جنایت های ما در خرمشهر
۱۳۹۷-۰۳-۰۳
نگاهی به کتابی که حاوی ناگفته‌های افسران عراقی است.
از استقامت و ایثار مردم برای آزادسازی خرمشهر روایت‌های متعددی بیان شده اما این بار اعتراف‌ «سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی» از روزهای جنایت‌ رژیم بعث عراق در خرمشهر و اینکه چرا این شهر انتخاب شد حاوی مطالب قابل تاملی است.

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر و مقاومت و پیروزی مردم ایران روز فراموش نشدنی تقویم رسمی کشور محسوب می‌شود.

طی سال‌های متعدد که از این حماسه و رشادت می‌گذرد خاطرات بسیاری از زوایای مختلفی از فرماندهان ما منتشر شده است که گویای تیزهوشی رزمندگان است. اما این بار نگاهی به خباثت‌های رژیم بعث عراق در خرمشهر از زبان فرماندهان و افسران عراقی خالی از لطف نیست.

بر اساس این گزارش، کتاب‌‌های متعددی از زاویه دیدهای مختلف از این رویداد از سوی ناشران و مولفان و مترجمان بسیاری چاپ شده است اما نگاهی به جنایت‌‏های عراق در خرمشهر به روایت افسران عراقی که در کتاب «جنایت‌‏های ما در خرمشهر» آمده، واقعییاتی را بازگو می‌کند که شاید کمتر به آن پرداخته شده باشد.

این کتاب حاوی اعترافات بسیار مهمی از افسران عراقی است که معاصر با حوادث خرمشهر از ابتدای حادثه تا پایان آن هستند. این اعتراف‌‏ها بعد از گذشت سال‏ها از آزادسازی خرمشهر بیان شده است.

 این افسران طی گذشت ایام در خرمشهر بوده‏‌اند و سخنان آن‏ها اسناد دیگری است که دلالت بر مظلومیت این شهر و پیروزی حکم حق دارد.

جنایت‏‌های بسیاری در شب اشغال و طی گذشت ایام واقع شد و دستورات نظامی ارتکاب به جنایت را تشویق می‏‌کرد؛ حتی فرماندهی کل نسبت به وقوع این جنایت‌‏ها چشم پوشی می‌‏کرد و چنین برخوردی موجب تشویق افسران برای انجام اقداماتی شد که شایسته عرف و اخلاق اجتماعی نبود. به همین دلیل، این خاطرات به رشته تحریر درآمد تا اسناد انکارناپذیر علیه رژیم عراق باشد که قصد داشت آن شهر را ویران کرده و حقوق آن را مصادره کند و همچنین قصد داشت تا واقعیت‌‏های تاریخی و جغرافیایی را انکار کند و مفاهیم و تاریخ جدیدی را بنیان گذارد.

در آن ایام خرمشهر به واقع خونین شهر بود. ارتش ما آن‏چنان ضربه‏ کاری خورده بود که تعادل خود را از دست داد و این اعترافات ترجمان گویایی برای آن شکست و در واقع فریادی رسا در مقابل همه طاغوت‏‌ها در طول تاریخ است.

در این زمینه تعدادی از افسران عراقی که در شرایط بحرانی در خرمشهر حضور داشتند، همکاری کردند و آزادانه اقدام به نوشتن آن حوادث کردند تا بدین وسیله به جنایت‏هایی که در خرمشهر انجام گرفته بود اعتراف کرده باشند.

 یکی از این اعتراف‌ها از زبان «سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی» مکتوب شده که در پی می آید؛ روایتی از تاریکی وحشتناک، تصمیمات خطرناک و آینده ‏ای نامعلوم!

چرا خرمشهر؟
موضوعات مهمی در اندیشه افسرانی که چون ملخ‏‌های گرسنه به سوی اتاق جنگ در قرارگاه سپاه سوم هجوم آورده بودند، خطور می‏‌کرد. در آن شب سرلشکر ستاد اسماعیل تایه النعیمی (ابوشهید) درباره آینده و آنچه در دل رهبری می‏‌گذشت، سخن می‏ گفت. او چنین آغاز کرد:

 برادران عزیز! امروز در ایران انقلابی واقع شده است، این انقلاب به کشور ما هم سرایت کرده؛ شما می‏دانید که 70 درصد از جمعیت عراق را شیعیان تشکیل می‏‌دهند و آن‏ها بدون شک و به شکل واقعی به این انقلاب علاقه ‏مند هستند. بر اساس اطلاعاتی که سازمان‌‏های اطلاعاتی ما به دست آورده‏‌اند شیعیان به طور محرمانه به رادیوهای ایران گوش فرا می‌‏دهند و تشکل‏‌های سیاسی وجود دارد که با ایران روابط مستحکمی دارند... .

 در این هنگام سرتیپ اسعد شیتنه سخن او را قطع کرد و پرسید: بنابراین، چه باید کرد؟

 اسماعیل النعیمی در پاسخ گفت: این همان مسأله ‏ای است که ما می‏‌خواهیم به آن دست یابیم. ما چه باید بکنیم؟ در واقع در جلسه محرمانه‌‏ای که در تاریخ 1980/7/5 در ساختمان وزارت دفاع تشکیل شد حضرت رییس‏ جمهور فرمودند: باید شر فارس‌‏ها را از خود دور کنیم، لازم است آن‏ها را از مرزها دور سازیم و گرنه نیروهای آن‏ها به میدان «سعد» و «ام‏البرون» در بصره خواهند رسید.

 در ادامه صلاح‏ العلی فرمانده لشکر سوم اظهار داشت: سرورم ما با یک اشاره حزب و انقلاب آن‏ها را تا اطراف تهران دنبال خواهیم کرد.

 آنگاه النعیمی سخنان خود را چنین تکمیل کرد: آفرین بر شما! بارک ‏الله به شما شیران!... رهبری تصمیم گرفته خرمشهر را اشغال کند؛ زیرا ممکن است این شهر در آینده پایگاه و نقطه حرکت نیروهای ایران به سوی خاک ما باشد. بنابراین، باید خاک ایران و خصوصاً خرمشهر را به این عنوان که عربی است، اشغال کنیم.

 عبدالجواد ذنون رییس سازمان اطلاعات ارتش (استخبارات) در ادامه اظهار داشت: تعداد زیادی از ساکنین این شهر عرب هستند؛ بنابراین، ما باید در پی شیوه‏‌هایی باشیم تا این عرب‏‌ها با ما نظر موافق پیدا کنند. اسماعیل تایه النعیمی پرسید: به نظر شما چه شیوه‌‏هایی وجود دارد؟

 عبدالجواد ذنون در پاسخ گفت: نسبت به قومیت عربی تأکید می‌‏کنیم و به اختلافات قومی و طائفه‏‌ای دامن می‏‌زنیم و با طرح این شعار که ما «برای آزادسازی آمده ‏ایم نه برای کشورگشایی» آتش این‏گونه مسائل را شعله‏ ور می‏سازیم. به این معنا که ارتش ما برای ایجاد یک ایالت عربی جدید برای شما که همان خوزستان باشد، آمده است و بالطبع عرب‏ها در این زمینه از ما حمایت خواهند کرد.

 در همان زمان عدنان خیرالله وزیر دفاع با هواپیما به قرارگاه سپاه سوم آمد. هدف اطلاع از نتایج این جلسه و اعلام نظر درباره آن بود. هنگامی که اسماعیل تایه النعیمی نتایج آن نشست و نظراتی را که در آن طرح شد، برای وزیر دفاع تشریح کرد، عدنان خیرالله گفت: حقیقت این است که رهبری منتظر موافقت یا مخالفت شما با اشغال (خرمشهر) نیست، تصمیم این امر گرفته شده و ما از آن فارغ شده‏ ایم و این تصمیم تا چهار روز دیگر به اجرا درخواهد آمد. اما ما نیازمند به بررسی کیفیت و نحوه تصرف این شهر هستیم. یعنی باید بدانیم که محورهای مهم تصرف کدامند. اراضی ایران سست و نرم است، در حالی که ما احتیاج به خودروهای مکانیزه داریم. از شما می‏‌خواهیم صحنه عملیات و عملیات سوق‏ الجیشی و لجستیکی را بررسی کنید و همچنین به این پرسش پاسخ دهید که اهداف سوق‏ الجیشی از نظر شما در داخل ایران کدامند و آیا محمره (خرمشهر) برای ارتش ما یک هدف سوق‏ الجیشی هست یا نه و ما باید چگونه آن را به تصرف درآوریم؟ من از این جلسه می‏‌خواهم که فقط به مسائل نظامی بپردازد. اما از نظر سیاسی، برادران ما در وزارت دفاع می‏‌گویند: عرب‏‌های خوزستان شاخه‏‌هایی از حزب بعث را تشکیل داده‏ اند و تعدادی از جوانان آن‏ها به عضویت در تشکل ‏های این حزب درآمده‏ اند. تلگراف‌‏هایی که از خوزستان به ما می‏ رسد از ما می‌‏خواهند که برای نجات دادن آن‏ها حرکت کنیم. در واقع این‏ها همه شعارهای ملی ما است، ما دوست نداریم هیچ فردی تحت ولایت امام خمینی به سر برد.

ما در روز روشن سر آن‏ها را از تن جدا خواهیم کرد و شما خودتان با چشمانتان خواهید دید. از دیدگاه ما هیچ فرد ایرانی طرفدار واقعی ما نیست. همه آن‏ها دشمن هستند. آن‏ها می‏‌خواهند نظام حکومتی ما را سرنگون کنند. برادران! ما دارای ارتش بزرگی هستیم، با زرادخانه‏ ای عظیم.

 ما نظر مساعد غرب به ویژه امریکا را درباره ضرورت اقدام و سرنگون کردن نظام جدید (امام) خمینی جلب کرده‏ ایم.

 اگر دست روی دست بگذاریم حکومت ما باید همیشه در حالت انتظار و احتضار به سر برد. چه بسا در کشور ما انقلاب خمینی جدیدی رخ دهد که او را به عنوان رهبر خود انتخاب کند.

 از دیدگاه من برانگیختن اختلافات قومی و طائفه‌‏ای بهترین شیوه است که ما در سایه آن بتوانیم حرکت کنیم. این سلاحی است که با آن می‏‌توانیم با ایرانی‌‏ها بجنگیم و آن‏ها را تکه پاره کنیم. قبایل خوزستانی را غرق کردن در دریایی از اختلافات قومی و طائفه‏‌ایی و درگیری‏‌های جانبی، خواسته حضرت رییس‏ جمهور رهبر و هر انسانی است که حزب بعث در جان و روحش نفوذ کرده است.

 وزیر دفاع به سخنان خود ادامه می‌‏داد و همه به دقت گوش فرا داده بودند. هیچ سخن یا نظر مخالفی با دیدگاه‏‌های او وجود نداشت. بعضی‏‌ها شدیداً تحت تأثیر سخنان وزیر دفاع قرار گرفته بودند حتی یکی از آن‏ها آنچنان مات و مبهوت به وزیر دفاع خیره شده بود که باعث شک و تردید وی شد و پرسید: آیا چیز خاصی است عمیر صلاح؟

 نامبرده در جواب گفت: خیر سرورم! مسأله ‏ای وجود ندارد. ما دشمنان را زیر پا لگدمال خواهیم کرد تا پند و عبرتی جاودان برای نسل‏‌های آینده باشد.

وزیر دفاع اضافه کرد: بله، درس و عبرتی که نسل‌‏های آینده آن را به خاطر بسپارند. اجداد عرب ما زیر بار ذلت و خواری نرفتند و با همه ابعاد آن مقابله کردند. امروز مردم عراق حامل همه ارزش‏‌های اخلاقی و رسالت (عربی) هستند و در برابر هرگونه مبارزه و فشار متجاوزین ایستادگی خواهند کرد.

 فرمانده نیروهای قادسیه، سرلشکر النعیمی در ادامه این گونه سخن گفت: طی گذشت زمان لحظات ویژه‏ ای وجود دارد. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که همچنان سربلند باقی بمانیم. ما از رهبری استدعا داریم دستور آزادسازی اراضی غصب شده‏ ی ما در تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و محمره «خرمشهر» و شط العرب «اروندرود» را صادر کنند.

جناب وزیر! وقت آن فرا رسیده که سرزمین‏هایمان و سرزمین عربی را از سلطه فارس ‏ها آزاد کنیم. به ما اجازه بدهید تا از آن‏ها انتقام بگیریم. تقاضا دارم به اطلاع حضرت رییس ‏جمهور برسانید که افسران و سربازانش کاملا آمادگی دارند تا وظایف و مأموریت‏‌های محوله را انجام دهند.

 در این حین در زده شد و یکی از افسران محافظ «وزیر» با درجه سرگردی به نام سلمان عبدالله تکریتی وارد شد و به اطلاع وزیر دفاع رساند که یک نفر عربستانی از اهالی خرمشهر هم اینک به قرارگاه آمده. این شخص می‏گوید احمد خیرالله الخفاجی نام دارد. او لباس عربی - دشداشه و عقال - بر تن دارد.

 وزیر دفاع گفت: برادران! به نام شما و به نام ملت عراق به شیخ الخفاجی خوش آمد می‏‌گوییم و امیدواریم که زندگانی خوش و خرمی در میان برادران عراقی‏ اش داشته باشد و با گزارش‏‌های روزانه رهبری را در جریان اوضاع امنیتی و سیاسی منطقه خوزستان قرار دهد. منطقه‌‏ای عربی که رهبری اراده کرده‏‌اند آن را به پیکره عربی بازگردانند.

شیخ الخفاجی سخنانی به این شرح گفت: من حامل سلام‏‌های گرم مردم خفاجیه «سوسنگرد» اهواز، عبادان «آبادان» و محمره «خرمشهر» به شما هستم. آن‏ها می‏گویند به سوی ما بیایید، ما در انتظار شما هستیم. ما موفق شده‏‌ایم ده‏‌ها جوان را در تشکیلات حزب بعث منطقه خوزستان سازماندهی کنیم. با مدارس عراقی در منطقه مذکور هماهنگی به عمل آمده و مبالغ زیادی برای چاپ و انتشار اعلامیه ‏هایی در مخالفت با انقلاب اسلامی به دست ما رسیده است. ما اعلامیه ‏هایی که به اختلافات قومی و طائفه‌‏ای دامن می‏زند، پخش کرده‌‏ایم. ضمناً افراد ما به افراد انقلابی و سپاه پاسداران حمله کرده و اقدام به قتل و غارت آن‏ها کرده‏‌اند.

 شیخ مهمان صحبت می‏کرد و وزیر دفاع در حالی که نشانه‏‌های رضایت و خرسندی از چهره‌‏اش پیدا بود، سرش را بالا و پایین می‏‌برد.

 وزیر سخنان شیخ را قطع کرد و گفت: به عملیات قتل و غارت اشاره کردید. آیا برای ادامه این کارها به منابع مالی نیاز دارید؟

 شیخ ‏الخفاجی جواب داد: بله، برادرانمان در آنجا از حضرت رییس‏ جمهور درخواست مبالغ بیشتری دارند تا عملیات را گسترش دهند و مناطق بیشتری از خوزستان را تحت پوشش عملیات قرار دهند. در خوزستان قیامی برپا شده و اگر می‏خواهید این انقلاب که مخالفت با انقلاب اسلامی است سریع‏تر به ثمر برسد، به مقدار بیشتری پول احتیاج دارد.

 وزیر دفاع گفت: صحیح است. آقای عبدالجواد ذنون چکی به مبلغ ده میلیون دینار عراقی برای پیشبرد طرح‌‏های معارضین در جنوب - در منطقه خوزستان - می‏‌نویسد. در رابطه با اسلحه نیز ما به ‏زودی شما را مسلح به انواع سلاح‌‏ها خواهیم کرد.

 در میان سخنان وزیر دفاع و شیخ‌‏الخفاجی افکار و اندیشه‏‌های من در جای دیگری سیر می‏‌کرد و طی آن احساس اطمینان بیشتری می‏‌کردم.

بعضی از افسران بر روی عامل داخلی در ایجاد قیام تکیه می‏کردند، به ویژه که شیخ‏ الخفاجی در اظهار سخنان کذب بسیار مبالغه کرد. البته این دروغ‌گویی و حقه‌‏بازی گام‌‏های اولی‌ بود برای کسب مبالغ هنگفت و دوشیدن خزانه عراق.

در این جلسه که در قرارگاه سپاه سوم در ساعت هفت بعدازظهر 1980/7/8 منعقد شده بود، تصمیمات عدیده‌‏ای گرفته شد که مهم‏ترین آن‏ها چنین بود:

 1- ضرورت تصرف مرزهای ایران. 2- بازپس‏گیری مناطق «غصب شده!». 3- حمایت از عرب‌‏ها در ایجاد یک انقلاب داخلی که خواستار استقلال و خودمختاری باشد.

 به یکی از دوستان بسیار صمیمی‌‏ام، سرهنگ ستاد صباراللامی گفتم:

 آیا به نظر شما ما در عملیات اشغال موفق خواهیم شد؟

 جواب داد: بله.

 گفتم: چطور؟ در حالی که ایران بزرگ‏ترین ارتش خاورمیانه را دارد.

 گفت: سرهنگ ثامر! به نقشه نظامی ایران نگاه کن؛ این نقشه به سؤال‏‌های تو پاسخ می‏‌گوید: دوست من! ارتش ایران از هم پاشیده شده، انقلاب کادرهای آن را از بین برده است و بعضی از افراد آن فرار را بر قرار ترجیح داده‏‌اند.

از سوی دیگر نیروهای وفادار به انقلاب تعداد اندکی هستند که به خاطر بازگشت رهبرشان در حالت خلسه به سر می‏‌برند. آن‏ها گمان نمی‏‌کنند که عراق به آن‏ها حمله کند. بلکه معتقدند که ارتش عراق دست به دست آن‏ها خواهد داد، زیرا بنا به آنچه ارتش عراق شعار آن را می‌‏دهد، از جمله مبارزه با اسرائیل و امپریالیزم امریکا، مشترکاتی میان آن‏ها وجود دارد.

 علایم و نشانه‏‌های آشکاری وجود داشت که با سرعت به واقعیت پیوست. علایم جنگ و مصادیق بارز آن در وسایل ارتباط جمعی کاملا آشکار گردید. سرودهای مردمی، شعار و آواز خوانندگان و افراد مبتذل همه می‏گفتند: «تبریک به رهبر، تبریک به قادسیه جدید». اما هیچ‏کس نمی‏دانست که پایان این ماجرا کجاست، جز اینکه ارتش وارد خرمشهر شود.

* خرمشهر، دریایی از خون

این بار سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی از روزهای خونین خرمشهر می‌گوید:

 من فرمانده گروهان سوم تانک لشکر سوم بودم. در واقع لشکر سوم یکی از لشکرهای طلایی ارتش عراق به حساب می‏ آمد. من از فرمانده لشکر سؤال کردم: آیا عملیات آغاز شده است؟

 گفتم: بله؛ رهبری خواستار بازپس‏گیری همه سرزمین‏های غصب شده است.

 پرسیدم: آیا اهداف دیگری هم وجود دارد؟ گفت: بله؛ ارتش ما مأموریت آزادسازی دارد و برای ایجاد یک کودتای نظامی در تهران تلاش می‏‌کند. حداقل ما تلاش می‏کنیم تا ایران را به چندین دولت کوچک در جنوب، شمال و مرکز تقسیم کنیم و نسبت به جدا شدن منطقه خوزستان بیشتر علاقه‏‌مند هستیم.

 تانک‌‏های ما اول صبح به حرکت درآمدند. سربازان نسبت به آنچه در اطرافشان می‏‌گذشت مات و مبهوت بودند. آن‏ها این حوادث و عکس ‏العمل‏ها را قبول نداشتند. اما واقعیت این است که سربازان ما مهره ‏های شطرنجی هستند که سرانگشتان افسران آن‏ها را به حرکت درمی‏ آورد و برای آن‏ها فقط شکم و شهوت مطرح است.

 تانک‏های ما کم ‏کم از مرزهای بین‏ المللی گذشتند. روستاهای بی‏ پناه اهداف استراتژیکی تانک‏ ها و توپخانه ‏های ما شده بود. همه مردم در حالی که ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا گرفته بود، فرار می ‏کردند و فریاد می زدند، عراقی‏ ها... عراقی ‏ها....

 فرمانده لشکر دستور داد افراد غیرنظامی را با تانک هدف قرار دهند. ما ادعای بندگی و عبودیت می‏ کنیم اما در پشت سر خود شمشیرهای زهرآلودی برای ضربه زدن به مردم بی‏گناه مخفی کرده ‏ایم.

 به راننده گفتم: همین‏ جا توقف کن، تیراندازی نکن.

 پس از لحظه ‏ای بی‏سیم ‏چی آمد و گفتم جناب سرهنگ، جناب فرمانده لشکر می‏ گویند چرا دستور توقف دادید؟ دچار وحشت شدم جوابی نداشتم که بگویم و فقط گفتم: مجدداً تیراندازی را آغاز می‏ کنیم.

 روستا به دیار اشباح تبدیل شد. ستون‏ هایی از دود به هوا بلند شده بود، صدای انفجار از هر طرف به گوش می‏‌رسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود، جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود. در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: ای ستمگران، ای بزدلان! چه می‏‌خواهید؟

 به خاطر دارم که سرگرد اسماعیل مخلص الدلیمی فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیداً تحت تأثیر ارزش‌‏های حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن به حساب می‏‌آمد. نامبرده با تانک به سوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هر چه تمام شروع به دویدن کرد، اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلوله‏‌ها را می‌‏شکافت. در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد.

 افسران نسبت به ادامه عملیات و محدوده آن غافلگیر نشدند، زیرا بیشتر آنان درس‏ های قبلی را درباره عملیات زمینی که شامل مناطق خرمشهر، شلمچه و آبادان می‏شد فرا گرفته بودند. ماکت این مناطق در دانشکده ‏ها، مؤسسات و مدارس نظامی و مراکز عالی فرماندهی وجود داشت. بالاتر از این مسأله، فرماندهی ما بسیاری از تجهیزات را برای این عملیات بسیج کرده بود و حتی از نظر ایجاد فضای سیاسی و فرهنگی نیز اقداماتی انجام داده بود.

 همه افراد غیرنظامی صدمه دیده بودند، اما مسائل مادی موجب شده بود که همه این مصیبت‏ ها نادیده گرفته شوند و فرد عراقی به جای اینکه به انگیزه‌‏های جنگ و دلایل آن فکر کند فقط در فکر دریافت ماشین و خانه بود.

 بالطبع سیاست حیله‏‌گرانه صدام تا اینجا برای او موفقیت‏ آمیز بود. او این سیاست را تا مدتی نسبت به مردم شریف در داخل عراق اعمال کرده بود. اما کشورهای همجوار نیز با همه توان در کنار ما قرار گرفتند. نگرانی و دغدغه نسبت به قومیت عربی تا حدودی در شتافتن رؤسای آن کشورها به سوی صدام و عراق سهیم بود.

 به محض ورود تانک‏های ما به روستای «حمید» یافتن افراد مقاومت، مهم‏ترین مسأله برای ما شد. افراد مزدور هر روز فهرستی از اسامی این گونه افراد را به ما می‏دادند و آن‏ها دستگیر و دست بسته تحویل اداره اطلاعات نظامی «استخبارات» می ‏شدند.

 از سوی دیگر، افسران و سربازان ما آنچنان دست به قتل و غارت و رعب می‏زدند که در تاریخ نظیر ندارد.

 به خاطر دارم که ستوانیار(1) «ترکی احمد» همراه با پنج سرباز در مقابل خانه ‏ای ایستاد و با لگد به در خانه زد و با زور وارد خانه شد و فریاد زد: دست‌‏ها بالا!

 زن جوانی گفت: برای چه، چه می‏‌خواهید؟

 ستوان‌یار گفت: طلا می‏ خواهیم. آن زن از دادن طلاهایش خودداری کرد. اما یکی از سربازان با قنداق تفنگ ضربه‏ ای به سر آن زن زد و او را نقش بر زمین کرد. آنگاه‏ همه افراد خانواده به بهانه اینکه با ارتش به مقابله برخاسته ‏اند. دستگیر شدند.

 بالاخره پس از مدتی شروع به تحکیم مواضع‏مان در خرمشهر کردیم. ما برای ورود به خرمشهر با موارد زیادی از حالت‏‌های تمرد و مقاومت مواجه شدیم تا جایی که فقط با گذشتن از دریای خون توانستیم وارد این شهر شویم. این شهر از شدت جراحت‏‌های وارده بر آن شدیداً ناله می‌‏کرد. در نامه‏‌های محرمانه نظامی آمده بود که باید محمره «خرمشهر» آزاد شود. شهری که عراقی‏‌ها بر روی آن حساب خاصی باز کرده و نسبت به آن شرط بسته بوده‏‌اند.

 از دوستم سرهنگ ستاد قیس‏ العامری پرسیدم: این شهر چه اهمیتی برای ما عراقی‌‏ها دارد؟

 گفت: محمره «خرمشهر» در نقشه سیاسی نظامی ایران شهر مهمی است و در صورتی که ما این شهر را در تصرف خودمان نگه داریم، نظام فعلی ایران به زودی سقوط خواهد کرد.

 گفتم: جناب سرهنگ محمره «خرمشهر» شهر کوچکی است و بر روی نقشه سیاسی نظامی شهرهای بزرگ‏تری وجود دارد.

 گفت: درست است، این شهر کوچک است، اما ما ایرانی‏‌ها را تحت فشار قرار خواهیم داد و این شهر را در تصرف خود نگه می‏داریم تا طرفداران «امام»خمینی تسلیم ما شوند.

 در منطق رهبری عراق این مفهوم واضح و آشکار است که باید دشمن را وادار به پیمودن راه صدام کرد. رهبری ما می‏خواست که ایرانی‌‏ها از اهداف انقلابشان دست بشویند؛ زیرا بخش اعظم مردم ما شیعه مذهب هستند و در طول تاریخ این مسأله معروف است که شیعیان اهل قیام و انقلابند و پیروی از رهبر دینی - مرجع تقلید - را امری واجب می‏‌دانند. از این رو رهبری و در رأس آن صدام حسین، «امام»خمینی را به عنوان مانع بزرگی در مقابل طرح‏هایی می‏دید که خواستار تغییر مفاهیم و ارزش‏های اسلامی و تبدیل آن‏ها به مفاهیم و ارزش‏های بعثی بود.

 از سوی دیگر رهبری عراق متوجه نشانه‌‏هایی شد که بیانگر تأثیرپذیری آشکار شیعیان عراقی از انقلاب اسلامی ایران بود. آن‏ها با انقلاب هم‏فکری می‏‌کردند و آن را از خود می‏دانستند و انتظار داشتند حکومتی اسلامی در سرزمین آن‏ها ایجاد شود.

 همه این عوامل در ورای تصمیم به جنگ، جنگی که به همراه خود، انواع مصیبت‏‌ها، درد و رنج‌‏ها و ظلم و ستم‏ها را داشت، قرار گرفت. نیروهای ما در خرمشهر جنایت‏‌هایی از نوع دیگری مرتکب شدند و به طور منظم شهر را ویران کردند. ساختمان‏‌های بلند با مواد منفجره ویران می‏شد، حتی خیابان‏ها، مراکز و وسایل ارتباطی را نیز ویران کردند. به خاطر دارم که یک روز به ستوان یکم راضی محمد الهیثی برخورد کردم. او مأموریت تخریب را به عهده داشت.

 به او گفتم: اینجا چه می‏کنی؟

 جواب داد: جناب سرهنگ جناب فرمانده لشکر دستور تخریب همه ساختمان‏های واقع در این خطه را صادر کرده‏‌اند.

 فرماندهی در نظر داشت یک حصار دفاعی در جبهه مقابل با مواضع ایرانی‌‏ها ایجاد کند و بدین ترتیب، کلیه ساختمان‏ها را تخریب کرد و از مصالح آن‏ها برای ساختن این دیواره دفاعی استفاده کرد.

 یکی دیگر از جنایاتی که رخ داد شست و شوی مغزی مردم بود. بر اساس نامه‏‌های محرمانه‏‌ای که به واحدهای ما در خرمشهر ابلاغ گردید، باید مردم را در این شهر با اصول و مبانی «حزب بعث عرب اشتراکی» آشنا می‏کردیم. ما برای وادار کردن مردم به پذیرش اصول و ارزش‌‏های حزبی‏‌مان از وسایل زور بهره می‌‏بردیم.

 به خاطر دارم پیرمردی از اهالی خرمشهر از من پرسید: شما که می‏‌گویید اصول و مبانی ما همان اصول انسانی است، پس چرا فرزندان ما را شکنجه می‏دهید و در منطقه ما هرزگی می‏‌کنید؟

 جواب روشنی برای این پرسش وجود نداشت. این پیرمرد به خاطر همین مشاجرات و بحث‏‌ها جان باخت. او توسط افراد دژبان لشکر دستگیر و اعدام شد.
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید