فردا مسافرم
۱۳۹۶-۰۳-۲۱
«فردا مسافرم» اثر جدید مریم راهی، تجربه جدید او در خلق رمانی تاریخی و زنانه است. او در این رمان از یک داستان فرعی و عاشقانه کمک گرفته تا سرگذشت اسرای کربلا را روایت کند.
«فردا مسافرم» اثر جدید مریم راهی، تجربه جدید او در خلق رمانی تاریخی و زنانه است. او در این رمان از یک داستان فرعی و عاشقانه کمک گرفته تا سرگذشت اسرای کربلا را روایت کند. از زمانی که اسرا وارد کوفه می‌شوند تا زمانی که به مدینه باز می‌گردند. اما باید توجه داشت که ماجرای عاشقانه داستان به اصل روایت غلبه پیدا نکرده است.
سرویس فرهنگی فردا؛ فاطمه سلیمانی: سالهاست عمده شنیده‌های ما از تاریخ روایت‌های خشک و در یک قالب تکراری بوده، بدون هیچ خلاقیتی برای جذب مخاطب. اما در این میان کسانی بودند و هستند که دست به ابتکار زده و تاریخ را در قالب رمان و داستان روایت می‌کنند. قالبی جذاب که به شرط حفظ امانت می‌تواند روایتگر خوبی از تاریخ باشد.
روایت مردانه از تاریخ
نکته قابل اهمیت در روایت تاریخ چه به صورت مستند و چه در فرم رمان، این است که قالب این روایت‌ها، روایت‌های مردانه بودند. در واقع مردها فاتح تاریخ بوده و هستند. زنان سهم اندکی از این ماجرا دارند و داشتند. حال آنکه زنان بزرگی در صحنه تاریخ حضور داشته‌اند که نقش‌شان در شکل‌گیری روند تاریخ و حتی سرنوشت مردان با اهمیت بوده. شاید دلیل اصلی این بی‌توجهی، این باشد که راویان و نویسندگان این کتاب‌ها غالباً مردان بوده‌اند. آنها حتی اگر از زنان سخن گفته‌اند، زنان را سایه‌ای از مردان تصور کرده و روایت‌هایی مردانه ارائه داده‌اند. به همین دلایل لازم است که زنان برای روایت زنانه تاریخ وارد میدان شوند.
حضور پرقدرت نویسنده یوما
مریم راهی یکی از همین نویسندگان است که با رمان «یوما» پرقدرت در این صحنه ظاهر شد و ثابت کرد که زنان حرف‌های زیادی برای گفتن دارند و این حرف‌های زیاد را در قالبی لطیف و دلنشین به مخاطب ارائه می‌دهند که هم مورد تأیید منتقدان باشد و هم مورد پسند مخاطب، فارغ از جنسیت.
«یوما» تجربه خوبی در زمینه رمان تاریخی بود که نویسنده از آن سربلند بیرون آمد و به خودش و دیگران ثابت کرد که قلم توانایی برای خلق صحنه‌های ناب دارد. پس برای ادامه این راه مصمم شد.
ماجرایی عاشقانه برای روایت حزنی عظیم
«فردا مسافرم» اثر جدید مریم راهی، تجربه جدید او در خلق رمانی تاریخی و زنانه است. او در این رمان از یک داستان فرعی و عاشقانه کمک گرفته تا سرگذشت اسرای کربلا را روایت کند. از زمانی که اسرا وارد کوفه می‌شوند تا زمانی که به مدینه باز می‌گردند. اما باید توجه داشت که ماجرای عاشقانه داستان به اصل روایت غلبه پیدا نکرده، بلکه در سایه روایت اصلی در حرکت است. و ابتکار نویسنده برای این روایت فرعی قابل تحسین است چون با حفظ حزن و اندوه عظیم ماجرا، داستان را تلطیف کرده و خواننده را برای ادامه دادن داستان تشویق می‌کند. به علاوه اینکه داستان، داستان ماجرایی است که ما بارها و بارها جزء به جزء آن را شنیده‌ایم، اما در این کتاب زاویه نگاه نویسنده به رویدادها، تازه و بکر است. نگاهی قابل تحسین و جذاب. تمرکز اصلی مریم راهی روی سرنوشت اسرا بوده و هرگاه لازم شده واقعه‌ای از عاشورا،  نقل کند گذرا از آن عبور کرده، تا سنگینی واقعه، داستان اصلی را تحت‌الشعاع قرار ندهد.
اگر اثر قبلی مریم راهی را خوانده باشید قطعاً پخته‌تر شدن قلم نویسنده برایتان آشکار خواهد شد. با حفظ فاخر بودن متن، زبان داستان نسبت به «یوما» ساده‌تر شده و داستان در حرکت است. اما یکی از انتظاراتی که به نظر می‌رسد برآورده نشده، روایت زندگی پنج بانوی تأثیرگذار داستان هستند. «ام‌البنین، شهربانو، لیلا، رباب و سکینه» آن چیزی که در داستان درباره این پنج بانو نقل شده، به اندازه نیاز داستان است، اما با پیش‌زمینه اینکه این کتاب قرار است داستان این پنج زن بزرگوار را روایت کند، کم‌کاری به نظر می‌رسد چون درباره گذشته هر کدام از این زنان بیش از چند صفحه نوشته نشده است.
کمبود منابع و بسته بودن دست نویسنده
گرچه این نکته هم قابل اغماض است، چون تا بوده تاریخ روایتگر مردان بوده و قطعاً دست نویسنده از جهت دسترسی به منابع بسته بوده و با توجه به وفاداری به تاریخ  نه تنها نمی‌توان به نویسنده خرده گرفت، بلکه باید برای همان روایت‌های اندک او را تحسین کرد. چون همان روایت‌های کوتاه با توجه به مستند بودنشان، داستانی و جذاب روایت شدند، به خصوص ماجرای شهربانو که شاید شادترین قسمت داستان و پر رنگ و بوترین آن هم باشد. نویسنده از جزئیات غافل نبوده و با پیرنگ داستانی قرص و محکم مجالی به منتقدان نمی‌دهد. جایی که مروارید خواهر شهربانو می‌گوید«اسلام آوردن که سهل است، جانم را نیز می‌دهم اگر چنین شود که تو گفتی… یادت نیست آن روزگار که زبان عرب را می‌آموختیم پدر برای ما چه می‌گفت از وحشی‌گری‌های اعراب، از زنده به گور کردن نوزادان دختر؟… چگونه می‌شود در این جمع عرب کسی پیدا شود که دل…»
یک توجیه خوب برای اینکه مروارید و شهربانو هر دو با زبان عربی آشنا هستند و این سؤال برای مخاطب پیش نمی¬آید که چطور دو دختر ایرانی، با زبان اعراب آشنایی دارند.
بی‌توجهی به پیرنگ
اما در جایی ظاهراً همین پیرنگ را فراموش می¬کند، جایی که برای اولین بار ام‌البنین با حضرت زینب مواجه می‌شود. از او نامش را می‌پرسد و حضرت که دختری کوچک است خودش و خواهر و برادرانش را معرفی می‌کند. چند خط پائین‌تر ام‌البنین می‌گوید« جانم به فدای سیٌد اهل الجنه!»
حال دو سؤال مطرح می‌شود. اگر ام‌البنین نام نوادگان پیامبر را می‌دانسته، چرا دوباره سؤال کرده و اگر نمی‌دانسته از کجا با عبارت «سیٌد اهل الجنه» آشنا بوده است؟
جواب این سؤال کاملاً مشخص است. ام‌البنین نام نوادگان پیامبر را می‌دانسته اما برای ایجاد صمیمیت و شروع سخن نام حضرت را پرسیده و شاید چون به نظر نویسنده این مسئله کاملاً بدیهی بوده از ذکر آن خودداری کرده، اما بهتر بود با توجه به راوی دانای کل به اندازه یک جمله در این باره به مخاطب توضیح دهد.
بازگشت از گذشته بدون نشانه
نکته قابل تأمل دیگر اینکه نویسنده در گردش روایات کمی ناموفق عمل کرده. داستان با دو راوی پیش می‌رود. راوی اول شخص با روایتگری دختری به نام نجوی که باعث شکل‌گیری داستان شده و زمان حال را روایت می‌کند و راوی دانای کل، برای روایت گذشته که این دو روایت مدام در چرخش و جابجایی هستند. نویسنده در همه فصل‌ها و به بهترین شکل برای نقب زدن به گذشته از یک خرده روایت استفاده کرده و داستان را به گذشته متصل کرده. اما برای بازگشت از زمان گذشته به زمان حال اقدامی نکرده است. بازگشت به زمان حال فقط با نشانک‌های کتاب و عوض شدن راوی مشخص می‌شود. بهتر بود ترفندی به کار می‌برد که پایان هر گذشته‌ای پایان فصل باشد و نیازی به بازگشت نداشته باشد.
خلق صحنه‌های ناب و توصیفات زیبا
گرچه خلق صحنه‌های ناب و توصیفات زیبا مانع به چشم آمدن این نکات می‌شود. «قدر سر سوزنی از حیرتم کاسته نشده که در کاخ گشوده می‌شود. برای نخستین بار است داخل کاخی را می‌بینم. دارالاماره در کوفه است، اما ارثی کلان برده از شام در سرسبزی و حاصلخیزی. سرتاسرش گل و گیاه و درخت، رودی پر آب میانش روان، برج و بارویش مرتفع و دیوارهایش سپید همانند مروارید. هیچ جای کوفه به زیبایی اینجا نیست»
با توجه به نثر آهنگین کتاب، شعرها و عبارات عربی هم در دل داستان خوش نشسته‌اند «از عاشورا تا به امروز، خورشید چون قدحی پرخون بوده به گاهِ طلوع و غروب. چند روز بیشتر نمانده تا اربعین، یک چله پس از عاشورا. خورشید به سرخی خون در حال طلوع است که اسب را هی می‌کنم و خود را می‌رسانم به رباب. او نشسته بر اسبی، شعری زمزمه می‌کند به گمانم: بس الشمس اتروح/ و تُجی بَدَلُها النجوم/ یَبدء و قتِ النٌوم…»
همه چیز در خدمت داستان
حتی احادیث نقل شده در کتاب هم در خدمت داستان بوده‌اند و از دل داستان بیرون نزده‌اند «رسول‌الله فرموده است افراد شریف هر گروهی را گرامی بدارید ولو اینکه با شما مخالفت نمایند…»
مریم راهی همه حواسش به مخاطب بوده و به این نکته توجه داشته که مخاطب با زبان عربی و اسامی عربی ناآشناست، پس هرگاه قرار است کسی وارد داستان بشود که اسمش به گوش مخاطب نرسیده یا کمتر رسیده برای آن اسم خاص اعراب‌گذاری کرده اما فقط در اولین مواجهه با آن، نه در طول داستان.
وفاداری به مستندات و بال و پر دادن به خیال
در کل نویسنده این کتاب با موفقیت و سربلندی این آزمون را گذرانده. چون اول اینکه به مستندات وفادار بوده و از نقل قول هرچه که تاریخ درباره آن شک داشته خودداری کرده. دوم اینکه حواسش بوده که در حال رمان نوشتن است نه تاریخ صرف. پس به تخیل نیز بال و پر داده و از ترکیب این دو داستانی خواندنی و جذاب خلق کرده است.
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.