مجله مهر-احسان سالمی: جریان ثبت و ضبط خاطرات شهدا در چند سال گذشته با حضور چهرههایی تازه نفس به این عرصه جانی تازه گرفته است. جریانی که سعی میکند تا خود را با شرایط روز تطابق دهد و با ارائه ایدههایی جدید مخاطب امروزی به ویژه نسل جوان را با خود همراه کند.
ورود موسسه شهید ابراهیم هادی به عرصه ثبت و نشر خاطرات شهدای دفاع مقدس یکی از اتفاقاتی بود که در همین راستا رقم خورد. اتفاقی که سبب پدید آمدن یک نوع منحصر به فرد از خاطرهنگاری با تکیه بر زبانی فوقالعاده ساده و روان به وقوع پیوست و با آغاز آن موجی از کتابهای خاطرهنگاری که پیرو همین سبک بودند، روانه بازار نشر شدند. کتابهایی با ظاهر ساده که باطنی پرعمق و معنا دارند و سعی میکنند بهجای استفاده از پیچیدگیها و بازیهای زبانی بسیاری از کتابهای موجود در بازار با همان زمان ساده و روان به سراغ مخاطب جوانی برود که این روزها خسته و آزرده از پیچیدگیهای دنیای تکنولوژیک از هرچیزی که رنگ و بوی سادگی بدهد، استقبال میکند.
کتاب «سربازان سردار» یکی از آثاری است که با تکیه بر همین نکته نوشته شده است. کتابی ۱۷۶ صفحهای که دربرگیرنده خاطرات تعدادی از شهدای مدافع حرم است. شهدایی که نماینده پرافتخار مردم مسلمان در راه دفاع از انسانیت و مقابله با وحوشی به ظاهر انسان بودند.
نثر کتاب همانگونه که پیش از این به آن اشاره کردیم، نثری بسیار ساده و روان است که بیشتر بر مبنای ذکر خاطرات این شهدا بدون درگیر شدن در مسائل احساسی است. هر چند که شاید گروهی نیز طرفدار این سبک نباشند، اما به نظر میرسد آنچه که برای نگارندگان کتاب اولویت داشته، در مرحله اول ثبت خاطرات این شهدا و جلوگیری از کمرنگ شدن یاد آنها و در مرحله دوم جذب طیف بیشتری از مخاطبان بوده است.
ماجرای «سربازان سردار» در دو فصل روایت شده است؛ فصل اول این کتاب در ارتباط با شخصیت سردار قاسم سلیمانی و تاثیر حضور او در مقام فرماندهی سپاه قدس است و بخش دوم آن نیز به روایت خاطراتی از شهدای مدافع حرم اختصاص یافته است.
این کتاب توسط انتشارات سه نقطه و با قیمت ۷ هزار و ۹۰۰ تومان به تازگی روانه بازار نشر شده است.
در ادامه بخشهایی از این اثر را با هم میخوانیم:
پرده اول: وقتی چشمها پوشیده میشود
[در این بخش از کتاب با روحانی شهید علی تمامزاده آشنا میشویم و چگونگی ورود او به نیروهای فاطمیون را میخوانیم.]
روحانی شهید علی تمامزاده، شیخ شهید، در سوریه به شهادت رسید. در سفر آخری که شهید به سوریه عازم شده بود، جملهای از شهید مرتضی آوینی، که به تعبیر رهبری، سید شهیدان اهل قلم هست، شخصیتی که علی تمامزاده کتابهایش را میخواند و به دوستان توصیه میکرد که بخوانند را برای یکی از دوستانش چنین پیامک کردهاست: نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزمودهاند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت تمام تاریخ است... انشاءالله نایبالزیاره شما در زینبیه دمشق خواهم بود. اربعین ۹۳ وقتی از کربلا برگشت به دو دلیل خیلی خوشحال بود اول اینکه توانسته بود حرم ارباب بیکفن رو زیارت کنه و دومین دلیل خوشحالیش بخاطر این بود که توی عصائب اهل الحق (یکی از گروهای بسیج مردمی عراق) به عنوان مدافع حرم ثبت نام کرده بود... میگفت: وقتی رسیدم کربلا یکی از موکبها برای مدافعین مردمی عراق بود... رفتم داخل دیدم یکی از کارهایی که میکنن ثبت نام داوطلبین برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) هستش، ... مسئولش را پیدا کردم و شروع به صحبت کردم که میخوام همینجا بمونم و از اینجا برم برای جهاد ... ولی قبول نکردن وقتی خیلی تأکید به کارم کردم قبول کردن که ثبت نام کنم ولی گفتن احتمالش کمه که اجازه بدن ما از نیروی ایرانی استفاده کنیم... میدونست که احتمالش کمه اجازه جهاد بهش بدن ولی بابت ثبتنام کردنش خیلی خوشحال بود و میگفت: «من اسمم رو نوشتم اگه خدا صلاح بدونه میرم.»
آقای کمیل... دوست و همسفر شیخ شهید نقل کرده که:
حاجی دو تا بربری گرفته بود و داشت میومد سمت خونه ... یهو یک پیرمرد قد بلند که ظاهرا خیلی عصبانی بود و معلوم نبود از چی ناراحته، چشمش افتاد به حاجی شروع کرد به فحش و ناسزا که هر بلایی سر ما میاد از دست شما آخونداست و فحشهای ناجوری هم به حاجی داد. همه بچهها بُهت برشون داشت و داشتند به حاجی نگاه میکردن که الان چه کاری میکنه؛ میزنتش، زنگ میزنه پاسگاه محل که آشنا هم بودن یا مثل خود پیرمرد جوابش رو میده یا ... فحشهای پیرمرد که تموم شد، حاجی سرشو آورد بالا، رفت سمت پیرمرد شروع کرد به ماچ کردن سر و صورتش و بعد یک نون هم بهش داد و گفت از دست ما ناراحت نباش، ما کارهای نیستیم! خونه خودش رو به پیرمرد نشون داد و گفت: «اگه مشکلی داشتی و پولی خواستی بیا پیش خودم.»
یکبار هم که کربلا بودم زنگ زد، پرسید؛ دوست افغانی نداری به من معرفی کنی؟ گفتم: علی میخوای بری سوریه؟! گفت: «خواهش میکنم فقط کسی ندونه!» در راه با یک افعانی اتفاقی آشنا شده بود، مدارک شناسایی اونو گرفته بود، حالا توی فرودگاه امام خمینی(ره) نفس علی بالا نمیاد، یک به یک داشتن مدارک افراد رو بررسی میکردند، علی هم آیه وجعلنا... میخوند تا رسید به دو نفر آخر که شهید علی تمامزاده آخرین نفرشون بود، به یکباره مسئول بازرسی پس از بررسی مدارک همه گفت: «دیگه تموم شد شما دو نفر هم برید داخل هواپیما! ...» بدون بررسی مدارک! قرآن کار خودش رو کرده بود چشمها پوشیده شده بود و شهید علی تمامزاده بین فاطمیون افغانستان به جبهه اعزام شده بود.
پرده دوم: میخواهم همچون عباس(ع) در دفاع از خواهرش شهید شوم
[در این بخش از کتاب با خاطرات شهید حامد جوانی یکی از مدافعان حرم و خاطرات او آشنا میشویم و در ادامه خاطرات شهید محسن قوطاسلو اولین شهید مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی را میخوانیم.]
شهید حامد جوانی مدافع حرم حضرت زینب(س) پس از تحمل جراحات و از دست دادن دو دست و دو چشم خود، به شهادت رسید و د جوار قبر شهید «محمودرضا بیضایی» به خاک سپرده شد.
در قسمتی از وصیتنامه شهید آمده است:
یا حسین تا آخرین قطرهی خون نمیگذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. مادر عزیزم! اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید، در عزای من گریه نکنید چرا که دشمنان اسلام شاد میشوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمیکنم و نیز مادرم بنده انشاءالله در این سفر که به سوریه میروم عمودی میروم و افقی به ایران باز میگردم. پدر عزیزم به دلم افتاده است که این آخرین سفر من به سوریه می باشد و میدانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید. ای عاشقان اهل بیت رسول الله (ص)! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای (مدظله العالی) لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر(ص) دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه راهی میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
***
شهید محسن قوطاسلو اهل پاکدشت تهران و ۲۵ ساله بود که عزم رفتن به جبهه سوریه را کرد. وی اولین شهید مدافع ارتش جمهوری اسلامی ایران است. محسن متولد ۱۳۶۹ بود و از سال ۱۳۸۸ به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست. او عاشق جهاد بود و همیشه دعایش رسیدن به شهادت بود. مأموریت محسن در سوریه به پایان رسیده بود و فرمانده اش به او گفت که می تواند برگردد ولی او قبول نکرد و گفت که یا با پیروزی برمیگردم یا با شهادت! و خودش راه شهادت را انتخاب کرده بود. در قید و بند مال دنیا نبود. بسیار مهربان بود و در کمک به دیگران از همه پیشی میگرفت. ایشان در فروردین ماه ۹۵، پس از به هلاکت رساندن تعداد زیادی از دشمنان در نبرد تن به تن در حلب به شهادت رسید.
پرده سوم: تاریخ دوباره تکرار شده است
[در سومین قسمت انتخابی از این کتاب به سراغ وصیتنامه شهید محمودرضا بیضایی رفتهایم. وصیتنامهای زیبا که خواندن آن میتواند برای همه ما مفید فایده باشد.]
در بخشی از وصیتنامه شهید بیضایی آمده است:
«باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً. نمیخواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم یا غیرواقعی صحبت کنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم. هم من، هم تو بحمدالله. خدا را باید به خاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم. الان که این نامه را مینویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار(ع) و در فضای ملکوتی بین الحرمین دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری(ع) و خانم رقیه(ع) هستم. بارگاه ملکوتی ۳ ساله امام حسین(ع) چقدر غریب است؛ در محل یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابیهای وحشی و آدمکش. چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل الله(ع) را محاصره کردهاند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری(ع) و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت(ع)، رقیه(ع). ولی این بار تن به اسارت آل الله(ع) نخواهیم داد. چرا که به قول امام(ره) مردم ما از زمان رسول الله(ص) بهترند. نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطهای ایستادهایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار(ص) نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه(ع) نباشیم. معرکه شام میدان عجیبی است. به قول امام خامنهای(مدظله العالی) «بحران سوریه الان مقابلهی جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل است و این خاکریز نباید فرو بریزد. تمام دنیا جمع شدهاند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بیشرف، همه و همه جبههی واحدی تشکیل دادهاند و هدفشان شکست نهضت زمینهسازان ظهور است و بس. در این فضای فتنهآلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این علم و این نهضت زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خون دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند. جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و ... به نام جهاد فی سبیلالله تشکیل شده است و هدف نهاییاش فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینهسازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور است و هیچ ابایی هم از کشتن و مُثله کردن و سربریدن زنان و کودکان بیگناه شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الان به وفور میتوان مشاهده کرد و من دیدهام. مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآییم، شرمنده و خجل باید به حضور خداوند و نبیاش و ولیاش برسیم، چرا که مقصریم. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی، این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاءالله در پناه حق و تا [تحقق] وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.
پرده چهارم: زرنگ واقعی!
[شهید سید مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرم که تنها فرزند خانواده خود بود، یکی دیگر از شهدای تیپ فاطمیون است که بخشهایی از خاطرات او را در ادامه میخوانیم.]
شهید سید مصطفی صدرزاده خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. مادرش میگوید: اول راضی نبودم پسرم به سوریه برود و از آرمان اسلام و حرم اهل بیت(ع) دفاع کند، برای اینکه مصطفی تنها فرزندم بود وخیلی دوستش داشتیم و محبت فرزندی مانع از رفتن وی به سوریه می شد. یک روز قبل از عزیمتشان گفتند مادر اگر مانع از رفتن من به سوریه گردید چطور میتوانید در قیامت به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (ع) نگاه کنید؛ اگر میتوانید من حرفی ندارم و نمیروم. در دفاع از حریم اهل بیت(ع) خیلی نیاز دارند به امثال جوانهایی مثل من ... بالاخره راضی شدم و مصطفی تنها فرزندم را تقدیم انقلاب و اسلام نمودم. خدا را شاکرم و همینکه فرزندم عاقبت بخیر شد راضیم و الان یقین دارم در جوار امام حسین (ع) هستند.
سردار قاسم سلیمانی درباره شهید صدرزاده میگوید: وقتی ما از دیرالعدس برمیگشتیم، من از حسین سوال کردم این سیدابراهیم [نامی که آقا مصطفی در منطقه به آن مشهور بوده است.] کیست که با این صدای بلند و مردونه صحبت میکرد؟! سید را نشان داد گفت: این! یک جوان رشید باریک که خیلی توی دل برو بود و آدم لذت میبرد که نگاهش کند؛ من واقعاً عاشقش بودم. پرسیدم چطور این جوان به اینجا آمده است؟ چون ما راه نمیدادیم بیاید ... رفت مشهد و در قالب فاطمیون و به اسم افغانی ثبت نام کرده و به اینجا آمده بود؛ زرنگ به این میگویند. زرنگ به من و امثال من نمیگویند. زرنگ فردی نیست که به دنبال مال جمع کردن و گول زدن مردم است. زرنگ با ذکاوت شخصی است که فرصتها را به این شکل بدست میآورد. زرنگ یعنی کسی که فرصتها را به نحو احسنت استفاده میکند. چرا وی این کار را کرد؟ چون خیلی کارش قیمت دارد. خدا، کسی را که در راهش جهاد میکند، دوست دارد. فَضّلَ اللهُ المُجاهِدِینَ عَلَی القَاعِدِینَ أَجرًا عَظِیمًا.