تفسير غزل (غلام شاه جهان)
اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پيوسته در حمايت لطف اله باش
مرد خداشناس كه معنا طلب كند
خواهي سفيد جامه و خواهي سياه باش
چون احمدم شفيع بود روز رستخيز
گو اين تن بلاكش من پر گناه باش
در هر دلی كه مهر علي نيست كافر است
گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش
امروز زنده ام به ولاي تو يا علي
فردا به روح پاك امامان گواه باش
قبر امام هشتم سلطان دين (علی)رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
دستت نمي رسد كه بچيني گلي ز شاخ
باري به پاي گفبن ايشان گياه باش
از خارجي هزار به يك جو نمي خرند
گو كوه تا به كوه منافق سپاه باش
حافظ تو نیز بندگي شاه پيشه كن
و آن گاه در طريق چون مردان راه باش
.................................................
مسدسي است که در مدح امام عالميان علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه توسط جناب خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي سروده شده است:
(1) دوش بودم در طواف روضه خير الانام
شاه سلطان خراسان آن امام ابنالامام
آن اميري کز شرف ذاتش بود بردين تمام
کعبهي اهل خراسان قبلهي هر خاص و عام
بودم اندر روضهاش کامد به گوشم اين کلام
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(2) از عرب شاه غريب اندر خراسان آمده
اهل معني را چنين شاهي به مهمان آمده
يوسفي از مصر خوبي سوي کنعان آمده
دري از بحر ولايت لعي از کان آمده
سنگ در تعظيم او از کوه غلتان آمده
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(3) اي به معجزکرده چوب خشک را اصل شجر
هم به معجز نقش اقدام تو پيدا در حجر
اهل معني را تويي اي شاه سلطان راهبر
گشته شير شرزه از امرت بر اعدا پرده در
داده جبريل امين در کل عالم اين خبر
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(4) اي که دارد روضهات بر جنت رضوان شرف
در خراسان مشهدت باشد به معني چون نجف
دوست باشد مر تو را دنيا و عقبا آن خلف
گشته جان دشمنت تير ملامت را هدف
هر زمان بر گوش جان آيد مرا از هر طرف
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(5) اي حريم بارگاهت کعبهي عز و علا
نور چشم مصطفي يعني علي موسي الرضا
ماه گردون ولايت شمع جمع اصطفا
ميوه بستان جنت بلبل هر دو سرا
دايما از غيب ميآيد به گوشم اين ندا
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(6) جد تو سلطان کونين است يعني مصطفا
جد ديگر حيدر صفدر علي مرتضا
جده تو فاطمه ام امام مجتبا
هم غريبي هم شهيدي چون حسين کربلا
از محبت هر زمان گوييم و باشد ورد ما
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(7) نور چشم زين عبادي و باقر با امام
جعفر صادق که داده دين و دنيا را نظام
باب تو موساي کاظم تو شفيع خاص و عام
گشته خورشيد فلک بر درگهت کمتر غلام
بعد ذکر حق همي گوييم ما هر صبح و شام
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(8)سينهام پر درد و دل در سينه از غم ميتپيد
از براي آن شهنشاه عرب مير شهيد
در عنب زهر او چشيد از دست مأمون الرشيد
سر خود با کس نگفت و روي او را کس نديد
چون که شد در خانه اين آواز از رضوان شنيد
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(9) چون تقي از حال باب خويشتن آگاه شد
نزد باب خويشتن آن شه ز چندين راه شد
ديد چون حال پدر با ناله و با آه شد
پيش خود خواندش پدر تا واصل الله شد
بر زبان او ز بعد ذکر ان الله شد
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(10) چون نقي و عسکري آرند رويت در خيال
از خيال روي تو گويند اي مقصود آل
شاه سلطان خراسان اختر برج کمال
در درياي ولايت بحر علم ذوالجلال
هر زمان گويند اي سلطان دين از روي حال
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(11) مهدي هادي که نور کل عالم روي اوست
آب حيوان شبنمي زآن جرعه کاندر جوي اوست
در خراسان روز و شب اندر طواف کوي اوست
روضهاش بستان جنت خاطر ما سوي اوست
در دل ما دايما از شوق گفت و گوي اوست
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(12) هست اين دم کوه طوس از مقدمش چون کوه طور
چون تويي موسا نسب کردي در آن منزل ظهور
يافت از فيض جمالت روي مهر و ماه نور
روضهات بستان جنت آستانت جاي حور
آمده خلقي به اميد شفا از راه دور
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(13) خرده بيناني که ايشان سکه بر زر ميزنند
سکه دولت به نام آل حيدر ميزنند
شه نشينان جمله آن جا حلقه بر در ميزنند
مقريان هر صبح و شام اللهاکبر ميزنند
قدسيان بر چرخ هر دم اين ندا در ميزنند
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(14) از شرف سادات را نور و صفايي ديگر است
ذات ايشان جملگي نور خداي اکبر است
در خراسان منزل و مأواي آل حيدر است
مهر از نار بخور روضهاش يک اخگر است
وز محبت اين دعا چون جان ما اندر خور است
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(15) دايما خورشيد و مه بر درگهت جا کردهاند
ز آن سبب هر لحظه ايشان ميل بالا کردهاند
باد را فراش آن درگاه اعلام کردهاند
شمع را بر روضهي او بر سر پا کردهاند
هر نفس در دل مرا اين نکته انشا کردهاند
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(16) نسبت روي تو را هر گه که با مه کردهايم
باز از شرم رخت استغفرالله کردهايم
يک نظر کن سوي ما چون روي باره کردهايم
غير کويت هر کجا راهي است بي ره کردهايم
اين دعا اندر طواف روضه شه کردهايم
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(17) تربت پاک تو را هر کس زيارت ميکند
هفت هزار و هفتصد و هفت حج کفايت ميکند
از براي آخرت، الحق شفاعت ميکند
عاصيان را لطفت از آتش حمايت ميکند
اين حديث از مصطفا راوي روايت ميکند
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(18) ما به درگاه تو اي شاه خراسان آمديم
با رخ زرد و هم با چشم گريان آمديم
يک نظر بر حال ما کن چون پريشان آمديم
اي طبيب دردمندان بهر درمان آمديم
از گلستان وفا ما سوي بستان آمديم
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(19) صبح و شام اندر غم تو شمع در سوز و گداز
گريد و ايستاده اندر روضهات تا روز باز
حافظان بارگاه تو به شبهاي دراز
روز و شب اندر تلاوت با خدا گويند راز
بلبلان اندر گلستان کردهاند اين نغمه ساز
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(20) مرغ روحم در هواي توست اي سلطان دين
همچو مرغ نيم بسمل اوفتاده بر زمين
از کرم بر حال ما اي شاه مسکينان ببين
خاصه حافظ را که دارد داغ مهرت بر جبين
گويد او در روضهات هر دم به آواز حزين
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
(21) نيست ما را غير تو ياري و رفيق و رهنما
لطف کن شاها ببخشا جرم ما را از عطا
از لقاي خود تو محرومم مکن اي پادشا
اندر آن ساعت که خواهم رفت از دار فنا
در زبان ما تو جاري ساز در وقت دعا
کالسلام اي شاه سلطان خراسان السلام
متن تهیه شده از کتاب ديوان حافظ/ نسخه فريدون ميرزاي تيموري/ به اهتمام احمد مجاهد.- تهران: دانشگاه تهران، موسسه انتشارات و چاپ، ۱۳۷۹.
برای خوانش در پنجاهمین نشست خوانش متون کهن به یاد استاد سخنران و مشاور مطالعاتی کتابخانه تخصصی ادبیات آستان قدس رضوی در تاریخ 21 مهر 1400، همزمان با بزرگداشت حافظ آسمانی.