متن خوانش 52مین نشست متون کهن به مناسبت ایام فاطمیه در کتابخانه
۱۴۰۰-۰۹-۲۷
متن خوانش نشست ادبی متون کهن؛ با محوریت موضوعی اشعار فاطمی در ادب پارسی به مناسبت فاطمیه 1400

متن خوانش نشست ادبی متون کهن؛ با محوریت موضوعی اشعار فاطمی در ادب پارسی به مناسبت فاطمیه1400.

از سال 1395، هر ماه یک نشست ادبی از سلسله نشستهای ادبی خوانش متون کهن، برگزار شده است.
مناسبتهای مذهبی و ملی و گرامی‎داشت شاعران محور موضوعی این برنامه‎ها بوده است. اهمیت زبان فارسی در نگاه رهبر معظم انقلاب، بررسی غدیر در ادبیات فارسی، عمان سامانی و ادب آیینی، بزرگداشت فردوسی، حافظ، پروین اعتصامی و... همچنین، خوانش بخشهایی از متون ادبی کهن، همچون شاهنامه و مثنوی و ... برگزار شده است.
خوانش  اشعار با محوریت موضوعی اشعار فاطمی به مناسبت ایام فاطمیه در نشست 52 متون کهن انجام می شود.

بسم ا... الرحمن الرحیم
فاطمیه را نمیتوان با شعر یا نوشته توصیف کرد….
فاطمه را باید حس کرد، دلت، حجابت، رفتارت
گفتارت، که مورد پسند فاطمه شد قبر مخفی آشکار میشود.
دلتان مملو از محبت فاطمه
متن خوانش نشست ادبی متون کهن؛ با محوریت موضوعی اشعار فاطمی در ادب پارسی به مناسبت فاطمیه1400.
****
شعر مرحوم علامه غروی اصفهانی معروف به مفتقر درباره حضرت زهرا سلام الله علیها به فرموده‌ی  مقام معظم رهبری نمونه شعر الگو و فاخر فاطمی‌ست. ذکر این منقبت دلها را روشن، شوق را در انسان برمی انگیخته و  اشک را از چشمها جاری می کند، اشعاری از  استاد مجتهدین، فقیه و فیلسوف برجسته، غروی اصفهانی (کمپانی) در وصف حضرت زهرا، دیوان فارسی او شامل مدایح و مراثی و غزلیات، تخلص شعر فارسی او مفتقر (بر وزن مجتهد) است(یعنی محتاج به خدا). اشعار این بزرگمرد،   بسیار ژرف و عمیق و دلربا است.
هفت بند رثاء از علامه کمپانی
تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان کز دود آهش سینه ی کاشانه سوخت
آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد
تا ابد زان شعله هر معمور و هر ویرانه سوخت
آه از آن پیمان شکن کز کینه ی خمّ غدیر
آتشی افروخت تا هم، خمّ و هم پیمانه سوخت
لیلی حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون عقل رهبر را دل دیوانه سوخت
گلشن فرّخ فر توحید آن دم شد تباه
کز سموم شرک آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طعمه ی افعی صفت
تا که از بیداد دونان گوهر یکدانه سوخت
حاصل باغ نبوّت رفت بر باد فنا
خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت
کرکس دون پنجه زد بر روی طاوس ازل
عالمی از حسرت آن جلوه ی مستانه سوخت
آتشی آتش پرستی در جهان افروخته
خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته
بند دوم
سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود ؟!
طور سینای تجلّی مشعلی از نور شد
سینه ی سینای وحدت مشتعل از نار بود
ناله ی بانو زد اندر خرمن هستی شرر
گوئی اندر طور غم چون نخل آتش‎بار بود
آن که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی
از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود ؟!
گردش گردون دون بین کز جفای سامری
نقطه ی پرگار وحدت مرکز مسمار بود !
صورتش نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه
روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان
آن که جبریل امینش بنده ی دربار بود
از قفای شاه، بانو با نوای جانگداز
تا توانائی به تن، تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو خسته شد، وز کار دستش بسته شد
لیک پای همّتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گرچه از دامان شه کوتاه شد
لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد
بند سوم
گوهری سنگین بها از ابر گوهر بار ریخت
کز غم جانسوز او خون از در و دیوار ریخت
تا ز گلزار حقایق نوگلی بر باد رفت
یک چمن گل صرصر بیداد زآن گلزار ریخت
شاخه ی طوبی مثالی را ز آسیب خسان
آفتی آمد که یکسر هم بر و هم بار ریخت
غنچه ی نشکفته ای از لاله زار معرفت
از فراز شاخساری از جفای خار ریخت
اختر فرّخ فری افتاد از برج شرف
کآسمان خوناب غم از دیده ی خونبار ریخت
طوطی‌ای، زین خاکدان پرواز کرد و خاک غم
بر سراسر طوطیان عالم اسرار ریخت
بسملی در خون تپید از جور جبّار عنید
یا که عنقاء ازل خون دل از، منقار ریخت
زهره ی زهرا چو از آسیب پهلو در گذشت
چشمه های خون ز چشم ثابت و سیّار ریخت
مهبط روح الأمین تا پایمال دیو شد
شورشی سر زد که سقف گنبد دوّار ریخت
از هجوم عام بر ناموس خاصّ لایزال
عقل حیران، طبع سرگردان، زبان لال است لال
بند چهارم
شد به پا شور و نوا تا از دل بانوی شاه
رفت از کف صبر و طاقت، قوت از زانوی شاه
خسته شد پهلوی خاتون رفت از او تاب و توان
آن چنان کز پیچ و تابش بسته شد بازوی شاه
تا حقیقت را به ناحق دست و گردن بسته شد
دست بیداد رعیّت باز شد بر روی شاه
روی بانوی دو گیتی شد ز سیلی نیلگون
سیل غم یکباره از هر سو روان شد سوی شاه
سامری گوساله ای را کرد میر کاروان
تا قیامت خلق را گمراه کرد از کوی شاه
هر که با آواز آن گوساله آمد آشنا
تا ابد بیگانه ماند از صحبت دلجوی شاه
نغمه ی ” إنّی أنا الله ” نشنود گوساله خواه
غرّه ی دنیا، نبیند غُرّه ی نیکوی شاه
خاتم دین را به جادو برد دست اهرمن
شرمی از یزدان نکرد و بیمی از نیروی شاه
گرچه دست بندگی داد از نخست اندر غدیر
لیک آن بد عاقبت لب تر نکرد از جوی شاه
خضر می باید که تا نوشد زآب زندگی
نیست آب زندگی شایان هر خوک و سگی
بند پنجم
طعمه ی زاغ و زغن شد میوه ی باغ فدک
ناله ی طاوس فردوس برین شد بر فلک
زهره ی چرخ ولایت نغمه ی جانسوز داشت
تا سماک آن ناله ی جانسوز می رفت از سمک
چشم گریان و دل بریان بانو ای عجب
نقش هستی را نکرد از صفحه ی ایجاد حک
شاهد بزم حقیقت، شمع ایوان یقین
اشک ریزان رفت در ظلمت سرای ریب و شک
کی روا بودی رود سر گرد کوی این و آن
آن که بودی خاک راهش سرمه ی چشم ملک؟!
مستجار هر دو گیتی قبله ی حاجات، برد
دست حاجت پیش انصار و مهاجر یک به یک
بی وفا قومی، دل آنان ز آهن سخت تر
وعده های سست آنان چون هوائی در شبک
پاس حق هرگز مجو از مردم حق ناشناس
هر که حق را ننگرد کورش کند حق نمک
” مفتقر ” گر جانسپاری در ره بانو سزاست
راه حقّ است ” إن تکن لله کان الله لک “
همچو قمری با غمش عمری به سر باید کنی
چاره ی دل را هم از این رهگذر باید کنی
بند ششم
نور حق در ظلمت شب، رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب، رفت در خاک ای دریغ
طلعت بیت الشرف را زهره ی تابنده بود
آه کان تابنده کوکب ، رفت در خاک ای دریغ
آفتاب چرخ عصمت با دلی از غم کباب
با تنی بی تاب و پُر تب ، رفت در خاک ای دریغ
پیکری آزرده از آزار افعی سیرتان
چون قمر در برج عقرب ، رفت در خاک ای دریغ
کعبه ی کرّوبیان و قبله ی روحانیان
مستجار دین و مذهب، رفت در خاک ای دریغ
لیلی حسن قدم با عقل اقدم هم قدم
اوّلین محبوبه ی رب، رفت در خاک ای دریغ
حامل انوار و اسرار رسالت آن که بود
جبرئیلش طفل مکتب، رفت در خاک ای دریغ
آن مهین بانو که بانوئی از آن بانو نبود
در بساط قرب اقرب، رفت در خاک ای دریغ
آن که بودی از محیط فیض و جودش کامیاب
هر بسیط و هر مرکّب ، رفت درخاک ای دریغ
شد ظهور غیب مکنون باز غیب مستتر
تربتش از خلق پنهان همچو سرّ مستسر
بند هفتم
بیت معمور ولایت را اجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد
شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش
زهره ساز و نغمه ی ماتم در آن کاشانه کرد
آه جانسوز یتیمان اندر آن ماتم سرا
کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد
داغ بانو کرد عمری با دل آن شهریار
آنچه شمع انجمن یکباره با پروانه کرد
شاه با آن پر دلی، دل از دو گیتی برگرفت
خانه را کآنشب تهی زان گوهر یکدانه کرد
بارها کردی تمنّای فراق جسم و جان
چون که یاد از روزگار وصل آن جانانه کرد
سر به زانوی غم و با غصّه ی بانو قرین
عزلت از هر آشنائی بود و هر بیگانه کرد
شاهد هستی چو از پیمانه ی غم نیست شد
باده نوشان را خراب از جلوه ی مستانه کرد
ساقی بزم حقیقت گوئیا از خمّ غم
هر چه در خمخانه بودی اندر آن پیمانه کرد
"مفتقر ” را شوری از اندیشه بیرون در سر است
هر دم او را از غم بانو نوائی دیگر است
مدح حضرت سیده نساء از مفتقر:
دختر فکر بکر من، غنچه لب چو واکند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
طوطى طبع شوخ من گر که شکر شکن شود
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من زیک نغمه عاشقانه‏‌اى
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
خامه مشکساى من گر بنگارد این رقم
صفحه روزگار را مملکت ختا کند
مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهى
دائره وجود را جنت دلگشا کند
شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد
شاهد معنى من از جلوه دلربا کند
و هم به اوج قدس ناموس اله کى رسد؟
فهم که نعت بانوى خلوت کبریا کند؟
ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد
تا که ثناى حضرت سیده نسا کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهى کند
صورت شاهد ازل معنى حسن لم یزل‏
و هم چگونه وصف آیینه حق نما کند
مطلع نور ایزدى مبدأ فیض سرمدى‏
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند
بسمله صحیفه فضل و کمال معرفت
بلکه گهى تجلى از نقطه تحت «با» کند
دائره شهود را نقطه ملتقى بود
بلکه سزد که دعوى لو کشف الغطا کند
حامل سر مستمر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوى کند
؟عین معارف و کم بحر مکارم و کرم
گاه سخا محیط را قطره بى بها کند
لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا
صبح جمال او طلوع از افق علا کند
بضعه سید بشر ام ائمه غرر
کیست جز او که همسرى با شه لافتى کند؟
وحى نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصه‏اى از مروتش سوره «هل اتى» کند
دامن کبریاى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا کند
لوح قدر به دست او کلک قضا به شست او
تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند
در جبروت، حکمران، در ملکوت، قهرمان‏
در نشئات کن فکان حکم به ماتشا کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او،
سر قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند
نفخه قدس بوى او جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز «لاینطق عن هوى» کند
قبله خلق، روى او، کعبه عشق کوى او
چشم امید سوى او تا به که اعتنا کند
بهر کنیزیش بود زهر کمینه مشترى
چشمه خور شود اگر چشم سوى سها کند
مفتقرا متاب رو از در او بهیچ سو
زانکه مس وجود را فضه او طلا کند
(یکی از علماء نقل می کرد مرحوم علامه طباطبایی صاحب کتاب تفسیر المیزان که فیلسوف و عارف بزرگ قرن معاصر بود (و در 24 آبان سال 1360 شمسی از دنیا رفت) و قتی که اشعار مرحوم علامه کمپانی را می خواند می فرمود: این تک شعر که در آخر قصیده ای در مدح حضرت زهرای اطهر(س) آمده ، مرا در تعجب فرو برده که بسیار عالی و پرمضمون است، و آن تک بیت آخر این شعر بود.
فی رثاء الصدیقه الطاهره از کمپانی
دلِ افسرده ام از زندگی آمد بیزار
می رسد بس که به گوشِ دل من ناله ی زار
ناله ی وا أبتا می رسد از سوخته ای
کز دلِ مادر گیتی ببرد صبر و قرار
صد چو قمری کند از ناله ی او نوحه گری
می چکد خوِن دل از دیده، ز منقار، هَزار
شرری زهره ی زهرا زده در خرمنِ ماه
که نه ثابت به فَلک ماند و نه دیگر سیار
جورها دید پس از دورِ پدر در دوران
نه مساعد ز مهاجر، نه معین از انصار
بت پرستی به درِ کعبه ی مقصود و امید
آتشی زد که بر افروخته تا روزِ شمار
شررِ آتش و آن صورتِ مهوش عجب است
نورِ حق کرده تجلّی مگر از شعلۀ نار ؟!
طورِ سینای تجلّی متزلزل گردید
چون بِدان سینه ی بی کینه فرو شد مسمار
نه ز سیلی شده نیلی رخِ صدّیقه و بس
شده از سیل سیه، روی جهان تیره و تار
بشنو از بازو و پهلو که چه دید آن بانو؟
من نگویم چه شد اینک در و اینک دیوار
دلِ سنگ آب شد از صدمه ی پهلو که فتاد
گوهری از صدفِ بحرِ نبوّت به کنار
بس که خستند و شکستند ز ناموسِ اله
بازوی کفر قوی، پهلوی دین گشت نزار
محتجب شد به حجابِ ازلی وقتِ هجوم
گر شنیدی که نبودش، به سر و روی، خِمار
قُرّه ی باصره ی شمسِ حقیقت آرا
چون کند جلوه در او خیره بماند ابصار
بند در گردنِ مرد افکن عالَم افکند
بت پرستی که همی داشت به گردن زُنّار
منکرِ حق شد و بیعت ز حقیقت طلبید
آن که ز اوّل به خداوندی او کرد اقرار
رفت از کف، فدک و ناله ی بانو به فلک
که نه حرفش شرفی داشت، نه قدرش مقدار
هیچ کس اصلِ اصیلی نفروشد به نخیل
جز خبیثی که بود نخلِ شقاوت را بار
نیّرِ برجِ حیا شد چو هلالی زهزال
یا چو آهی که بر آید ز درونِ بیمار
روزِ او چون شبِ دیجور و تنِ او رنجور
لاله سان داغ و چو نرگس همه شب را بیدار
غیرتش بس که جفا دید ز امّت نگذاشت
که پس از مرگ وی آیند به گِردش اغیار
در معنی اینکه سیدة النساء فاطمة الزهراء اسوه کامله ایست برای نساء اسلام  از اقبال لاهوری:
مریم از یک نسبت عیسی عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمة للعالمین
آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتی دمید
روزگار تازه آئین آفرید

بانوی آن تاجدار «هل اتی»
مرتضی مشکل گشا شیر خدا
پادشاه و کلبه ئی ایوان او
یک حسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیرالامم
تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
وان دگر مولای ابرار جهان
قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی سوز از حسین
اهل حق حریت آموز از حسین
سیرت فرزند ها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوهٔ کامل بتول
بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت
با یهودی چادر خود را فروخت
نوری و هم آتشی فرمانبرش
گم رضایش در رضای شوهرش
آن ادب پروردهٔ صبر و رضا
آسیا گردان و لب قرآن سرا
گریه های او ز بالین بی نیاز
گوهر افشاندی بدامان نماز
اشک او بر چید جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشتهٔ آئین حق زنجیر پاست
پاس فرمان جناب مصطفی است
ورنه گرد تربتش گردیدمی
سجده ها بر خاک او پاشیدمی

قصیده ای از امام خمینی با عنوان مدیحه‌ی‌ نوریْنِ نیّریْن که در وصف بانوی دو عالم فاطمه‌ی‌ زهراء و فاطمه‌ی‌ معصومه‌ - سلام الله علیها در فاصله‌ی‌ سالهای‌ 1309 تا 1324 ش سروده شده است.
ای‌‌ ازلیّت، به تربت تو مُخمّر!
وی‌‌ ابدیّت، به طلعت تو مُقرّر!
آیت رحمت ز جلوه‌ی‌ تو هویدا
رایَتِ قدرت در آستینِ تو مُضْمَر
جودت، همبسترا به فیض مقدّس
لطفت همبالشا به صدرِ مُصَدّر
عِصمتِ تو تا کشید پرده به اجسام
عالَم اجسام گردد عالَم دیگر
جلوه‌ی‌ تو، نور ایزدی‌ را مَجْلی‌ٰ
عِصمت تو، سِرّ مُختفی‌ را مَظهر
گویم واجب تو را، نه آنَتْ رُتبت
خوانم ممکن تو را، ز مُمکِن برتر
مُمکن اندر لباس واجب پیدا
واجبی‌ اندر ردای‌ امکان مُظْهر
ممکن، امّا چه ممکن، علّت امکان
واجب، امّا شعاعِ خالقِ اکبر
ممکن، امّا یگانه واسطه‌ی‌ فیض
فیض به مِهْتر رسد، وزان پس کهتر
ممکن، امّا نمودِ هستی‌‌ از وی‌
ممکن، امّا ز مُمکِناتْ فزونتر
وین نه عجب، زانکه نور اوست ز زهرا
نور وی‌ از حیدر است و او ز پیمبر
نور خُدا در رسول اکرم پیدا
کرد تجلّی‌ ز وی‌ به حیدر صفدر
وَ ز وی‌، تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهر ز دُختِ موسی‌ جعفر
این است آن نور، کز مشیّت «کُنْ» کرد
عالم، آنکو به عالم است مُنوّر
این است آن نور، کز تجلّی‌ قدرت
داد به دوشیزگان هستی‌ زیور
شیطانْ عالِم شدی‌ اگر که بدین نور
ناگفتی‌ آدم است خاک و من آذر
آبِروی‌ مُمْکِناتْ جمله، از این نور
گر نَبُدی‌، باطل آمدند سراسر
جلوه‌ی‌ این، خود عَرَض نمود عَرَض را
ظِلّش بخشود جوهریّتِ جوهر
عیسی‌ِ مریم به پیشگاهش دربان
موسی‌ِ عمران به بارگاهش چاکر
آن یک چون دیده‌بان، فرا شده بر دار
وین یک چون قاپقان، معطّی‌ بر در
یا که دو طفل‌اند در حریم جلالش
از پی‌ تکمیل نفس آمده مُضطَر
آن یک، «انجیل» را نماید از حفظ
وین یک «تورات» را بخواند از بر
گر که نگفتی‌: امام هستم بر خلق
موسی‌ِ جعفر ولّیِ‌ حضرتِ داور
فاش بگفتم که این رسول خدای‌ است
معجزه‌اش می‌ بُوَد همانا دختر
دختر، جُ‍ز فاطمه نیاید چون این
صُلْبِ پِدر را و هم مَشیمه‌ی‌ مادر
دختر، چون این دو، از مَشیمه‌ی‌ قدرت
نامد و ناید، دگر هُماره مُقدّر
آن یک، امواج علم را شده مبدأ
وین یک، افواج حلم را شده مَصْدر
آن یک، موجود از خطابش مَجْلی‌ٰ
وین یک، معدوم از عقابش مُسْتَر
آن یک، بر فرق انبیا شده تارک
وین یک، اندر سرْ اولیا را مِغفر
آن یک، در عالم جلالت کعبه
وین یک، در مُلک کبریایی‌ مَشْعَر
لَمْ یَلِد م بسته لب و گر نه بگفتم
دختِ خُدایند این دو نور مُطهّر
آن یک، کوْن و مکانْش بسته به مَقْنَع
وین یک، مُلکِ جهانْش بسته به مِعْجَر
چادر آن یک، حِجابِ عصمت ایزد
مِعْجَرِ این یک، نقابِ عفّتِ داور
آن یک، بر مُلک لایَزالی‌، تارُک
وین یک، بر عرش کبریایی‌ افسر
تابشی‌ از لطفِ آن، بهشتِ مُخَلّد
سایه‌ای‌ از قهر این، جحیم مُقَعّر
قطره‌ای‌ از جودِ آن، بِحارِ سماوی‌
رَشْحه‌ای‌ از فیض این، ذخایر اغیر
آن یک، خاکِ مدینه کرده مُزّین
صفحه‌‌ی‌ قم را نموده، این یک انور
خاک قم، این کرده از شرافتْ جنّت
آب مدینه، نموده آن یک، کوثر
عرصه‌ی‌ قم غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش، یَساولی‌ است برابر
زیبد اگر خاک قم به «عرش» کند فخر
شاید، گر «لوح» را بیابد همسر
خاکی‌، عجب خاک! آبروی‌ خلایق
ملجأ بر مُسلم و پناه به کافر
گر که شنیدندی‌ این قصیده‌ی‌ هندی‌
شاعر شیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطی صفت همی نسرودی
ای‌ به جلالت ز آفرینش برتر
وین یک قمری‌ نمط هماره نگفتی‌
ای‌ که جهان از رُخ تو گشته منوّر

 

 

 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.