"روشن مثل عشق، تاریک مثل مرگ" که شاهکار معروف محمد اوزون بهشمار میآید، داستان سرگذشت شگفتانگیزی پسربچهای است که از ترس دشمن، به همراه مردم روستای خود به غاری پناه میبرد. دشمن که پس از مدتی، محل اختفای اهالی روستا را کشف میکند، آنها را محاصره کرده و سپس غار را به آتش میکشد. اما پس از فروکشکردن شعلهها در کمال ناباوری، این پسربچهی دوساله که "باز" نام دارد، از میان دود و دم غار بیرون میآید. فرماندهی ارتش دشمن که خود فرزندی ندارد، او را به فرزندی میپذیرد و در خانوادهی خودش بزرگ میکند. باز افسری میشود که بعدها به جنگ همان اهالی سرزمین مادریاش میرود، بیخبر که او خود از همان سرزمین و همان ملت است. روزی دختری از اهالی آنجا را اسیر میکند و دل به او میبندد... دلبستنی که به قیمت جان هر دو دلداده تمام میشود.
این داستان در قالبی نمادین، اشاره به تاریخ معاصر ترکیه و منازعهی بین کُردها و تُرکهای آن سرزمین در یک قرن گذشته دارد