز شوهری حسود است؛ بنابراین در قلمرو «اتللو» به نگارش درآمده. یادتان باشد اسم شخصیت اصلی رمان «بنتو سانتیاگو» است.
«شایلاک اسم من است» نوشته «هوارد یاکوبسن»
آرا و عقاید «یاکوبسن» را دوست دارم، اما این کتاب را نه به خاطر درگیری همیشگیاش با یهودیت، بلکه به خاطر استفاده او از داستانها برای رسیدن به سوالات بشری خواندم. گفتوگوهای «شایلاک» یاکوبسن و دلال هنری ثروتمندی به اسم «سیمون استرولوویچ»، به تنهایی ارزش خرید کل کتاب را دارد.
«من و ویتنیل» نوشته «بروس رابینسون»
این فیلمنامه آنقدر خوب است که شایستگی طبقهبندی در میان کتابها را دارد. وقتی ۲۲ ساله بودم، یک روز عصر آن را از اول تا آخر خواندم. آن زمان در «کامدن تاون» لندن، درست جایی که داستان «رابینسون» روایت میشود، زندگی میکردم. نمیدانم چطور، اما همه چیز در این کتاب هست؛ شکست، موفقیت، دوستی، از دست دادن، عشق، زندگی، انگلیس. خیلی هم خندهدار و زیبا نوشته شده. در دنیای کلمات هیچ وقت چیزی به معنای واقعی بینقص و کامل نیست، اما این اثر تا حد ممکن به این رتبه نزدیک است. «من و وینتیل» داستان «هملت» را در دهه ۱۹۶۰ تعریف میکند.