جنگ تحمیلی ایران و عراق عرصهای برای ظهور نامآوران ایران زمین بود.
سردارانی که انقلاب آنها را به رشد و کمال رساند و راهی جبههها کرده بود. اینها همان جوانانی بودند که چون جوانان سایر ادوار نیاز به کار و تحصیل و ازدواج داشتند. کسانی که اگر به دنبال روی خوش و آرام دنیا عمر را صرف زندگی من گرا و من محور میکردند خردهای به آنها نمیگرفتند. چرا که هرکس میتواند راه زندگی خودش را خودش تعیین کند و مسئولیت و عواقب آن نیز بر عهده خودش است. درست همین جاست که اسماعیل میگوید: «راه معین است. همان که اماممان میگوید.». برای «اسماعیلها» زندگی رساندن کشتی جامعه به ساحل سعادت است و «من» از شیطان.
«اسماعیل زنده است» به کوشش انجمن فرهنگی، هنری شهید بهروز محمدی توسط «نشر معارف» به چاپ رسیده است. این اثر شامل یادداشتها، نامهها و خاطرات این شهید بزرگوار است. شهیدی که میگفت: «خدایا عقلم را در مسیر امامم قرار بده.» این اثر ۲۳۴ صفحهای در ۱۳۹۴ به چاپ نخست رسید و به بهای ۸۰۰۰ تومان در کتابفروشیهای سراسر کشور در دسترس علاقمندان قرار دارد.
«شهید اسماعیل لجم اورک» فرزند «فرهاد» متولد ۲۷ شهریور ۱۳۳۷ در شهرستان ایذه بود. دوره راهنمایی در پی دستگیریاش توسط ساواک از مدرسه اخراج و ممنوع التحصیل شد. پدر در کارخانه ذوب آهن اصفهان مشغول شد، خانواده هم به تبع آن به اصفهان نقل مکان کردند.
اسماعیل ایذه ماند و به کار جوشکاری مشغول شد. سال۱۳۵۲ به خاطر فعالیتهایش در گروه المهدی ساواک دستگیر میشود و تا وقوع انقلاب چند بار دیگر هم به زندان افتاد. بعد از انقلاب اسلامی گروه تعاونی ۱۸ را راه اندازی میکند و به جوشکاری و تولید تانکر ... میپردازد تا سال ۶۱ کارگاه را به دوستانش میسپارد تا بیشتر بتواند در جبهه باشد.
شهید اسماعیل لجم اورک در عملیات محرم، رمضان و خیبر حضور داشت. او ابتدا آر.پی.جی زن بود و در عملیات خیبر فرمانده گردان شد. روز سوم اسفند ۶۲ در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل میشود و پیکر مطهرش در جزیره مجنون باقی میماند.
این اثر گام به گام و قدم به قدم زندگی شهید را از تولد تا شهادت برای ما شرح میدهد. قصه از حرفهای مادر شیرین زبانی که از زیبایی نوزادش میگوید آغاز میشود. از این که چشمهای آبی و پوست سفید و موهای بورش او را به هراس این میانداخته که از نگاه مردم چشم زخم بخورد. بعدها از زبان دیگران هوش و ادبش را میخوانیم و بزرگ شدنش را میبینیم. تنظیم پلکانی اطلاعات موجب میشود که ما بتوانیم مسیر رشد و تعالی را در شهید خوب درک کنیم.
یکی از دوستان شهید میگوید: «یک روز اسماعیل آمده بود خانه ما. بعد از این که مدتی با هم نشستیم، رفت داخل حیاط که دست و صورتش را بشوید. در آینه که نگاه کرد از من پرسید: «تا حالا برایت پیش آمده است که وقتی به آینه نگاه میکنی شیطان را ببینی؟» گفتم: «نه» گفت: «من گاهی زیر هر تار مویم یک شیطان میبینم! همین محاسن هم گاهی انسان را مغرور میکند و فریب میدهد. همین محاسن میتواند یک آدم مذهبی را دچار غرور کند. فکر کند که من نسبت به دیگران بهترم.»
اسماعیل عادت داشت خودش را در موقعیت چنین سوال و جوابهایی قرار بدهد.»
تصویری که «شهید لجم اورک» در این اثر دارد کمی با کلیشههای همیشگی که از شهدا در ذهن ما میسازند مغایر است. گویی که زندگی شهید در بردارنده ابعادی جز سجاده نشینی و زهد و عبادت و جنگ و جهاد است. او به جد به محرومیت زدایی اشتغال داشته و در این راه کوشیده است. در گوشهای از این کتاب میخوانیم: «بعد از شهادت اسماعیل پسر بچهای میآمد خانه پدری اسماعیل و قرآن میخواند. می گفت: «اسماعیل پدرم بود.» بعدها معلوم شد او بچه یتیمی بود که اسماعیل بخشی از درآمدش را صرف خانواده آنها میکرد. در این کتاب می خوانیم که همین ماجرا درباره افراد دیگر نیز تکرار میشود. »
نگاه اسماعیل لجم اورک به زندگی با نگاهی که انسان این روزگاری باید به دنیا داشته باشد بسیار همخوانی دارد. فردی که با جسارت امر به معروف و نهی از منکر میکند. نان بازوی خودش را میخورد و رانت خوار و ویژه خوار نیست. از جان و مال خودش دستگیری از ضعیفان و نیازمندان میکند و برای حفظ آبروی آنها شخصا و بی خبر وارد عمل میشود. شهیدی که شجاع است و تا آنجا مخلصا لله میشود که در گرمای تابستان سخت کار میکند تا گوشتهایی که از دوره طاغوت به تنش چسبیده آب شود.
نگاه این شهید همان نگاهیست که ما به آن نیاز داریم. سخت کوشیدن و از پای ننشستن. ثابت قدم بودن و هدف داشتن و خالص و مخلص شدن برای خدا. این اثر کوششی برای شناساندن این شهید غیور به ماست. باشد که اسطورههای خود را بشناسیم و قدر آنان را بفهمیم و راه خود را دربیابیم و جای خود را بشناسیم.