۱۳۹۸-۰۲-۰۹
بازخوانی انقلاب‌های قرن بیستم

کتاب «بازخوانی انقلاب‌های قرن بیستم» بر پایه‌ی منابع و پژوهش‌های متعدد درباره‌ی انقلاب‌های روسیه، آلمان، چین، ویتنام، کوبا، نیکاراگوآ تنظیم شده است. بازخوانی این انقلاب‌ها با بازتاب پیروزی‌ها و شکست‌هایی که در تاریخ انقلاب‌های سوسیالیستی قرن بیستم شاهد بودیم.

کتاب هشت فصل دارد که در مقدمه، نویسنده ذهن خواننده را با چرا و چگونگی انقلاب‌ها آشنا می‌کند.

حدود یک قرن پیش انقلاب کشاورزی و تجهیز شدن به ماشین‌ها و ادوات کشاورزی که در پی یک‌جانشینی بشر و اهلی کردن گیاهان پدید آمده بود، اگرچه باعث تولید گندم و گوشت بیشتر بود؛ اما کارگر و کشاورز کم‌تری را برای تولید می‌طلبید و نعمت‌ها همه راهی خانه‌ی مالکان و دولتیان می‌شد. از یک سو آبادانی و پیشرفت بود و از سوی دیگر فقر و بیماری و پریشانی. با شروع قرن هجدهم همه چیز تغییر کرد، رونق و ازدیاد شهرها دهقانان را هم به شهر کشاند و دارا و ندار را کنار هم نشاند، دیوارها فروریخت و ارباب‌ها غیب شدند. بیداری در ابتدا با اومانیسم بود، اصالت انسان در برابر اصالت کلیسا، کلیسایی که اراضی بهشت را پیش‌فروش کرده بود، سپس نهضت اصلاح دین بود تا باز هم کلیسا را اصلاح کند و سپس قرن روشنگری و روشنایی. در ادامه انقلاب فرانسه بود که با شعار آزادی، برابری و برادری به میدان آمد؛ ولی سرمایه‌داری راه را بر آن بست. شهرهای جدید مکان‌هایی خفه و کدر بودند که حتی زندگی خانوادگی و اخلاق را هم به تاراج می‌برد. کودکان ژنده‌پوش و بدون نام خانوادگی تمام شهر را پر کرده بودند و در همین راستا برای اینکه کارفرمایان اجرت کمتری پرداخت کنند به زنان و همین کودکان روی آوردند و رویکرد کارخانه‌ها به کارگر غیرماهر از شأن کارگران ماهر کاست و آنها را بیکار کرد. ساعات کار زیاد بود و تعطیلی هم در کار نبود. (رحیمی،۱۳۸۴: ۵۵ تا۶۲)

«قرن نوزدهم با آغاز انقلاب صنعتی شروع می‌شود. استفاده از نیروی بخار در اوایل این قرن معمول می‌گردد و کارخانه‌های مختلف تأسیس می‌شود. جمعیت اروپا که بر اثر انقلاب کشاورزی قرن پیش زیاد شده بود باز هم زیادتر شد.» (رحیمی،۱۳۸۴: ۵۵) نتیجه‌ی مهم انقلاب صنعتی گسترش استعمار اروپایی‌ها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و بهره‌کشی از کارگران در داخل بود. بی‌عدالتی و نابرابری‌های گسترده‌ی اقتصادی و اجتماعی و وجود حکومت‌های غیردموکراتیک و سرکوبگر، گرایش‌های شورشی و انقلابی به وجود آورد.

انقلاب اجتماعی ـ یا انقلاب انقلاب‌ها، هدف مورد نظر مارکس و چپ‌های سوسیالیست ـ عظیم‌ترین نوع انقلاب است که علاوه بر ساختارهای سیاسی، تغییر روابط تولیدی و طبقاتی و گذار از یک شکل‌بندی اجتماعی به شکل‌بندی والاتر را منجر می‌شود که نهایتاً سوسیالیسم است، را دربردارد. این انقلابی است درازمدت که به قول خود مارکس «مبتنی بر جنبش مستقل و خودآگاه اکثریت عظیم» است.

انقلاب‌های سوسیالیستی مورد بحث کتاب یعنی۱۹۱۷روسیه، ۱۹۱۹ آلمان، ۱۹۴۹چین، ۱۹۵۳ و ۱۹۷۵ ویتنام همه از بطن انقلاب‌های قبلی یعنی ۱۹۱۱ چین، فوریه‌ی ۱۹۱۷ روسیه و قبل آن ۱۹۰۵، نوامبر ۱۹۱۸ آلمان و اوت ۱۹۴۵ ویتنام اتفاق افتاد. «تجربه‌ی جنبش‌های انقلابی و اصلاحی سوسیالیستی نشان می‌دهد که میزان رادیکالیسم هر جنبش باید براساس شرایط مشخص و واقعیت‌های عینی و ذهنی بهینه‌یابی یا اپتیمیزه شود، در صورتی که حرکت‌های رادیکال سنجیده نباشد حاصلی جز شکست نخواهد داشت.» (رهنما، ۱۳۹۷: ۱۹)

انقلاب‌های اول عمدتاً در نتیجه‌ی جنگ‌ها، سلطه‌ی استعماری یا حاکمیت استبدادی و نه مستقیماً در اثر مبارزه‌ی طبقاتی رخ داد، همه‌ی انقلاب‌های اول را یک اتحاد فراطبقاتی شکل می‌دهد که به دست طیفی از نیروهای رادیکال، لیبرال و پاره‌ای از محافظه‌کاران انجام می‌شود که تا حد زیادی نیز به هدف‌های خود یعنی پایان بخشیدن به سلطه‌ی خارجی و حاکمیت استبدادی دست یافتند؛ اما انقلاب‌های دوم از طرف اقلیتی از انقلابی‌های متعهد به سوسیالیسم از طبقات متوسط روشنفکران تحصیل‌کرده و با جلب حمایت دهقانان و کارگران و نه فقط به سبب طبقه‌ی کارگر آن‌طور که مورخان رسمی این انقلاب‌ها ادعا می‌کنند هدایت شدند. این انقلابی‌ها توده‌ها را با هدف استقرار بلافاصله‌ی نظام سوسیالیستی در جامعه‌ای که عمدتاً کشاورز بودند ـ به استثنای آلمان ـ با درجات مختلف پیشاسرمایه‌داری، به حرکت آوردند. این انقلاب‌ها تفاوت‌ها و شباهت‌های بسیاری داشتند چه از لحاظ دوام و چه از لحاظ عینی و ذهنی و سطح توسعه‌ی سرمایه‌داری و ترکیب نیروی کار اما شباهت‌هایی هم داشتند از جمله اینکه سوسیالیست‌های رادیکال آن را هدایت می‌کرده، معتقد بودند می‌توانند دیکتاتوری پرولتاریا را برقرارکنند؛ همچنین در تمام مواردی که انقلابی‌ها موفق به کسب قدرت شدند، تمام نهادهای اصلی جامعه را تحت کنترل درآوردند به ملی کردن‌های وسیع دست زدند و برای اجرای وعده‌های انقلابی که به کارگران و دهقانان داده شد تلاش کردند تا توزیع عادلانه‌ی ثروت را برقرار کنند. (رهنما، ۱۳۹۷: ۱۷۵تا۱۷۷)

فصل دوم کتاب با انقلاب‌های روسیه آغاز می‌شود. روسیه، قرن بیستم را با موقعیتی امپراتوری اما عقب‌افتاده و فقیر پیش رو دارد. کشوری با ملیت‌های مختلف که ۸۵ درصد آن را کشاورزان شکل داده بودند، این کشاورزان تولیدات خود را مصرف می‌کردند و فرصتی برای فروش پیش نمی‌آمد و موج صنعتی شدن تنها برای صنایع دفاعی بود آن هم برای دفاع از سلطنت مطلقه‌ی تزار و حفاظت از منافع اقلیت اشراف و سرکوب خشن مخالفان، سازمان‌های انقلاب‌طلب و ترقی‌خواه درست در همین زمان شروع به تولد و رشد کرد. تحولات روسیه با انقلاب ۱۹۰۵ شروع شد در انقلاب فوریه‌ی ۱۹۱۷ جریان یافت و در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به اوج رسید. با شروع سال۲۰۱۷ یک قرن از انقلاب‌های بزرگ فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه گذشته بود، انقلاب‌هایی که نقطه‌ی عطف بزرگ‌ترین تحولات اجتماعی و الهام‌بخش متعدد دیگر در قرن بیستم بود.

فصل سوم به انقلاب‌های آلمان پرداخته است، آلمانی که در اوایل قرن بیستم یکی از پیشرفته‌ترین اقتصادهای جهان بود؛ یعنی خلاف آنچه در روسیه وجود داشت. وحدت آلمان به دست بیسمارک در سال ۱۸۷۱ زمینه‌ی پیشرفت صنعتی و بهینه‌سازی زیرساخت‌ها را به همراه داشت و به‌رغم اینکه بخش زیادی از جمعیت در روستاها زندگی می‌کردند اما آلمان کشوری عقب‌مانده نبود و بزرگ‌ترین قدرت صنعتی جهان بعد از انگلستان بود. اشرافیت آلمان با مشاهده‌ی انگلستان و در رقابت با آن ضرورت مدرنیزه شدن را پذیرفت و همراه با تقویت توان اقتصادی و نظامی سیاست‌های استعماری را نیز در پیش گرفت. آلمان اگرچه استعمارات محدودی داشت اما از غارت تجاری همان چند کشور آفریقایی نفع بسیار برد. بورژوازی آلمان مدیون دستگاه دولتی ـ نظامی پروس بود که از زمان بیسمارک به نوعی مدرنیزه شده بود که اقتصادی قوی داشت اما جایگاه سیاسی در دستگاه دولتی نداشت و در حاشیه‌ی آن حرکت می‌کرد، بالندگی صنعت باعث رشد طبقه‌ی کارگر شد که از اروپای شرقی به سوی شهرها و مراکز صنعتی آلمان آمده بودند و جریانات سوسیالیستی منجر به تشکیل اولین حزب کارگری در ۱۸۶۳ شد که انجمن عمومی کارگران آلمان به رهبری فردیناند بود، انقلاب اول در نوامبر ۱۹۱۸ اتفاق افتاد و به دنبال آن اسپارتاکیست‌ها و جناح چپ سوسیال دموکرات و سوسیال دموکرات‌های مستقل تصمیم به ایجاد حزب جداگانه‌ای به نام حزب کمونیست آلمان گرفتند و این جرقه‌ای برای شروع انقلاب دوم بود.

«سوسیال دموکرات‌ها و کمونیست‌ها که در تمام طول سال‌های پس از انقلاب حاضر نشدند مشترکاً با هم فعالیت کنند به اردوگاه‌ها، زندان‌ها، جوخه‌های اعدام و گورستان‌ها فرستاده شدند. تراژدی بزرگ تاریخ چپ که آن را در انقلاب‌های دیگر هم دیدیم و کماکان تکرار می‌شود.» (رهنما، ۱۳۹۷: ۷۲)

در فصل چهارم انقلاب‌های چین بررسی می‌شود، اگرچه چین با صبغه‌ای چشم‌گیر و پرطمطراق از کهن‌ترین تمدن‌های بشری است، کشوری با گذشته‌ی متحد و قوی ولی در ابتدای قرن بیستم کشوری فقیر، عقب‌مانده و غیرصنعتی بود که هر بخش را یک قدرت استعماری تصاحب کرده بود. معاهده‌های تحمیلی این قدرت‌ها صدمات فراوانی به چین وارد کرده بود و آخرین سلسله‌ی پادشاهی بی‌کفایت چین رو به انقراض داشت. قیام‌ها و سرکوب‌ها و جنگ‌های پیش از آن با قحطی و مرگ میلیون‌ها نفر از مردم چین همراه بود. بیش از نود درصد جمعیت در آغاز قرن بیستم کشاورز بودند و بقیه خدمه، کارگر و سربازان و کارمندان دولت. اشراف که تنها دو درصد بودند بیش از پنجاه درصد زمین‌های زراعی را در مالکیت داشتند. امپراتور قدرتی آسمانی و استبدادی داشت و دستگاه دولت متشکل از خانواده‌های ثروتمندان بود. با نفوذ قدرت‌های استعماری که هر یک در کشور خود فرآیند مدرنیزاسیون را آغاز کرده بود، امپراتوری چین هرچه ضعیف‌تر می‌شد و جنبش‌های ملی ضد استعمار و ضد استثمار رو به گسترش بود تا در سال۱۹۱۱ منجر به انقلاب شد و در سال ۱۹۴۹ انقلاب دومی را رقم زد و در پی آن نیز انقلاب فرهنگی که مائو برای جلوگیری از سرمایه‌داری معتقد بود جامعه‌ی چین باید آموزش بیشتری در زمینه‌ی سوسیالیست ببیند، از این رو مبارزه علیه صاحبان قدرت را در دولت و حزب سازمان داد. انقلاب فرهنگی از ۱۹۶۶ به راه افتاد. مائو قبلاً از روشنفکران و هنرمندان خواسته بود تا آثارادبی و هنری را بررسی و بقایای فرهنگ بورژوایی را از آنها بزداید، فرهنگ مناسب مرحله‌ی سوسیالیستی و کمونیستی را ارائه دهند و آگاهی لازم را در مردم به وجود آورند.

فصل پنجم به انقلاب‌های ویتنام اختصاص دارد. ویتنام قرن بیستم را در حالی آغاز کرد که تحت استعمار کامل فرانسه بود، حتی قبل از آن هم کشور عقب‌مانده و فقیر و دهقانی ویتنام به دلیل وجود نظام سلطنتی کهنه و فروپاشیده و عدم توانایی نمی‌توانست مانع تسلط قدرت‌های هم‌جوار شود. انقلاب‌های ویتنام درس‌های بسیار ارزشمندی برای دیگر جنبش‌ها و جریانات سیاسی چپ به ویژه جریاناتی که به تصور خود به یک انقلاب بلافاصله سوسیالیستی امیدوارند به همراه دارد. انقلاب اول چون دیگر انقلاب‌های قرن بیستم در برابر سلطه‌ی خارجی و جنگ به وقوع پیوست. انقلاب دوم با هدف استقرار سوسیالسم به رهبری روشنفکران و کادرهایی با خاستگاهی در میان طبقه‌ی متوسط جدید و نه به رهبری طبقه‌ی کارگر، آن‌طور که تاریخ رسمی حزب ادعا می‌کند، از بطن انقلاب اول بیرون آمد.

فصل ششم از انقلاب کوبا سخن می‌گوید، کوبایی که سراسر تاریخش مملو از سلطه‌ی بیگانه و مبارزه علیه آن بوده است. اسپانیا این کشور را در اواخر قرن پانزدهم کشف کرد و مردم بومی آن را بی‌رحمانه درکشتزارهای توتون و شکر و معادن طلا استثمار کرد. بعد از نابود کردن نسل مردم کوبا از آفریقا برده آورد که همان برده‌ها چندین بار قیام کردند اما سرکوب شدند. مبارزه برای استقلال گسترش یافت، انقلابی‌ها مزارع نیشکر را آتش زدند و نیروهای استعمار اسپانیا را به عقب‌نشینی واداشتند؛ اما نتوانستند شکست بدهند. استعمارگر دیگری وارد صحنه شد و به بهانه‌های مختلف در جنگ اسپانیا دخالت کرد و شکستش داد و این بار آمریکا بود که کوبا را تحت سلطه‌ی کامل سیاسی و اقتصادی خود قرار داد امریکا به بهانه‌های مختلف وارد جنگ با اسپانیا شد و آن را شکست داد و خیلی زود کوبا را تحت سلطه‌ی اقتصادی و سیاسی قرار داد. (ص۱۳۵)

«انقلاب کوبا نیز مانند دیگر انقلاب‌ها با همان پارادوکس تحول سریع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی روبرو بود. اگر رژیم جدید با تغییر سریع نظام سیاسی قاطعانه برخورد نکند و تغییرات رادیکال سیاسی و اصلاحات جدی اقتصادی و اجتماعی را در پیش نگیرد، ساختار کهن که کماکان مستقر است به همراه عاملان و عناصر وابسته‌اش به شکل فزاینده‌ای مانع تغییر در عملی نشدن وعده‌ها دلسرد و ناامید می‌شوند. انقلاب کوبا به رهبری فیدل کاسترو یکی از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین تجارب انقلابی جهان بود که اگر توطئه‌های بی‌وقفه‌ی امپریالیسم امریکا نبود شانس موفقیت بیشتری داشت.» (رهنما، ۱۳۹۷: ۱۴۴)

در فصل هفتم از انقلاب نیکاراگوآ می‌خوانیم، این کشور کوچک و چندنژادی است که بر خلاف موقعیت جغرافیایی و امکانات طبیعی بسیار مستعد است اما سیاست‌های استعماری و امپریالیستی از آن کشوری عقب‌افتاده و فقیر ساخت، هرچند که با وجود همسایگی آمریکا هنوز استقلال خود را حفظ کرده است. نیکاراگوآ با رهبرانی بزرگ از حضور مردمی مقاوم و سلطه‌ناپذیر هم برخوردار بود که دست غارت‌گران خارجی را کوتاه می‌کرد. انقلاب نیکاراگوآ درس‌های فراوان برای افراد و جریانات سیاسی چپ دارد.

مبارزه‌ی قهرمانانه‌ی مردم نیکاراگوآ تحت رهبری ساندینیست‌ها مانع از آن شد که امپریالیسم امریکا بتواند نظیر دیگر کشورهای امریکای مرکزی نیکاراگوآ را همچون یک «جمهوری موزفروش» تحت سلطه‌ی خود حفظ کند. بی‌شک نیکاراگوآ به مراتب می‌توانست به پیشرفت‌های بیشتری دست یابد اگر دخالت‌های آمریکا نبود. آمریکا به همه‌ی جنبش‌های مردم نیکاراگوآ در طول قرن بیستم ضربه زد و فریادهای آزادی‌طلبی و عدالت‌خواهی را از بین برد.

انقلاب نیکاراگوآ همچون دیگر انقلاب‌های قرن بیستم علیه استثمار و استعمار بود و عوامل خارجی در شکل‌گیری آن نقش تعیین‌کننده‌ای داشت. همان عامل خارجی، یعنی حکومت آمریکا که زمینه‌ساز انقلاب ۱۹۷۹ بود که با تغییر سیاست در پیروزی انقلاب نقش داشت.

«بازخوانی انقلاب‌های قرن بیستم» از سوی نشر آگاه با ۲۱۲ صفحه در اواخر زمستان ۱۳۹۷ وارد بازار نشر شده، کتاب را سعید رهنما نوشته است.

منابع:
http://www.bookcity.org
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید